محمد حسن سیف
استاد زندهیاد، حاج "محمد حسن سیفزاده"، ملقب به "سیفالشعرا"، شاعر و پیشکسوت رسانهای نهاوندی، زادهی ۹ مرداد ماه ۱۳۲۱ خورشیدی، در محلهی پای قلعهی نهاوند بود.
ایشان طی سالهای متمادی، دارای یک دکهی روزنامه و کتابفروشی بود، که حاصل دسترنج خبرنگاران و رسانه و مطبوعات نهاوند را بین علاقهمندان توزیع میکرد.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
پستی و ناخلفی در ذات مسلمانی نیست
مرد حق بجز طاعت راه ربانی نیست
وقت مردم مگیر ای انسان دوست
شخص کوته فکر بجز بنده شیطانی نیست
عفت و عصمت بود در ذات هر بیدار دل
بندهی شهوت بجز غفلت و نادانی نیست
با عمل باطل شود پیدا نه سخن
با حیله و تظاهر و رمانی نیست
وقت خود ضایع مکن در طلب گمراهی
عمر ما بجز یک نفس آنی نیست
دوستان مست در پیروی ذات حقاند
کوتاه فکر بود آن دوست جانی نیست
رخ یار جلوهگه خواهان هر عاشق بود
ورنه به حیله رمز چرب زبانی نیست
سیف گر گویی سخن از دل بگو
مرد حق شو ورنه به غزلدانی نیست.
(۲)
سر شب بود که جوانی به سر کوهی رسید
بانگ برخاست که از گرسنگی نالان است
طفل او شیر ندار چه توان کرد که مام
شب پیش گرسنه و گریان است
همه دردمندیم به دشت یار
پیکر ما زیر برف طوفان است
هر یکی در غم و ماتم و زاری
آن یکی پدرش در بند زندان است
کن مدارا اگر دشمن باشد
که این خصلت شاه مردان است
خوش خبر باش تو ای پیک که خدا
لطف و کرمش به ملت ایران است.
(۳)
مدعی خرده مگیر که از گزاف بیزارم
عیب جویی نکنم رند این بازارم
جامه تقوا ببر لیک اگر بیتقوا
در مکافات عمل من به خدا شرمسارم
تو مرا تیر بزن لیک ز غیب حرف مزن
پوست شیر از تن روباهی مکار بر دارم
از ریا دور شوم در عمل گر ثابت کنم
بوسه بر قدم اهل تقوا بگذارم
بحضور گر ز پیک خرده گیری چه عجب
گر ز غایب ترا سینه غم بگذارم.
(۴)
این شهر پر آواز ما را نفروشید
این سند غیرت ما را نفروشید
تنها به خدا دلخوشی ما بهدل ماست
صندوقچهی راز خدا را نفروشید
سرمایهی دل نیست بجز اشک محبت
پس دست کم این اب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینهای جز دل ما نیست
آیینه شمایی، شما را نفروشید
یک عمر دویدیم، بدیدیم همه لاله
این مرز پر از لالهی ما را نفروشید
ای همنفسان که در این شهر مایید
پس آب و هوای شهر ما را نفروشید.
(۵)
ای رفته ز من خدا پناهت باشد
چشم و دل من چراغ راهت باشد
کی من ز تو دل بریدم، رفتی
یک عمر به راه تو نگاهم باشد.
(۶)
در آنجایی که زورگو در جهان است
صدای مظلومان تا بیکران است
بپا خیزید، ریشهی ظلم را بکندید
که حکم حق، حاکم در جهان است.
(۷)
به چه وقت تلف کنی، خموش در کاشانهای
مهر از لب بشکن، ای دل مگر دیوانهای
صحبت عشق بکن، لذت ببر از سوز دل
تا که اشک شرم بینی آتش پروانهای.
(۸)
چندیست هوا گرفته و طوفانیست
چشمم همیشه خسته و بارانیست
دنیا دنیا غزل برایت دارم
دلتنگی من حکایت طولانیست.
(۹)
شبی غمگین، شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
به من میگفت تنهاییی غریب است
ببین با غربتش با من چهها کرد
تمام هستیم بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
همه اون خوبیها گردید فراموش
مرا تنها به غمش مبتلا کرد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁