این صدا چیست
در دل کوه
ای گل سرخ؟
شاید نغمه ی چوپانی
در تنهایی…
شایدم تن زخمی ز تیر
آهویی است
در دل دشت
که به خیال بره ی گشنه اش
می میرد…
شاید نغمه رودی است
که ره می پوید
یا که شاید
سوز دل ریش ریش
عاشقی شبگرد است
که شباهنگام
دل دریا زده اش را
به کوه بنهاد
*
ناگهان قطره ای شبنم
از چشم گل سرخ
چکید
سراپا لرزید
و به شرم
که سرخ نمود گونه هایش را
گفت:
همه این نغمه و خاطره و خواهش و نجوا
در دل این صحرا
که تو می گویی،
نقش کلک خیال انگیز «او» است
او که خالق کل است
و گل است
و همه خلق جهان
شعری می ماند
که شبی گفت
و پراکند در این صحرا
اینجا
آنجا و همه جا.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- اشارتی است بر خلق و خالق جهان
و از جیرجیرک می پرسم
کیست در دلت پنهان؟
ناله هایت با کیست؟
از سرِ تنهایست؟
ناله زد و جهید
با نگاهی از تردید
گفت از سیاهی
از ظلمت
از دل پر سودای شب است
شب به سکوتش زیباست!
شب قشنگ است به همین
وهم تاریکی
و پنهان کاری
رنجش خورشید صبور
پسِ تابیدن
رفتن و گم شدنش
در پس آن پرده شب
شب قشنگ است
به همین تاریکی
با نسیمی که خنک آلود کند
تن گرمای زده ی دشت و دمن
در میان تن صحرای پر از عطر چمن
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
پدرم شاعر است
گرچه از اوج غزل آگاه نیست
شعر او موی سپید
شعر او
تنی نحیف
خسته از تنهایی و غم
پدرم شاعر نیست
اما رنج هایش را
بیت بیت گریسته
پدرم شاعر نیست
اما
از وزن فراق آگاه است
او خودش می داند
درد با مرد
هم قافیه است
پدرم حافظ نیست
گرچه که می داند
خون دل
از شاخه ی گل می ریزد...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
درون جنگل بلوط
کنار کلبه ای دنج،
در هوای خیس و هوس آلود پاییز
کاش میشد
سر بر روی شانه هایت،
عطر سکرآور موهایت
و جرعه جرعه چای
لبخند پهلوی تو بنوشم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بانوی من
سرزمین مقدس ام
به شکوه و آرامش
بیستون می مانی
و ابروانت
طاق بستان ساسانی است
تندیس تنت
گنج نامه من است
که سر از هگمتانه در آورده است
و قامت بلندت
به درختان بلوط
زاگرس می ماند
و من،
به غربت کوردستان می مانم
مهجور و ناشناخته و پر از درد.
سعید فلاحی
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده و مهربان
خداوند گل های رنگا و رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
خداوند ماه و خداوند آب
آفرینندگارِ نور و آفتاب
خداوند دریا و باد و باران
خداوند بخشنده ی مهربان
خداوندی که از همه برتر است
که او اولین بوده و آخر است
خدایا به ما مهربانی بده
دلی بزرگ و آسمانی بده
دلی صاف باشد و زلال تر از آب
دلی پر نور باشد و گرم چون آفتاب
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تو با منی و دنیا به کام ماست لیلا جان
دنیای درد آلود با تو هم زیباست لیلا جان
در باور ساحل نشین دریا بزرگ و بخشنده
چشمت طلوع دلکش دریاست لیلا جان
جاری شدی در جانم و غزل از نام تو
خواب غزل هایم پر از رویاست لیلا جان
تا بوده، بوده عشق تو در خون و رگ هایم
تا هست و باشد، عشق تو بر جاست لیلا جان
بی تو _خدا آنروز را هرگز نیارد _مرگ
در چشم من یک حس جان افزاست لیلا جان
زیباتر از رنگین کمان و شبنم و نرگس
زیباترین نام جهان لیلاست، لیلا جان.
سعید فلاحی
نه به فکر زرادخانه های هسته ایم
نه آب شدن یخچال های قطبی
نه بازماندگان خلاف داعش
نه جنگ جهانی سوم
هر چه هم سر خاورمیانه می آید
بگذار بیاید
به من چه
من چه می دانم
در فکر ولادیمیر پوتین
چه می گذرد
من چه می دانم
اون چرا پای میز مذاکره نشست
و یا عمر البشیر چند سال در رأس قدرت بود؟!
من چه می دانم
تعداد تفنگ های تولیدی
کارخانه های اسلحه سازی را
من که سر از کار سیاستمدارها در نمی آورم
من حق انتخاب دارم
می خواهم تلویزیون را خاموش کنم
رادیو را ببندم
روزنامه را گوشه ای بیاندازم
نه دنبال خبرهای مهم روز دنیا باشم
نه دنبال نوسانات بورس
به من چه قیمت روز دلار را!؟
من نه قدرت جنگیدن
با اینهمه جنگ را دارم
نه قدرت برافراشتن صلح
چه برسد
غذا را
به آفریقای گرسنه برسانم
تا شکمی از عزا در آورند.
من مسئول موشک هایی که شلیک می شوند
نیستم
من مسئول گلوله هایی که شلیک شده اند
نبودم
من نه مسئول مین هایی کاشته شده هستم
و نه هواپیماهای ربوده شده
من تنها مسئول مسئولیتی ام
که از تو بر عهده گرفته ام
من مسئول دوست داشتن توام
من فقط می دانم
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
مقدس ترین مسئولیت جهان است
من شب را به شوق
دیدار تو صبح می کنم.
سعید فلاحی
- هجر شب:
دریغا هجـــر شب تقدیر ما بود
به عالم نقش غم تصویر ما بود
دمی آرام نگیرد قلب خسته ی ما
که عاشق بودنش تقصیر ما بود
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- سر بودی در عشق:
«یک عمر تو را انیس و مونس کردم»
احساس تو را به خود، حس کردم
در عشق تو از همه سر بودی و من
ثبتش به کتاب گینس کردم
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- دوری یار:
در دوری یار نفس کشیدن سخت است
از همنفست، نفس بریدن سخت است
کل دو جهان اگر به دستت باشد
از دوری یار زجر کشیدن سخت است
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- بی تو:
منم بی تو خزان زرد رنگ
نمانده از من هیچ شوخی و شنگ
که کرده غصه ات قلبم را زنجیر
میان سینه ام نشسته تنگ
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
❆ یار:
جز غصه کارم چیست،
من در خیال او؛
او در کنارم نیست.
❆ بوسه:
بوسه از لب های شیرینت،
مثل نبات با چای می چسبد؛
بوسه هایت آی می چسبد.
❆ حسین(ع):
تنها طواف ضریح تو مرا بس است
اشکی که برای تو چکد بی هوس است
حسین(ع)، جز تو هرچه هست عبس است.
#سه_گانی
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
بوی تنِ تو
و بوی تن تو در هوای دلم مانده
مثل دیروز
مثل امروز
مثل هر روز
و بوی تن تو در هوای دلم پرسه میزند
مانند رقص یک دلتنگی گنگ
مانند آواز غمگین سکوت
و من هنوز نمیدانم
از کدام سمت
شروع می شود
آغاز آمدن تو...
سعید فلاحی
دوست داشتنت
ریشه در کتاب های کهن دارد!
پیامبر مهربانم!
آیه های نبوتت را
می فهمم!
همین که نگاهم میکنی
رسالتت تمام شده
دوست داشتنت
دریایی است ژرف و دور دست!
میتوانم غرق تو باشم
چه خوشنود
چه خوشحال!
دوست داشتنت
شبگردی های دو نفره است
در خیابان های تاریک و خلوت
وقتی دستانت
با لهجه ای از مهر
دستهای مرا میخواند
دوست داشتنت
زمان نمی خواهد
بهانه نمیطلبد
مکان ندارد
دوستت دارم
وقتی که چشم هایت را می بندی
وقتی لبخندت پر میکشد
وقتی روسری ات را به باد می سپاری
وقتی به خلوت تنت میخوانی مرا...
دوست داشتنت
شعری است بلند
بر وزن بحر طویل
بی دلیل
و با دلیل
دوست داشتنت
دوست داشتنی است!
دوست داشتنت
ریشه در تاریخ دارد
بر تن و ذهن من هجوم می آورد
مانند هجوم مغول
مانند حمله تاتار
مانند سپاه اعراب...
دوست داشتنت
عهدی است بر گردن من
نذری است نا ادا شده
و فرصتی کمی باقی است
برای دوست داشتنت
به تعداد سال های باقی ماندهٔ عمرم
فرصت دوست داشتنت
چقدر کوتاه است!
سعید فلاحی
تنها گناهِ من است ، بوسه بر لبت یار
گناه کبیره ی بدون توبه و استغفار
من ملعون اسیر به آتش لب داغ تو
لب تو سرختر از ناربن و باغ انار
میان آغوش آتشینت جهنمی برپاست
ذکر زبانم شده ؛ «آتِنا عَذابَ النّار»
درون سینه ی تو صفای مروه دارد و
نگاه توست بهشتی که «تَحْتِهَا الاَنْهار»
خلاصه دین و دنیایم را دست تو دادم
تو هم لطفا دلت را به دست من بسپار
سعید فلاحی