انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

سه شعر هاشور از لیلا طیبی



(۱)

امروز را 

بدون صبح بخیرت شروع کردم

خدا بخیر کند

بقیه روزم را



(۲)

❆ ساحل تنت:

مثل موج دریا شده ای

گاهی میزنی مرا

و گاهی می بری

از این خروش بیزارم

مرا به ساحل تنت برسان



(۳)

❆ ترس:

نه از آدم ها میترسم

نه از ترس هایشان

من فقط

از بی تو بودن ترس دارم


#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور

سه شعر هاشور از لیلا طیبی



(۱)

امروز را 

بدون صبح بخیرت شروع کردم

خدا بخیر کند

بقیه روزم را



(۲)

❆ ساحل تنت:

مثل موج دریا شده ای

گاهی میزنی مرا

و گاهی می بری

از این خروش بیزارم

مرا به ساحل تنت برسان



(۳)

❆ ترس:

نه از آدم ها میترسم

نه از ترس هایشان

من فقط

از بی تو بودن ترس دارم


#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور

دلنوشته ای برای حاج قاسم سلیمانی

سلام بر تو ای سردار دلها...

از وقتی که پدرِ شهیدم از پیش ما رفت، تو تمام نبودن‌هایش را برایم پر کرده بودی... اکنون با غمِ رفتنِ تو چه کنم؟!!

حاج قاسم، ای قاصم جباران، به خدا سوگند من و همهٔ همسالانم، نخواهیم گذاشت خون پاک تو به هدر برود و تا قصاص ترامپ تروریست و نوکرهایش، راحت نخواهیم نشست.

ای سردار رشید اسلام، مطمئن باش در گذار عمر و گذر ایام، ماه‌ها، فصل‌ها، سال‌ها و قرن‌ها، هیچ حادثه ای، یادت را از دل و جان و ذهن ما پاک نخواهد کرد.

یاد و خاطر تو، همچون تندبادی سخت بر پیکرهٔ دشمنان اسلام و ایرانِ عزیز می‌وزد و در همشان خواهد کوبید.

ای شهید سرافراز،

ای ای مدافع وطن،

ای پاسدار اسلام،

ای که تمام وجودت لبخندِ مهربانی بود و رنگ سبز لباست آرامش بهار... راه تو تمام همرزمانت تا پیروزی حق بر کافران ادامه دارد.

ما اینجا تنها به این امید نفس می‌کشیم که با هر نفس گامی به شهادت و دیدار دوباره‌ات نزدیک‌تر بشویم.

دعا کن در راه راستین و صراط مستقیم‌ات، مغضوب و گم کرده راه نشویم.

آمین.


 بهناز طیبی

نقد چند شعرم توسط صابر ساده

جنگ



عنوان مجموعه اشعار : شهید مفقودالاثر
شاعر : سعید فلاحی


عنوان شعر اول : مستجاب + پرنده
۱
• مستجاب:

پوتین‌هایت
خواب رفته اند
میان خاک و خون
و قامت تا شده ی مادرت
سالهاست
چشم به راه آمدنت
راه ها را می‌نگرد
بلکه روزی
میان قنوت های نمازش
استجابت شوی.

۲
• پرنده:

ای پرنده ی رها
سالهاست
پرنده‌ها
بر ته مانده ی پوتین ات لانه دارد!


عنوان شعر دوم : تفحص
• تفحص
:
ای بازمانده ی محرم
در کربلای چهار
چنین محجور چرا مانده ای هنوز؟!
سکوت ممتد تو
عذاب می‌دهد گروه تفحص را
و در کشاکش خاک و خاشاک
دست هایشان،
طعم تاول گرفته.


عنوان شعر سوم : منتظر
• منتظر:

چهار سهل است
چهل سال هم بیاید
در انتظار بازگشتت، می مانم
تا استخوان هایت را
از لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایم
و بذر گل های سوسن و یاس را 
در چشم های خشک ات بکارم
و پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)
بر پیشانی ات
گره زنم.

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
نقد این شعر از : صابر ساده
امروز با نقد چند شعر از دوست عزیز و نادیده ام جناب اقای سعید فلاحی درخدمتم.
جنگ به عنوان موضوعی که زندگی انسانها را درگیر خودش می کند می تواند سوژه ی خوبی باشد برای نوشتن.خوب نه به معنای تایید جنگ بلکه خوب به این تعبیر که فرصت های زیادی را برای نوشتن خلق می کند.اصولا می توان شعرهای جنگ را به سه دسته ی زمانی تقسیم کرد.یک دسته به پیش از آغاز جنگ برمی گردد یعنی زمانی که هنوز خبری از جنگ نیست و شاعر با اشراف به موضوعی به اسم جنگ ممکن است از جنگی که هنوز رخ نداده بنویسد.شاید این جن جنگی درونی باشد.یک دسته به شعر موازی با زمان جنگ باز می گردد و دسته ی سوم به شعر پس از جنگ باز می گردد.در هر سه دسته گاه به تقبیح جنگ می رسیم و گاه به تکریم آن.یعنی سه زمان با دو رویکرد که هر دو رویکرد می تواند حالتی رادیکال گونه نیز داشته باشد یعنی ممکن است به شدت تقبیح شود تا جایی که به حالت انزجار برسد و ممکن است به شدت تکریم شود تا جایی که به حالت تقدس برسد و این نوع رفتار با جنگ فقط به شعر ایران برنمی گردد بلکه به هرجایی که جنگ در آن بوده و یا سایه ی جنگ را همراه داشته و یا اصلا به طور فیزیکی با جنگ هم طرف نبوده اما ب صورت معنوی جنگ را در جهان دیده یعنی به زبانی بهتر در همه جای جهان.نوشتن از جنگ به شاعر این فرصت را می دهد که هر بار زاویه دید دوربین خود را بچرخاند و مدام از یک سوژه عکاسی کند و آنقدر این کار را شاعر می تواند ادامه دهد که تعداد شعرهایش به بی نهایت برسد.خود رفتار شاعرانه با جنگ را نیز می توان به سه دسته تقسیم کرد.شعر جنگ،شعر صلح و شعر ضد جنگ.در شعر جنگ اصولا شاعر به تکریم جنگ می پردازد.در شعر ضد جنگ همانگونه که از اسمش مشخص است شاعر به تقبیح جنگ می پردازد و در شعر صلح شاعر صلح را سرلوحه ی خود قرار می دهد.تقریبا شعر صلح چیزی ست مابین این دو.البته گونه ای دیگر از رفتار وجود دارد که شعر صلح را نیز به دو زیربخش تقسیم می کند.یکی طرفداری از صلح و دیگری کوبیدن صلح.زیرا هستند شاعران و متفکرانی که رسیدن به صلح را عامل اصلی جنگ ها می دانند و یا حتی سیاستمدارانی که معتقدند برای برقراری صلح تن به جنگ می دهند.
اما جنگ در ایران و نحوه ی برخورد شاعران با مقوله ی جنگ بخش اعظمی از شعر معاصر را به خود اختصاص داده است.اصولا شاعری نیست که به موضوع جنگ نپرداخته باشد زیرا جنگ ایران و عراق در آن هشت سال تقریبا تمام خانواده ها را یا به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم درگیر خود کرده است و ترکش های جنگ آنقدر زیاد بوده که به جرات می توان گفت همه ی مردم ایران را مورد اصابت خود قرار داده است فلذا کافی ست با داشتن کمی خمیرمایه ی شعری و یا علاقه و یا کینه از جنگ به آن پرداخت.
با این مقدمه به سراغ نقد و بررسی آثار ارسالی از دوست عزیز و شاعرمان جناب آقای سعید فلاحی می روم.البته ذکرر این نکته نیز لازم است که بنده نیز به عنوان یکی از شاعرانی که شعر با محوریت جنگ می نویسم علاقه ی خاصی به این دسته از شعرها داشته و با اشتیاق خاصی پیرامونشان صحبت می کنم و امیدوارم حرف هایم راهگشا باشد.قبل از اینکه به شعر اول بپردازم به سراغ دو شعر دیگر می روم.در نوشتن از شعر به طور کل و شعر جنگ به صورت اخص توجه به یک نکته بسیار مهم است و آن اینکه شاعر باید بتواند نهایت ایجاز را رعایت کند.البته ایجازی که مخل نباشد.اما چرا بر این نکته تاکید دارم؟به این دلیل که معتقدم ایجاز در مقوله ی جنگ می تواند سریع ترین مسیر را از شعر به مخاطب و عکس آن تولید کند.شعر جنگ همین طور زخم زننده است و باید این زخم ها پی درپی بر پیکره ی شعر و ذهن مخاطب وارد شود تا هم شعر و هم مخاطب به اهمیت موضوع پی ببرد.پس باید شاعر مدام در حال ادیت شعرش باشد و حشویاتش را حذف کند.قبل از اینکه بخواهم حشویات این سه شعر را حذف کنم باید بگویم از این شعرها لذت بردم و اگر از این به بعد پیشنهادی ارائه می کنم به جهت بهتر شدن شعرهاست زیرا معتقدم شعرها خمیرمایه ی لازم را دارند. یک نکته که همینک به ذهنم رسید این است که در شعرهایی اینچنین بهتر است شاعر همان لحظه ی اول دستش را برای مخاطب رو نکند و قصه ای را روایت کند و بعد در میانه و یا آخر شعر مخاطب بفهمد که در دام شعر افتاد است.
حال به این شعر دقت کنیم:


ای بازمانده ی محرم
در کربلای چهار
چنین محجور چرا مانده ای هنوز؟!
سکوت ممتد تو
عذاب می‌دهد گروه تفحص را
و در کشاکش خاک و خاشاک
دست هایشان،
طعم تاول گرفته.


حال به عنوان پیشنهاد بخش هایی از شعر را حذف می کنم تا به این واسطه به سپیدی متن اضافه کنم و متن شعر را در لایه های درونی اش بسط داده و سعی بر عمیق شدنش داشته باشم.


سکوتت
عذاب می‌دهد گروه را
و در کشاکش خاک و خون
دست هایشان طعم تاول گرفته
چنین محجور چرا مانده ای هنوز؟

به نظرم با این حذفیات شاید بی رحمانه هم ذهن مخاطب را از جنگ در ابتدای کار دور کردم و آنرا شیفت کردم به میانه و انتهای اثر و هم اینکه به نفوذ پذیری شعر اضافه کردم و هم اینکه به مخاطب این اجازه داده شد تا شعر را از منظرهای دیگر نیز بتواند خوانش کند.البته اینها پیشنهاد برای بهتر شدن است و شاعر می تواند نپذیرد.
حال به سراغ شعر سوم می روم.با هم شعر سوم را بخوانیم : 

چهار سهل است
چهل سال هم بیاید
در انتظار بازگشتت، می مانم
تا استخوان هایت را
از لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایم
و بذر گل های سوسن و یاس را
در چشم های خشک ات بکارم
و پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)
بر پیشانی ات
گره زنم.

و حال پیشنهادات بنده به این شعر : 



چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)
منتظرت می مانم
تا نفست را
لبخندت را
استخوان هایت را
از لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایم
و در چشم هایت سوسن و یاس بکارم
و پیشانی بند سرخ یا حسینت را 
دوباره گره بزنم.

در این شعر هم حذف صورت گرفت و هم اضافه کردن.این ویرایش هم بار حسی شعر را بالاتر می برد و هم اینکه کار را از حشویاتی که خیلی تابلو هستند دور می کند.به طور مثال پیشانی بند را بر پیشانی می بندند و شاعر نباید بگوید پیشانی بندت را بر پیشانی ات می بندم این یعنی حشو.اگر می گف پیشانی بندت را بر پیشانی خودم می بندم و یا بر دستت می بندم و یا بر کفنت می بندم و یا بر دستم می بندم و یا هرجای دیگر جز پیشانی آن وقت حشو نبود اما وقتی چیزی را در جای خودش قرار می دهیم و این را تکرار می کنیم حشو صورت گرفته است.مثل این است که بگوییم من لباس هایم را پوشیدم و شلوارم را نیز پوشیدم و پیراهنم را نیز پوشیدم تا به سرکار بروم.در اینجا حشو صورت گرفته است.وقتی می گوییم لباس هایم را پوشیدم دیگر نیاز نیست اجزا را دوباره تکرار کنیم مگر اینکه از شلوار و پیراهن بخواهیم ایفادی دیگر از شلوار و پیراهن و کارکرد آنها داشته باشیم.مثلا پیشانی بندت را کجای پیشانی نداشته ات ببندم نه تنها حشو نیست بلکه بار شعر را نیز افزایش می دهد.
و اما به سراغ اثر اول می روم.اولا متوجه نشدم که شعر اول یکی ست در دو اپیزود یا واقعا دو شعر مختلف است.همین باعث می شود نتوانم نقدی درست بر این قسمت بنویسم زیرا هنوز تفکیک نشده است که با یک اثر روبرو هستم یا دو اثر مختلف هرچند واژگان مشترک دارد ولی این اشتراک دلیلی بر یکی بودن و یا دو تا بودن ندارد.الغرض فقط به صورت کدوار نکاتی را اشاره می کنم.

- بخش پرنده از بخش مستجاب قوی تر است.
- استفاده ی جالبی از پوتین شده است.پوتینی که به خواب رفته است.
- مادر همان مادر تکراری قدیمی ست و بهتر است شاعر مادر را دوباره خلق کند.گاه در شعر باید چرخ را هزاران بار از نو اختراع کرد.
- بخش اول یعنی مستجاب به شعار بسیار نزدیک تر است تا شعر 

در انتها لازم می دانم این نکته را عرض کنم که از خوانش این شعرها لذت بردم اما باید بگویم لذت بردن بنده بیشتر به سلیقه ی سرایش خودم برمی گردد و معتقدم این شعرها هنوز نیاز دارند تا پرورش یابند و در قیاس با شعرهای جنگ مطرح که توسط شاعران دیگر سروده شده از اعتبار بالایی برخوردار نیستند ولی شاعر عزیزمان استعداد خوبی در این حیطه دارد و امیدوارم در آینده ی نه چندان دور شعرهای بهتر و بیشتری از ایشان بخوانم و کیفور شوم.
و من الله توفیق

منتقد : صابر ساده

صابر ساده متولد 30/7/1366 صادره از تهران شاعر – نویسنده – منتقد ادبی سوابق تحصیلی : - کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی - کارشناسی زبان و ادبیات فارسی - کاردانی مدیریت بازرگانی سوابق تدریس : - مدرس ادبیات در دانشگاه آزاد اسلامی به صورت حق ...

پروانگی



- پروانگی:


پیله وار

در تنهایی خود می پیچم

تا برسد آن روز

پروانه ام کنی.

 

#لیلا_طیبی

مجموعه سایفایکو ۰۱



اکسیژن حیات:

در گوشه ای از کیهان

منتظر مانده ام 

تا به آغوش بکِشَمت 

ای اکسیژنِ حیات!

 

مریخ نا‌امن:

انسان ها با لباس مبدل

برای کشتن می آیند

مریخ دیگر جای امنی نیست!

 

خلاء:

در ایستگاهٍ فضایی

در خلاء هوای نبودنت

به سختی می کشم

نفس!

 

زهره:

در مسیر کهکشان نور

به آغوش می کشند زهره را 

سحابی ها

 

انسان بازیافتی:

در مرکز رویان

از طریق شبیه سازی

بازیافت می کنند 

انسان را.

 

آواز اشباح:

در ایستگاهی متروک

به قعر فضا

می آید به گوش فضانوردی تنها

آواز اشباح 

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#سایفایکو

(سایفایکو ملهم از هایکوی ژاپنی است و از واقعیات علمی, ژانرهای علمی تخیلی (سایفای)، فانتزی و وحشت بهره می برد.)

مجموعه سایفایکو ۰۱



اکسیژن حیات:

در گوشه ای از کیهان

منتظر مانده ام 

تا به آغوش بکِشَمت 

ای اکسیژنِ حیات!

 

مریخ نا‌امن:

انسان ها با لباس مبدل

برای کشتن می آیند

مریخ دیگر جای امنی نیست!

 

خلاء:

در ایستگاهٍ فضایی

در خلاء هوای نبودنت

به سختی می کشم

نفس!

 

زهره:

در مسیر کهکشان نور

به آغوش می کشند زهره را 

سحابی ها

 

انسان بازیافتی:

در مرکز رویان

از طریق شبیه سازی

بازیافت می کنند 

انسان را.

 

آواز اشباح:

در ایستگاهی متروک

به قعر فضا

می آید به گوش فضانوردی تنها

آواز اشباح 

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#سایفایکو

(سایفایکو ملهم از هایکوی ژاپنی است و از واقعیات علمی, ژانرهای علمی تخیلی (سایفای)، فانتزی و وحشت بهره می برد.)

جهان بی زوال

جهان بی زوال:


کاش جهان بی زوالم بشوی

پرنده باشم تا بالم بشوی

یا اُفتم ز غمت درون بستر

تا تو جویای احوالم بشوی

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

عشق ممتد

کاش من و تو به جای زمین؟!

در زهره،

مریخ 

و یا اورانوس زندگی می‌کردیم

که به جای هفت سال عاشقی

هفتاد سال

هفتصد سال

سال‌های سال می‌توانستیم

عاشقی کنیم.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


داستان مینیمال - ساخت ایران


کارگاه چادر مسافرت دوزی راه انداخته بود و امیدوار بود که ماهانه ده‌ها چادر را بتواند به فروش برساند. اما در طول یک ماه از آغاز کارش هنوز حتی یک چادر را نتوانسته بود به فروش برساند.

هیچ فروشگاهی حاضر به پذیرش تولیدات او نبود تا اینکه یک روز صاحب فروشگاهی به او گفته بود: تو که لب مرز زندگی میکنی اگه بتونی برام چادرهای ایتالیایی بیاری، همه رو می‌خرم!

فردا وقتی وارد کارگاه کوچک‌اش شد، شروع به کندن مارک‌های  Made In Iran  کرد و مارک‌های itali را روی آنها دوخت.

تمام چادرهای مسافرتی تولید شده را همان رو بفروش رساند.

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

داستان - جواب رد


احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندین‌بارهٔ خانوادهٔ میهن‌دوست برای خواستگاری از دخترشان را به مادرش داد. قند توی دلِ سوسن خانم(مادر احمد) آب شد. با خود فکر کرد که الحمدالله دیگه این‌بار زری(دختر مورد علاقهٔ احمد) جواب بله را می‌دهد و خلاص!.

احمد که کشته و مردهٔ زری است، قبل از این شش مرتبهٔ دیگر به خواستگاری زری رفته بود، اما هر بار به بهانه‌ای جواب رد می‌شنید.

در اولین خواستگاری، به‌خاطر ریشِ احمد، جواب رد شنیده بود. احمدِ عاشق هم برای سری بعد ریش‌اش را سه تیغه کرد و رفت که اینبار زری بهانه تراشید که محل کار احمد دور است و شغل درست و حسابی ندارد. احمد کارمند یک شرکت خصوصی در یکی از شهرهای اطراف تهران بود و به خاطر مشکلات در تردد فقط پنجشنبه و جمعه‌ها بر می‌گشت. او با مشقت و پارتی‌بازی توانست به عنوان دفتردار در یکی از اداره ها استخدام بشود و برای سومین بار به خواستگاری رفت. هنوز داخل نشده، بیرون آمدند. بهانهٔ اینبار زری، سپید شدن تارهایی از موی سر احمد بود. بیچاره احمد، این سفید شدن موهایش از خدابیامرز پدرش به او ارث رسیده بود.

در برگشت، بیتا خواهر احمد در حالی که به حیاط خانه وارد میشد با عصبانیت گفت: این دخترهٔ سر تق نمی‌خواد باهات ازدواج کنه، سر می‌دوونه تورو! میدونی چیه احمد جان، راست و پوست کنده، اون تو رو دست انداخته! داره مسخره ات میکنه!!!

اما گوش احمد به این حرف‌ها بدهکار نبود. او کماکان عاشق و دلبستهٔ زری بود. با شنیدن نام‌اش نفسش بند می‌آمد و نمی توانست به این زودی میدان را خالی کند. پس برای چهارمین، پنجمین و ششمین مرتبه هم به خواستگاری زری اژدها (لقب اعطایی سوسن خانم به زری) رفت؛ اما باز به بهانه های مختلف جواب رد شنید.

بگذریم! ولی انگار که خواستگاری هفتم نتیجه‌بخش خواهد بود. به دل سوسن خانم برات شده بود!. از قدیم و ندیم هم گفتن: 

تا هفت نری خواستگاری      عروس نشه سوار گاری

به قول سوسن خانم: هفت عدد مقدسیه! پسر یکی یه دونم، گوش شیطون کر، اینبار جواب بعله رو می‌گیری!.


ساعت سه عصر احمد به خانه برگشت. ابتدا دوش گرفت و بعد به پیرایشگاه طلوع رفت و به سر و وضع خود رسید. موهایش را رنگ کرد تا آن چند تار موی سپید هم همرنگ جماعت بشود. بعد دستور داد ریش‌اش را سه تیغه کنند و باز به خانه برگشت. از کشو کمد لباسش، شیشه عطر بورد ال.جی را برداشت و خودش را خوش بو کرد و سپس پیراهن قرمز رنگ مورد علاقه زری را زیر کت و شلوار زرشکی پوشید و خود را برای خان هفتم آراسته و پیراسته کرد. ساعت پنج عصر قرار خواستگاری گذاشته بودند و کمتر از نیم ساعت به وعده دیدار روی دلبر مانده بود.

بیتا که به خانهٔ خاله سیما رفته بود و اصلا دلش نمی‌خواست که هفتمین مرتبه سنگ روی یخ بشود. احمد تنهایی با مادرش به طرف میعادگاه معشوقه به راه افتاد.

از گلفروشی آقا رضا، دسته گل با روبان فیروزه ای را که سفارش داده بود، گرفت و سوار ماشین آژانس شدند و به راهشان به طرف خانهٔ زری ادامه دادند.

•••••

ساعت دقیقأ پنج عصر بود که احمد انگشت بر روی آیفون خانهٔ آقای میهن‌دوست گذاشت و بعد از یک سری فعل و انغعالات مختصر، در بر روی آقای خواستگار و مادر مکرمشان گشوده شد.

آقای میهن‌دوست خانه نبود و این برای برای احمد و مادرش قابل تأمل نبود، که یک پدر در زمان خواستگاری تنها دخترش چرا باید حضور نداشته باشد!. احمد غرق در این افکار بر روی مبل لم داده بود و در خیالات خوش خود سیر می‌کرد. جواب بله را از زری گرفته بود و داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند و...


سوسن خانم پرسید: کبریٰ خانوم، آقا رحمت کجا تشریف دارن؟!

کبریٰ خانم تکانی به خود داد و خیلی خونسرد جواب داد: والا رفته درِ حجره، امروز بار اومده براشون... از شما عذر خواستن که نتونستن بمونن...

احمد برای خود شیرینی رو به کبریٰ خانم کرد و با لبخندی بر لب گفت: چه عیبی داره! کارشون مهمتره!

در این حین، زری با سینیِ چای در دست، وارد پذیرایی شد. ابتدا زیر چشمی نگاهی به احمد انداخت و چشم غرّه ای به او رفت و در حالی که سینی را روی میز می‌گذاشت به جمع سلام کرد.

سوسن خانم زورکی لبخندی بر لب نشاند و گفت: سلام به روی ماهت عروس گلم!

هنوز کلمه‌ای دیگر به زبان نیاورده بود که زری مثل آتش گُر گرفت و فریاد زد: عروسِ کی؟! من اصلأ قصد ندارم با این دست و پا چلفتی ازدواج کنم! از ریختش بیزارم! از کل خانوادهٔ شما متنفرم، فقط از بس شب و روز در خونمون میومد و زنگ میزد قبول کردیم بیاد که آب پاکی رو روی دستتون بریزیم!.

با شنیدن این حرف‌ها، سوسن خانم هم دیگه نتونست جلوی دهانش را بگیرد و شروع به فحاشی و بد و بیجا گفتن کرد. یک کلمه سوسن خانم می‌گفت و ده تا جواب از کبریٰ خانم و زری اژدها می‌شنید.

اتاق جلوی چشمانِ احمد تیره و تار شد. در کله‌اش احساس دوّران و چرخش می‌کرد. پیشانی اش را عرق سردی پوشاند و به نفس نفس افتاد. 

•••••

وقتی احمد به خودش آمد که مادرش دستِ او را تکان می‌داد و می‌گفت: هی احمد آقا! بلند شو دیگه!؟ دیر شد! ساعت پنجه! کی رو دیدی تو مسیر خواستگاری رفتن بگیره بخوابه!!!



سعید فلاحی (زانا کوردستانی)