#هاشور ۱۱۳
بدون چتر و باران هم؛
میشود عاشق شدوُ،
--عاشق ماند!
♡
کوهستانهای کوردستان
شاهد مناند.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۱۲
در ذهن
خیالت را میکارم وُ
در دل،
غمت را برداشت!
...
و هنوز دستانم از تو خالیست...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۱۱
مادرم یکریز دعا میکند،
پدرم دائم سکوت،،
و من خوب میدانم،
تنها
با تلاش
"آزادی"
پر میگیرد...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
دلتنگیهایم شعر میشود!
همه میخوانند اما،
آنکه "نمیخواند"
--تویی!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
ثریا خلیقخیاوی شاعر، مترجم و نویسندهی مشکینشهری زادهی تیرماه ۱۳۵۳ خورشیدی است. او دیپلم را در رشتهی تجربی در مشکینشهر (خیاو) اخذ کرده و بعد تحصیلات خود را در شهرهای تبریز و اردبیل تا مقطع کارشناسی ارشد ادبیات ادامه داد. او دبیر ادبیات مدارس اردبیل است.
ثریا خلیق تاکنون دو کتاب چاپ شده دارد؛ که آخرین آن «دختر شهر یئری میباشد» که در قالب شعر سپید سروده شده است. میتوان گفت خلیق در این کتاب، روایت و تاریخ و شعر را با هم تلفیق کرده است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
هالای چکن قایالار
گورولداییر حوزون
قولومداکی ساعاتی یئره آتاراق
قاچیرام قارغالیقدان
پیلله پیلله ائنیرم ایچیمه
قاپینی ایکی اللی بوتون گوجومله باغلاییرام؛
گؤزومون ایچینه باخیر قاپی
آنلاییر منی!
***
ایچیم
قورونموش، ال چاتمایان بؤلگه
اطرافی هؤرولوب هالای چکن قایالارلا
بورادا هئچ چئشیت باغلانتی ممکون دئییل
یالنیز شعر اولاشیمی وار
بورادا اسکی دن بیر دیزه چکنده
دونیا ایشیقلاناردی
بوراسی تانری تار چالان یئر
بیر شعر آلیشدیریرام
اوزاقلاشیرام ساختا سالخیم سؤیودلردن
یاخینلاشیرام ان گووندیییم سنه
سن،
شعرلرین دایانمایان اورهیی...
اویاغام و یوخودا
یوخودایام و اویاق
تار چال آییلیم دوستوم!
تانیییم تانینمایانلاری
قارا قویولاری
داشیل ویجدانلاری
تار، تانری، سن
سن، تانری، تار
قاپینی آچمام گرک؛
گوون نفس نفس نفس... یاییلمالی
سن وارسان
ثریانین گوون تانریسی
بیر پیلله، ایکی پیلله، اوچ...
گوزلریمی یومورام
قوِللاریمی آچیرام
گونشه ساریلیرام
تااااار چاااال...
(۲)
لال
زنده لال و مرده لال و بغض لال و حرف، لال
واقعیت مثل گنجشکی است زیر برف لال
نمرههایم چند شد گفتم، صدایی زرد گفت:
فعل لال و امتحان لال و قلم در صرف، لال
نورها کورند، مجبورند، محصورند... آه!
شهر لال و شیوه لال و فکرهای ژرف، لال
میز صبحانهست و من شبنامه میخوانم چرا؟
صبح لال و میز لال و تکههای ظرف، لال
گاه باید راز دل را زیر آب، آتش کشید
نغمه لال و نعره لال و آب لال و حرف لال...
(۳)
آن شب تمام وسعت تبریز شعر شد
چشم تو شعر... هستی من نیز شعر شد
عطر دلت رسید و دلم را فرا گرفت
گلهای سرخِ روی دل میز، شعر شد
پاییز گفت: عشق حرام است!!... خندهمان؛
در پیش چشم لشکر پاییز، شعر شد!
من عاشق صدای تو؛ یک شهر محو ما
با شوق حرفهای تو، هرچیز شعر شد
شالی که دور گردن من بود، باز شد
حسی که از هوای تو لبریز... شعر شد
باران و بوسه، حس غزل، رعد و برق عشق؛
آن لحظه زیر بارش یکریز، شعر شد
آرامش "فروغ"، زمان را احاطه کرد
دنیای بیطراوت "پرویز"، شعر شد
عشق تو در دلم به حیاتش ادامه داد
این آتش عزیز طلاخیز، شعر شد
با هم غزل شدیم در آغوش واژهها
آن شب تمام وسعت تبریز شعر شد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
نبودنت،،،
مرگ است وُ
خانه بی تو، گوری تاریک...
وَ من،،،
لاشهای کوکی!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
دنیای عاشقها،،،
با شکوه وُ زیباست.
***
دنیای آدمها اما،
--سنگ و،
--جنگ و،
--زخم و
--خون !.
#رها_فلاحی
#هاشور
https://t.me/rahafallahi
در ناگهانِ باغچه،
آفتابگردانی شُکفت وُ،
دیدم:
--[نورِ خدا] بود!
#رها_فلاحی
#هاشور
https://t.me/rahafallahi
تک درختی متروکم،
مطرودِ بیابان حتا!
***
بودنم بی تو، پدر!
معنای پوچی نمیدهد؟
#هاشور ۱۰۴
کورتاژ کردهام رویایت را
و هر آنچه از آنِ توست؛
شاید،،،
نوشتنِ شعر،
از زهدانِ خیالم بیفتد.!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۰۳
من
همان شاخهی خشکام
شکسته ز تن درخت،،،
دِگرم نیست
در اندیشه
جوانه زدنی...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
شب
با روشنای چراغهای شهر،
خندهی ستارهها را ماسید.
#رها_فلاحی
#هاشور
https://t.me/rahafallahi
اسدالله ولوالجی
«اسدالله ولوالجی»، شاعر و نویسنده معروف و تحلیلگر مسائل سیاسی افغانستان است. او در سال ۱۳۳۳ خورشیدی در ولسوالی رستاق ولایت تخار در یک خانوادهی ازبک چشم به جهان گشود. او دورهی ابتدایی را در ولسوالیهای رستاق و دشت قلعهی ولایت تخار و مکتب ابتدایی بیبی مهرو در کابل به اتمام رساند. سپس وارد مکتب حربی شد و در سال ۱۳۵۳، پس از فراغت از مکتب حربی شامل پوهنتون حربی شد و در سال ۱۳۵۵ از آنجا فارغالتحصیل شد.
پس از کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ ولوالجی در حکومتهای نور محمد ترکی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و نجیبالله، چندین بار زندانی شد. چهار عضو خانوادهٔ ولوالجی در سال ۱۳۹۹ بر اثر انفجار یک مین مغناطیسی در ولسوالی پغمان کابل کشته شدند. این چهار نفر عبارت بودند از همسر، دختر، برادرزاده و همسر برادرزاده او.
او به زبانهای دری و ازبکی کتاب و شعر میسرود و بیش ۳۰ عنوان کتاب پیرامون موضوعات مختلف چون تاریخ، فرهنگ، ادبیات و ژورنالیزم از خود برجاگذاشته است.
او در ششم شهریور ۱۴۰۰ درگذشت.
▪︎کتابشناسی:
- قطاع الطریقان، آدم ربایان و آقابلیها.
- از اعلیحضرت محمد ظاهر شاه تا استاد برهانالدین.
- ترک صفتی یا ترک فریبی؟
- وزیر محمد گل مومند و کارکردهای او.
- ژورنالیزم مبری از توهین، تحقیر و عقدهگشایی.
- طالبان از کجا آمدند و تا کجا خواهند رفت؟ (مجموعه مقالات)
- نگرشی پیرامون جرگه و قبایل پشتون (مجموعه مقالات)
- انگلیس مآبی، روسی بودن یا آمریکایی شدن؟
- نام باستانی سرزمین ما توران است.
- فانوس بر درگاه شب (مجموعه شعر)
- مهر و مصحف (مجموعه شعر)
- با تو بهار میرسد (مجموعه شعر)
- سپیدههای سرزده (مجموعه شعر)
- روسها از چه مجرای تاریخی وارد افغانستان شدند؟
- در صفحات شمال افغانستان چه میگذشت؟
- آیا قوای نظامی اتحاد شوروی از افغانستان خارج ساخته شد؟
- صفحات شمال افغانستان در فاصله بین طرح و تحقق برنامه خروج ارتش اتحاد شوروی.
- مرور بر مشخصات جامعه افغانی.
- آغاز و تداوم اختلافات میان احمد شاه مسعود و جنرال دوستم.
- خروج جنرال دوستم و سقوط دکتور نجیب الله.
- لویه جرگه اضطراری بخش اول، جلد اول.
- دموکراسی و جامعه مدنی در افغانستان.
- پارلمان، دموکراسی و آزادی.
- پیشینه طرز حکومت، اداره و انتخابات در افغانستان (بخش اول)
- معاهده دیورند و پیامدهای آن.
- اینجا ایران شرقی نیست.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[برای آلتین دخترش]
آلتین تو کجا سفر نمودى
از جادهی دل گذر نمودى
جانم تو چرا شتاب کردى
ناسوده دلم کباب کردى
اى نخل غروب و آرزویم
اى بلبل ناز قصه گویم
اى دار و ندار زندهگیام
اى تازه بهار زندهگیام
اى قامت سبز فخر و دینم
اى سرو رسا و نازنینم
اسرار دلت نگفته رفتى
دُرِّ سخنت نسفته رفتى
اى دختر صاف و سادهاى من
اى صید به خون فتادهاى من
بىتو که شب سیاه دارم
نه صبح و نه نور ماه دارم
بدبختترین پدر منام من
خون گشته دل و جگر، منام من
دانم که دیگر ز خنده دورم
بىدیدن تو نِگر که کورم
خواهم که روم به سویت اى جان
تا بوسه زنم به رویت اى جان.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۰۲
بی تو بودن!!!
...
ﻣﻦ
مردِ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ؛
ﺑﮕﺬﺍﺭ همه بدانند!.
(۵۸)
آیا به انقراض یوزهای ایرانی،
--اندیشیدهای؟!.
::
به انقراضِ هولناکِ انسانیت
چطور؟!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
https://t.me/leilatayebi1369
(۵۷)
تنهاییام،
پنجرهایست همیشه باز،
که هرگز،
--بسته نمیشود!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
https://t.me/leilatayebi1369
#هاشور ۱۰۱
شعرهای "شیرکو"،،،
شبیه آیههای وحیست.
***
--کوردیی شیرین امّا،،،
پیروان اندکی دارد!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
(۵۶)
ذهنم آبستنِ فکریست؛ بدیع!
به ماماییاش آمده،
[قلم]!!!
شاید یلانی دگربار،
چُنان "رستم" و "سهراب"
از "تهمینه"ی شعرم
--زاده شوند.
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
https://t.me/leilatayebi1369
#هاشور ۱۰۰
اصالتم،
--کوههای زاگرس،
تنپوشم؛
--بلوطهای کهن...
♡
--کوردم!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۹۹
جوانان کورد
یا در انفال مردهاند،
یا که در حلبچه مسموم!
آنها که جان به در بردهاند
سرگردانند،،،
--پیِ کارگری...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
بهروز وندادیان
استاد محمدعلی وندادیان مشهور به بهروز، زادهی سال ۱۳۱۸ خورشیدی، شاعر و داستاننویس گیلانی با پدر و مادری اصالتأ آذری(باکو جمهوری آذربایجان) است.
ایشان درباره اولین مرتبه که شعر گفتند، چنین گفته است: "زمستان سال ۱۳۳۴ خورشیدی در مسیر برگشت از مدرسه به مغازه پدرم، ناگهان شعری (در دفتر لغت فرانسهام) نوشتم، چند روز بعد در دفتر انشاء مدرسه یک بیت شعر نوشتم. بخاطر دارم همکلاسی نابغهای به نام "کامران فیلسوفی" داشتیم که بعدها استاندار شیراز شد. او مرا به "منوچهر کلاهگر" که آتش تخلص میکرد و کلاس آخر دبیرستان بود معرفی نمود. منوچهر طی چهار یا پنج جلسه زنگ تفریح مدرسه مرا به موازین شعر کلاسیک آشنا کرد، در سال ۱۳۳۶ خورشیدی، اولین غزلام در مجلهای بنام در پایتخت که "دکتر صبور" عهدهدار صفحه شعر آن مجله بود، چاپ شد. از سن ۱۸ یا ۲۰ سالگی به شعر نیمایی روی آوردم. نیما یک تحول بزرگ بود، شعر نیما آغاز راه تحولات بعدی شد".
ایشان دربارهٔ سبک شعری خود میگویند: "من با هر روند زیبایی که پیش بیاید به آن طرف میغلتم، ایده من فرق نمیکند ولی اسلوب و روش ممکن است فرق کند. من یک نجاری هستم که یک میز را گرد نمیسازم!. طوری میسازم که شما وقتی میبینید بخرید، یک چیز جدید که باعث میشود از عادتتان بیرون بیایید، شعر من عادتی نیست!. دوست دارم مخاطبم عادتهای ذهنش را کنار بگذارد و به طرف یک چیز نوتری برود".
ایشان، در طول ۶۰ سال شعر و شاعری، فقط مصرفکننده نبوده است. همانطور که نیما شعر نو را به وجود آورد و شاملو شعر سپید را، ایشان [هاشور] و [یکشاخهچندجوانه] و [غزل از نوع سوم] را به وجود آوردند و این فقط مختص ایشان است و در ایران و هیچ جای دیگر چنین شعری وجود ندارد.
جناب وندادیان، در بیشتر جشنوارهها و همایشهایی که تشکیل میشد شرکت کرده است، و جوائز مختلفی هم گرفتهاند. از جمله در چندین دورهٔ کنگره سراسری شعر کویر در اَبَرکوه (بهار ۱۳۸۶) - همایش دانشگاه آزاد تهران(آبان ماه ۱۳۸۶) - همایش شعر و موسیقی جوان(۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱) - اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ورامین و انجمن شعر و ادب ورامین (شهریور ۱۳۸۵) و...
از ایشان چندین اثر به چاپ رسیده است. از جمله؛ "خاکسترهای گیج ماه" - "قاصدکهایی که خواب ندارند" و...
استاد وندادیان در هفتم آبان ماه ۱۴۰۰ بعد از دورهای بیماری کرونا و کهولت سن در بیمارستان رازی رشت درگذشت.
▪︎نمونه شعر:
۱
یک نفر خورشید
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
تا بباراند طلوع بیشتر، خورشید
میدمد از زمهریرى سخت، شعر من
با ظهور مهربانیهاى در خورشید
از ضریح جمعه موعود میآید
با دخیل واژههاى شعلهور، خورشید
حس باران بر زمین نسلهاى چاک
التیام ریشههاى محتضر، خورشید
ناگهانِ سهم بودن در افون شک
میزند جرثومهها را با تبر، خورشید
تیغ سوگ گردن دژخیم در کابوس
بسته بر توصیف ادراک کمر، خورشید
میوزد تصویر ماه از دامن میخک
میرسد با قاصدکها همسفر، خورشید
میشناسم شیهه اسب سفیدش را
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
۲
هاشور
دیگر چه طور می توانم از باران بگذرم
همه ی دفتر را پر کرده ام
از نفس خیس خودم
و نام تو
دیگر چه طوری می توانم از باران بگذرم؟
۳
غزل
تو، دریا و – دریا، تو و- صبح زمزم
فراروی آیینه، متنی منظم
حدیثی که خورشید را تا زمین راند
به دنبال یک خیزش از روح شبنم
گره خورده خلخال پا با علف، در
گذرگاهی از رد باران نم نم
افق خم شد و روی گلدان فرو ریخت
تو را ساقه ی شال با خاک در هم
من ز ازدحام سکوتی که میسوخت
گرفتم خطی تیشه از نسل آدم
تو را آفریدم به تندیسی از شعر
من و سومنات و ... و قاری مجسم
هبوطی پدید آمد از طیف اکلیل
چنین شد که حالا تو را می پرستم
۴
هاشور
از آن بالا
صدای غازهای وحشی می آید
آسمان
رها کرده
بادبادک هایش را
۵
عشق تو
عشق تو، در بیان نمیگنجد
شوق من در جهان نمیگنجد
سینه من، فراخنای غمت
در کسی این توان نمیگنجد
در مقام تو ای حدیث بلیغ
رأی پیر و جوان نمیگنجد
قصه عاشقانه من و یاران
در این داستان نمیگنجد
به هوای تو آرزومندیم
جان در این آستان نمیگنجد
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
دیرگاهان دریائی بودم،
--آبی و بیکران--
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
--خشکیدم!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور
خدابخش صفادل
استاد خدابخش صفادل فرزند علی، یکم آبان ماه ۱۳۳۲ خورشیدی در نیشابور چشم به جهان گشود. او دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است و تا قبل از بازنشستگی به تدریس ادبیات اشتغال داشت.
از ماندگار ترین آثار او، سرود بومی ویژه نیشابور است که در آغاز هر همایشی در نیشابور پس از سرود ملی پخش میشود. این سرود با آهنگسازی استاد "بیان" آماده و ساخته شده است.
آثار خدابخش صفادل در بیش از صد و پنجاه جشنواره و همایش و شب شعر، راه یافته است و در بسیاری از این جشنوارهها از برگزیدهها بوده است. همچنین ایشان، بیش از پانصد نام ایرانی و پارسی را به نظم در آورده است.
استاد صفادل مؤسس و دبیر انجمن ادبی «رابعه» نیشابور است که توانسته شاعرانی را از این انجمن به جامعهی ادبی کشور معرفی کند.
در ۲۹ بهمن ۱۳۸۲، حادثه انفجار قطار در نیشابور رخ میدهد (بزرگترین سانحه راه آهن در ایران). فرزند او شهید "مهدی صفادل" از آتشنشانان حاضر در محل، در هنگام نبرد با آتش، ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت میرسد. ایشان شعر زیر را برای پسرش سروده است:
درست فاصلهای چند تا محرم بود قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود
قطار آمد و آتش برایمان آورد هزار شعله، نه! انگار کن جهنم بود
نگاه کرد به آتشنشان و زوزه کشید بساط حیله هم از هر طرف فراهم بود
کسی برای تهمتن نگفته بود از چاه میان معرکه تنها شغاد محرم بود
به پیشواز برادر به حیله میآمد هزار چهره، نه! اهریمن مجسم بود
خیانت از در و دیوار رو نشان میداد درست جنگ میان شغاد و رستم بود
صلیب داغ تو تنها نصیب من شد، مرد فقط همین به خدا سهم من و مریم بود
به حال «زینب»ات ای کاش رحم میکردند کسی که دست تو بر زخمهاش مرهم بود
تمام قامت سبزت نصیب آتش شد نه! عادلانه نبود این، نه! سهم ما هم بود
هلا دلاور آتشنشان من برخیز که پنجههای تو فولاد بود محکم بود
شکست پشت غزلهای عاشقانهی من که درد داغ تو سنگینتر از دو عالم بود
شبیه قامت مردانهات همیشهی من میان طایفهی ما نبود یا کم بود.
▪︎کتابشناسی:
- شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد - مجموعه شعر ۱۳۸۲ - نشر سخنگستر، مشهد.
- فصلهای خالی از کبوتر - گزیده شعر امروز نیشابور ۱۳۸۳ - نشر سخنگستر، مشهد.
- آبیهای لال - مجموعه شعر ۱۳۸۶ - نشر سخنگستر، مشهد.
- ملکوت هفتم، برگردان سخنانی از امام موسی کاظم(ع) به رباعی ۱۳۸۶.
- باران را از سر سطر بنویس - مجموعه شعر ۱۳۹۱ - نشر فصل پنجم، تهران.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
طوفانتر از همیشه به سمتم وزیدهای
مردی شکست خوردهتر از من ندیدهای
از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم
وقتی هزار پیله به دورم تنیدهای
یادم نرفته است همان ابتدای کار
گفتی چهقدر دغدغه داری، تکیدهای
ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم
مثل من از بهشت، تو هم سیب چیدهای
این شعر را به چشم تو تقدیم میکنم
این دلسروده را که خودت آفریدهای
دارم به روزگار خودم غبطه میخورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیدهای
گاهی خیال میکنم اینجا نشستهای
گاهی به روی زانوی من آرمیدهای
حتما شگفت ماندهای از کارهای من
دیوانهای شبیه خودت را ندیدهای؟
دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب
تا آمدم به سمت تو... دیدم پریدهای.
(۲)
فصل باران خیز
نذر چشمت میکنم این شعر شورانگیز را
برگ سبزی فرض کن این هدیهی ناچیز را
خشکسالی میوزد این روزها از هر طرف
انیکادی لازم است این باغ حاصل خیز را
میشود از ذهن نیشابور روزی پاک کرد،
بعد چندین قرن آیا قصّهی چنگیز را؟!
درد را با پنجههای «باربد» باید سرود
بلکه آسانتر کند جان دادن شبدیز را
پشت گرمم کن به فروردین چشمانت، مگر
بشکنم یک روز درهم، نخوت پاییز را
پیش پایت با تمام خویش زانو میزنم
تا نگیری از کویر این فصل باران خیز را
«شمس» اگر مهتاب رویت را ببیند لحظهای
نذر نیشابور چشمت میکند تبریز را
خویشتنداری مخواه از من، خدا را همتی
تا براندازم مگر این شیوهی پرهیز را
شهر را با چشمهایت فتنه باران میکنی
نیست جز تسلیم راهی، این دو سحرآمیز را.
(۳)
آشوب گیسوان تو...
باید هزار صخره بگرید به حال من
با این پلنگ پیر چه کردی غزال من!
حالا که شانههای تو را گریه میکنم
خود را کنار میکشی از دست و بال من
آشوب گیسوان تو در باد دیدنی است
هستند اگر چه باعث رنج و ملال من
اعصاب شعرهای مرا خرد میکنی
وقتی نمیرسد به تو حتی خیال من
بارانی تمام غزلهایم از شما
آن چشمهای ساده و معصوم مال من
خود را برای چیدنت آماده کردهام
هر چند دیر میرسی ای سیب کال من
«میجویمت چنانکه لب تشنه آب را»
هرگز مباد کم شود از شور و حال من
تا مولیان چشم تو راهی نمانده است
امروز خوب آمده شیراز فال من.
(۴)
فصلهای اردیبهشتی
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم
دنیا اگر با من نسازد غم ندارم
شور غزلهای مرا چشم تو کافی است
هیچ آرزویی جز تو در عالم ندارم
بگذار هر کس هر چه میخواهد بگوید
کاری به کار عالم و آدم ندارم
تقدیر چونان ارگ بم ویرانهام کرد
دل شورههای کمتری از بم ندارم!
این روزها جز دستهای مهربانت
این زخمهای کهنه را مرهم ندارم
با این حساب آیینهی دلتنگیام را
جز چشمهای سادهات محرم ندارم
از هیات عشق است میلرزم، مپندار
در عاشقی دست و دلی محکم ندارم
هر چند هر گل رنگ و بویی خاص دارد
میلی به آنها جز گل مریم ندارم
هر پنج فصل دامنات اردیبهشتی است
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم.
(۵)
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
هر گاه در این شهر تو را میدیدم
چون بارش صبح در تبسّم بودی.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۵
شب که میشود؛
[هر چقدر بخواهی]
گلهای پنجپَر
در دامن آسمان سوسو میزنند!.
#رها_فلاحی
https://t.me/rahafallahi