استاد "پاپیعلی قاسمی" شاعر و مجسمهساز لرستانی، زادهی در روستای حسنآباد بخش خاوه شهرستان دلفان است.
آقای "شروین شاهوزهیپور" شاعر سیستان و بلوچستانی، زادهی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در زاهدان است.
▪منتخب اشعار بانو #سارا_پشتیوان با برگردان #زانا_کوردستانی
استاد "لطفاللّه یارمحمدی"، زبانشناس و نویسنده، استاد بازنشسته دانشگاه شیراز و عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران، در ۱ مرداد ۱۳۱۲ خورشیدی، در فراهان، دیده به جهان گشود.
استاد زندهیاد "سید احمد وکیلیان"، نویسنده، پژوهشگر، مدیر مسئول فصلنامهی "فرهنگ مردم" و عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، به سال ۱۳۲۶ خورشیدی، در شیراز زاده شد.
آقای "رحمتالله پاهنگ" شاعر سیستان و بلوچستانی، زادهی سال ۱۳۶۸ خورشیدی، در ایرفشان از توابع مهرستان ایرانشهر است.
استاد "مجتبی ابوالفتحی" معلم، استاد دانشگاه و شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۶ خورشیدی، در تهران و اکنون ساکن نهاوند است.
استاد "مجتبی ابوالفتحی" معلم، استاد دانشگاه و شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۶ خورشیدی، در تهران و اکنون ساکن نهاوند است.
غضنفر اَریوکسَل، در سال ۱۹۵۲ میلادی در شهر استانبول پایتخت ترکیه به دنیا آمد. او فارغالتحصیل رشتهی اقتصاد است. او در کنار نوشتن شعر و مقاله به کار موسیقی نیز میپردازد.
استاد زندهیاد "محمدرضا همتیار" دبیر بازنشسته، شاعر و ادیب برجستهی سنندجی بود، که چندین اثر ادبی را در کارنامه خود داشت و از بنیانگذاران انجمن ادبی مولوی کورد بود.
استاد "عمران حیدری آریا" مشهور به "آریا پارسیسرا" (به خاطر سرودن سرودههای پارسی و بدون واژههای غیر پارسی) شاعر، نویسنده، مدرس و واژهشناس همدانی، زادهی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در همدان است.
آقای "فتحی ساسی"، شاعر تونسی، زادهی سال ۱۹۶۲ میلادی در نابئول تونس است.
بانو "صبا کاظمیان" شاعر و پژوهشگر ادبی، زادهی یک مرداد ماه ۱۳۶۲ خورشیدی در تهران است.
استاد "نصرالله عسگری"، شاعر لرستانی به روایت شناسنامه، در ۱۹ فروردین ماه ۱۳۴۷ خورشیدی (اما به درستی در ۲۷ اسفند ماه ۱۳۴۸) در روستای قلعه جهانگیر در شهرستان دورود، پا به عرصهی هستی گذاشت.
ایشان دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه دورود است.
بانو "مریم کولیوند" شاعر لک زبان ایلامی، زادهی پنجشنبه ۱۱ بهمن ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در درهشهر است.
آقای "حسن صدیق" متخلص به "ریوار" شاعر لرستانی، زادهی یکم تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در روستای درویشآباد الشتر است.
داستان کوتاه آلزایمر
پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق سرم و آمپولهای پیرزن به آنجا میآمد؛ یک ساعت مینشست و بعد میرفت.
امرور پیرزن احساس درد در قفسهی سینهاش هم میکرد. فشارش را گرفت؛ طبیعی بود. نگاهی به مردمک چشمهایش کرد و گفت:
- هیچی نیست حاج خانم!
- هیچی نیست؟!
- نه! خیالتون راحت! احتمالا قولنج کردید.
- قولنج؟!
- به خانم نظافت چی میگم که دیگه در و پنجرهها رو باز نگذاره! چند روز دیگه پاییزه و هوا سرد میشه.
پیرزن چشمش به در بود. حیاط شادابی و سرسبزی سابق را نداشت. از وقتی خودش توی جا افتاد بود دیگر کسی نبود به حیاط و باغچه برسد. گلدانهای شمعدانی لب حوض همه خشک شده بودند. خرمالوهای درخت داخل حیاط آبدار و رسیده بودند. چند تایی از آنها داخل حیاط افتاده و له شده بودند.
- به مریم گفتم بیاد بچینشون!
- چی رو حاج خانم؟!
- خرمالوها رو!
- آها!
پرستار نگاهی به ساعت کرد و نگاهی هم به سرم انداخت. قطرات آخرش بود. گیرهی غلطکی را چرخاند و مایع سرم متوقف شد. با احتیاط سوزن سرم را از آنژیوکت بیرون کشید و در آن را بست.
پیرزن، تک و تنها داخل خانهای ویلایی زندگی میکرد. پنجاه سال داشت. موهایش حنایی شده بود. دندانهای جلوییاش مانده بود؛ ولی عقبیها کلا ریخته بودند. به زور میتوانست جابجا بشود. واکر سبکی داشت با کمک آن چند قدمی اگر لازم بود بر میداشت. یک روز در میان، خانمی برای نظافت و پخت و پز به خانهاش میآمد.
- حاج خانم شنبه باز بهم زنگ بزن برای آمپولت!
- شنبه!
- آره شنبه. امروز سهشنبه است!... چهار روز دیگه!
- شنبه!
یادش اومد که آلزایمر دارد.
- حاج خانم امروز سهشنبه است فردا چند شنبه میشه؟!
- شنبه....
- نه حاج خانم امروز سهشنبه، فردا چهارشنبه است؟!
- شنبه!
- نه چهار شنبه! بعد چی؟!
- شنبه!
- اوووف! حاج خانم، بعد پنجشنبه، بعد جمعه! بعد از جمعه میشه شنبه...
- شنبه؟!
- آفرین!
- شنبه!!
- حالا چرا اینقد شنبه شنبه میکنید؟!
- تا پسرم نیاد همه روزها برام شنبه است!
پرستار یادش افتاد، دو سال پیش پسرش که تازه سربازیاش تمام شده بود، اتوبوساش در راه برگشت به شهرشان، چپ میکند و او و چند نفر دیگر کشته میشوند.
- یاسر قرار بود شنبه بیاد... خودش از پادگان زنگ زد گفت شنبه میام!
یاسر داخل قاب عکس روی طاقچه اشکهای مادرش را با غصه نگاه میکرد.
#زانا_کوردستانی
داستان کوتاه اعلان
- ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم!ندارم
- ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم!
- وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو میگی؟! برم دزدی!؟ برم راهزنی؟!
- آره! برو! هر کاری که نیتونی بکن، اصلن برو آدم بکش ولی باید هر طور شده جور کنی!
مرد سر جایش میخکوب شد. انگار که یرک پارچ آب یخ بر رویش ریخته باشند. ساکت و سردرگم مانده بود. مات و مبهوت به زنش و در بستهی اتاق دخترش نگاهی انداخت. لحظاتی بعد، کت رنگ و رو رفتهاش را از روی رختآویز، به چنگ کشید و بیرون زد.
دخترک از پشت پنجره، رفتن پدرش را تماشا میکرد. دستی به روی سینهاش گذاشت و محکم فشار داد. انگار که چیزی راه گلویش را گرفته باشد، برای نفس کشیدنی به تقلا افتاد. قلبش به کندی میزد و هر آن امکان ایست داشت. پرده را انداخت و گوشهای کز کرد. موهای شلخته و خرماییاش، تمام صورتش را پنهان کرده بود. در اتاق دیگر، مادرش، سیگاری روشن کرد و تف به بخت و اقبال نحساش انداخت.
***
میانهی راه، مرد چشمش، به اعلانی چسبیده به دیوار، افتاد. این پا و آن پایی کرد و اطرافش را نگاهی انداخت. کسی نبود. کاغذ را از دیوار کند و داخل جیب کتاش چپاند.
***
چند روز بعد مرد برگشت. در را باز کرد و وارد حیاط شد. در حالی که یک دستش را به دیوار گرفته بود تا تعادلاش را از دست ندهد؛ با خوشحالی فریاد زد: رویا! پول آوردم! پول! دیگه میتونیم قلب سحر رو عمل کنیم.
زن و دخترش با خوشحالی به استقبالش رفتند. سحر دست دور کمر پدر انداخت. جای بخیههای مرد به درد آمد.
#زانا_کوردستانی
استاد "امین شیرزادی"، شاعر و ترانهسرای کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در روستای قبادشیان از توابع اسلامآباد غرب است.
"وریا امین" با نام کامل "وریا امین اسماعیل" شاعر کُرد، زادەی سال ۱۹۷۲ میلادی در سلیمانیه مرکز اقلیم کُردستان و از سال ۲۰۰۱ تاکنون، ساکن شهر واستاراس سوئد است.
استاد "فرزاد سیاهپوش" متخلص به "فردا" شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در روستای سیاهپوش از توابع شهرستان سلسله است.
بانو "سهیلا کاکایی"، شاعر کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۴۹ خورشیدی، در کرمانشاه است.
کتاب "کودتا" مجموعه اشعار اوست که توسط نشر آثار برتر چاپ و منتشر شده است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
خستهام از جهانم و چندیست
توی شبهام حس خوبی نیست
در سرم هی تتق تتق تق تق
جنگلی هست دارکوبی نیست
جنگلی کاغذی که قرنی در
خوابهایم دوباره میسوزد
وسط شعلهها زبانم لال
آسمان شب ستاره میسوزد
باز در من زنی پریشانست
میزند چنگ و رخت میشوید
میرود باز روی اعصابم
از کلاغ و درخت میگوید
از کلاغی که حرف آتش را
برده تا نا کجای آبادی
و تمام خسارت آن را
میگذارد به پای آزادی
از نبود درخت و بندی که
دردها را به آن بیاویزد
بعد از آن سالهای بیخوابی
کسی از خواب ناز برخیزد
توی این شعرها قدم بزند
گرچه این فصل وقت خوبی نیست
برسد باز هم به جایی که
عشق را هیچ چارچوبی نیست
شاعری عاشق خدای خودش
اسم او ورد هر زبان بشود
بوسهای عاشقانه هدیه کند
و شبی بازهم جوان بشود
میچکاند زنی در آیینه
خون بیرنگ آرزویم را
خستهام از جهانم و بغضی
میجود باز هم گلویم را.
(۲)
گاهی از عالم سخت بیزارم
از شاعران از مردم عادی
از این من جاماندهی در من
از بانیانِ جهل بنیادی
حرفم حدیث غصه و درد است...
روز از لنین سرمشق میگیریم
با آلکویین و گوته هم کیشیم
شبها شبیه شمس تبریزی
صوفیمآب و رند و درویشیم
درویش مولانای شبگرد است...
فیثاغورث، گالیله، افلاطون
از نامههامان، فکس میگیرند
سقراط و نیچه بعد از این بیشک
با ژستهامان، عکس میگیرند
پاییز هم نارنجی و زرد است...
مجنونترین عشاق دنیا هم
در ذهنمان بیجنگ میبازند
کم کم مبارز میشویم اما
در خوابهامان رنگ میبازند
این خوابها مشمول پیگرد است...
هی اعتراض و اعتراض از قصد
نارو به همدستان همبندی
با اعتصابی سخت میمیریم
مانند بابیسانز ایرلندی*
این مرگها پالایش مرد است...
ما آدم شبهای تاریکیم
حتی بهنوعی عاشق کوری
دیگر هدایت هم نمیخوانیم
در برجهای ساکت و صوری
دنیا به شکل تازهای سرد است...
دریادلان عاشق و سرکش
تکبعدیان مغزْ آمیبی
کشتینشینان برآشفته
با عشقبازیهای ترکیبی
تأثیر بنگ و باده و گرد است...
آغوشمان قلابی و خشدار
خمیازههایی مضحک و کشدار
لبهایمان لبریز از بوسه
بر پیکر پوسیدهی سیگار
شاعر همیشه کوهی از درد است...
* انتخاب قافیه آگاهانه بوده است.
(۳)
روحم شبیه ساعتی از کار میافتد
نبضم از این تکرار طوطیوار میافتد
در انجماد تلخ لبهایم هزاران حرف
دق میکند یخ میزند از کار میافتد
در دفترم ردی به جا میماند از تسلیم
از دستهای شاعری خودکار میافتد
آمادهی اکران بعدی میشود دنیا
و پردههای مرگ بیانکار میافتد
من میروم از خود شبیه آن غروبی که
کم کم به پای سایهی دیوار میافتد
اما به جا میماند از شعرم هزاران زن
و اتفاق عاشقی بسیاار میافتد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
@soheila_kakaei.poet
www.vaznedonya.ir
www.30book.com
www.tarna.ir
بانو "ماندانا زندیان" شاعر، نویسنده و پزشک، از اعضای کادر پزشکان پژوهشگر در بیمارستان، سیدر-ساینای، لسآنجلس است.
آقای "محمدعلی داوودی" متخلص به "سایروس" شاعر سیستان و بلوچستانی، زادهی ۱۵ بهمن ۱۳۶۴ خورشیدی، در زاهدان است.
ادامه مطلب ...
استاد زندهنام "محمود زند مقدم"، نویسنده و پژوهشگر پیشکسوت، زادهی سال ۱۳۱۷ خورشیدی، در تهران بود.