استاد "ولی فولادی منصوری" معروف به "ولیالله"، شاعر، نویسنده، تاریخدان، و پژوهشگر کرد کرمانشاهی، در سال ۱۳۳۹ خورشیدی، در روستای چیکان علیا، از توابع دهستان منصوری شهرستان اسلامآباد غرب دیده به جهان گشود.
سیداحمد سیدصالحی لنگرودی شاعر ایرانی، زادهی ۱۷ اسفند ماه ۱۳۳۵ خورشیدی، در لنگرود گیلان است.
بانو "صغری امیری" شاعر کورد ایلامی، زادهی نخستین روز فروردین ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، در ایوانغرب است.
آقای "رامین احمدی" متخلص به "شوریده رومشکانی" شاعر و معلم لرستانی، زادهی ۲۰ مرداد ۱۳۶۴ خورشیدی در رومشکان است.
▪تنهایی
عشق من!
هر زمان دیده میگشایم از خواب؛ بیاراده به دنبال تو میگردم؛ به دنبال روزنهی امیدی اما افسوس همواره ناامیدی پیروز است.
وقتی ناامید و دلتنگ به گوشهی بیپناهی، پناه میبرم؛ این تنهایی طویل است که مثل همیشه، بار دیگر؛ پناه همهی بیکسیهایم میشود.
عشق من!
خوشحال از آن هستم که با تنهایی دیگر تنها نیستم. هیچوقت... هرگز!
باورت دارم و عاشقت هستم؛ ای تنهاییِ تنهای من!. ایمان داشته باش ای تنهایی که تو را هیچگاه تنها نخواهم گذاشت.
عشق من!
تنهایی بیانتهای من!
یاد توست که همیشه همراه تنهایی من است؛ و به دنیایی ندهم؛ گوشهای از تنهاییام را...
#لیلا_طیبی (رها)
#دلنوشته
استاد "سید جعفر حمیدی"، فرزند "سید آقا" شاعر، نویسنده، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی، زادهی ۵ آذر ۱۳۱۵ خورشیدی در محلهی کوی سنگی بوشهر است.
▪اشعار هاشور ۵۸ زانا کوردستانی
(۱)
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت،
چه لهجه ی غریبی دارد…
(۲)
اندیشهام،،،
پر است از روزنههایی که؛
سهم اندکام هستند،
از تمامِ روشنایی!
(۳)
باورم نمیشود،
غروبی ضخیم
در تنت رخنه کند.
***
تو که همیشه
همسایهی آفتاب بودی!
#زانا_کوردستانی
#هاشور
-----------♡---------
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در اینستاگرام
shaeran_asre_ma@
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان تلگرام
https://t.me/anjoman_raha
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پبامرسان موبوگرام
https://t.me/mikhanehkolop3
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان ایتا
mikhaneraha@
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان سروش
https://splus.ir/mikhanehkolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان بله
https://ble.ir/mikhanekolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان روبیکا
https://rubika.ir/RahaMikhanekolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان واتساپ
▪اشعار هاشور ۵۷ زانا کوردستانی
(۱)
از خانهای که تو در آن
--نیستی!
و از پنجرههایی که بستهاند،
بیزارم!
(۲)
تو رسولِ "عشق" ی وُ
میان این قوم هوا پرست
--مطرود!
(۳)
تروریستها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو - اما؛
با دوریت
داری میکشیام!!
#زانا_کوردستانی
#هاشور
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در اینستاگرام
@shaeran_asre_ma
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان تلگرام
https://t.me/anjoman_raha
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پبامرسان موبوگرام
https://t.me/mikhanehkolop3
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان ایتا
@mikhaneraha
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان سروش
https://splus.ir/mikhanehkolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان بله
https://ble.ir/mikhanekolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان روبیکا
https://rubika.ir/RahaMikhanekolop
● لینک کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیامرسان واتساپ
▪اشعار هاشور ۵۷ زانا کوردستانی
(۱)
از خانهای که تو در آن
--نیستی!
و از پنجرههایی که بستهاند،
بیزارم!
(۲)
تو رسولِ "عشق" ی وُ
میان این قوم هوا پرست
--مطرود!
(۳)
تروریستها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو - اما؛
با دوریت
داری میکشیام!!
#زانا_کوردستانی
#هاشور
● کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیام رسان روبیکا
https://rubika.ir/RahaMikhanekolop
● کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیام رسان بله
https://ble.ir/mikhanekolop
● کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیام رسان موبوگرام
https://t.me/mikhanehkolop3
● کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیام رسان تلگرام
https://t.me/anjoman_raha
● کانال انجمن شعر و ادب رها (میخانه) در پیام رسان روبیکا
آقای "اسامه جوشن" مشهور به "پیام" شاعر ایلامی، زادهی سال ۱۳۷۹ خورشیدی، در آبدانان است.
وی در جشنوارههای مختلفی کسب مقام کرده، از جمله، رتبهی دوم ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺟﺸﻨﻮﺍﺭﻩی ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ایران، در شهریور ۱۳۹۸.
▪نمونهی شعر:
(۱)
منم! آن «هیچ تن»! در مأورای فتح ویرانی
مترسک بودنم را باد خواهد برد ارزانی
نگاهت مادر «اسکندر» و فرمانروای مرگ
تو ای هم بازی «آیینه»ها بانوی یونانی
تو ای «سقراط» لج بازیچه زالوی درین مغزم
ورق در داستان برگشت «میدانم»، «نمیدانی»
«ارسطو» عنصر دیگر ندارد غیر «آتش» چون
که تقلیدیست از پیراهنت این عنصر جانی
به روی صورتت آن میزگرد بحثهای ما
دو فنجان زهر داری با خلوصی رو به ویرانی
تمام ساحل پیشانیات را گشتهام در خود
که «دریای سیاهی» داری و یک بادبان تا نی
«میِ باقی» رو به بادهای آسمان جُل که
برای برگریزان آمدند از باغ زندانی
و چشمانت عقابانی غلیظ از سایهروشنها
دو چشمت با دو ابرویم شبیه پازلی آنی
و «هرکولی» به روی سینهت دو ماه دستآموز
گرفته بین دستانش، پلنگ ِ ماه پیشانی!
و من از «جادهی ابریشم» ابروت برگشتم
که دزدیدند راهم را همین خطهای پایانی.
(۲)
[سایه]
او روی پرده سایه را دار میزند
با، پانتومیم، سایهام جار میزند
تقدیر، کاغذی به دستش گرفته و
مانند باد، اسم مرا جار میزند
ساعت، دوازده به وقتِ جنایت و
تقدیر، باز تن به افکار میزند
افکار، تلخ، جمجمهی ماه دیدنیست
موجی به صندلی من هر بار میزند
کرکس نشسته روی آوار سینهام!
هی... مات و گیج به سایه، منقار میزند...
***
این مرد را به وسعت پلکی نگاه کن!
چشم تو
بهتر از همه
دار میزند!.
(۳)
تا زیر درخت عشق تو خوابیدم
هم پایِ زمین به گرد تو چرخیدم
ای کاش که از همان نگاه اول
از باغ لبت انّار میدزدیدم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
www.peikeilam.blogfa.com
www.oj79.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
▪اشعار هاشور ۶۶ زانا کوردستانی
(۱)
دریا دور بود وُ ماهی،
به تنگ کوچکاش دل بست.
دیگر باور نکرد،
--قصهی دریا را
(۲)
به اشک چشم آبیاری کردهام
مزرعه را...
وعده را،
--درو کن!
(۳)
عجب زمین بایری
حتی رمههای گوسفند نیز
در آن نمیخورند،
--ذهنم را...
#زانا_کوردستانی
بانو "کبری سعیدی" با نام هنری "شهرزاد"، بازیگر، کارگردان، شاعر و داستاننویس ایرانیست، که فعالیت هنری را با رقصندگی در کافه جمشید و کافه سیروس خیابان لالهزار در سن چهارده سالگی آغاز کرد و پس از آن به تئاتر روی آورد.
ادامه مطلب ...
بانو "کبری سعیدی" با نام هنری "شهرزاد"، بازیگر، کارگردان، شاعر و داستاننویس ایرانیست، که فعالیت هنری را با رقصندگی در کافه جمشید و کافه سیروس خیابان لالهزار در سن چهارده سالگی آغاز کرد و پس از آن به تئاتر روی آورد.
ادامه مطلب ...
استاد "حجت حسنوند" متخلص به "صانع" شاعر لرستانی، زادهی ۲۲ شهریور ماه ۱۳۵۶ خورشیدی، در ابراهیم آباد سلسله شهرستان الشتر و اکنون ساکن بندر ماهشهر است.
بانو "هما قسیم" شاعر افغانستانی، در سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در شهر کابل در یک خانواده متدین و علمپرور زاده شد.
زندهیاد "سیدکریم امیری فیروزکوهی" فرزند "سید مصطفی قلی منتظم الدوله" با تخلص "امیر" شاعر تهرانی، زادهی سال۱۲۸۹ خورشیدی در فرحآباد فیروزکوه است. او در هفت سالگی به تهران رفت. پدرش همان سال درگذشت و او تحت تربیت مادر قرار گرفت.
آقای "جواد کلیدری" شاعر، منتقد و پژوهشگر ایرانی، زادهی یک خرداد ماه ۱۳۵۵ خورشیدی در روستای کلیدر، از توابع نیشابور است.
بانو "سیما منجزی ویسی" از شاعران قوم بختیاری در خوزستان، زادهی پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۵۷ خورشیدی در شوشتر است.
استاد زندهیاد "ولی فتاحی"، معلم، نویسنده و فعال فرهنگی اهل روستای شوشمی بخش نوسود شهرستان پاوه بود که سالها به فرهنگ و ادبیات اورامانات خدمت کرد.
استاد بانو "صدیقه صنیعی" شاعر خوزستانی در سال ۱۳۳۲ خورشیدی، در شهرستان اهواز دیده به جهان گشود.
ایشان دارای مدرک کاردانی آموزش ابتدایی و بازنشستهی آموزش و پرورش خوزستان است. از میان اشعارش «پلاک» که در سال ۱۳۸۴ در حضور رهبر ایران، قرائت شد منحصر به فردترین آنهاست.
از ایشان تاکنون چند مجموعه شعر غزل، چهارپاره و رباعیات از خود منتشر کرده، از جمله:
- تا کدامین اوج، ۱۳۸۵
- هیشکی خودت نمیشه، ۱۳۸۹
- تو حرف آخر منی، (رباعیها) ۱۳۹۰
- زندگی میکنم کنار خودم (منتخب غزلها و چهارپاره)
▪نمونهی شعر:
(۱)
باغ آفت رسیدهای ای دل
چینی لب پریدهای ای دل
تو کجا و سعادت عشقش؟
میوهی نارسیدهای ای دل
باز بینم سکندری خوردی
بلکه با سر دویدهای ای دل
روی گلبرگ گونهام از اشک
باز هم خط کشیدهای ای دل
در شب تار و سرد زندگیام
چون ستاره دمیدهای ای دل
از تمام جهان تو را دارم
گرچه در خون تپیدهای ای دل
ای که با مرگ آرزوهایت
به ته خط رسیدهای ای دل
تو که پیراهن شکیبایی
بر تن خود دریدهای ای دل
تو که از باغ آرزوهایت
غنچهای هم نچیدهای ای دل
گرچه گفتی صبوری و ساکت
بینم آخر بریدهای ای دل.
(۲)
رفتی و بجز یاد تو را باد نیاورد
جز بوی خوش از آن همه اجساد نیاورد
در یک شب آؤام تو را هدیه به من داد
این بار خدا بر دو به فریاد نیاورد
در شهر چه شیرین دهنان منتظر، اما
بر دوش، کسی زان همه فریاد نیاورد
چون برگ گلی باد تو را برد از اینجا
اما خبری زان قد شمشاد نیاورد
از جبهه کسی بهر عروسان پریشان
حتی یکی از آن همه داماد نیاورد
افسوس، همه دست تهی آمده بودند
یک فرد، کسی زان همه افراد نیاورد
بهر دل صد مادر دلواپس دل خون
جز یاد، کسی زان همه اولاد نیاورد
نه ساعت و پیراهن و حتی نه پلاکی
از آن گل نشکفته که افتاد، نیاورد
حتی نفسی نیست که بییاد تو باشد
ای آنکه دلم غیر تو را یاد نیاورد
جاوید شمائید که جز خاطرههاتان
چیز دگری همره خود باد نیاورد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
www.abritarin-ehsas.blogfa.com
www.tarnamayjonoob.ir
www.qudsonline.ir
www.shooshan.ir
www.shaer.ir
استاد "سعید شیری" نویسنده، شاعر، مصحح و پژوهشگر اراکی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در روستای اناج دیده به جهان گشود.
این شاعر، که بدر بیشتر قالبهایی شعری طبعازمایی کرده، شعر را آیینهای میداند که واقعیت و حقیقت اطرافش را انعکاس میدهد، و همین تعریف از شعر سبب میشود که کمتر شعری از او ببخوانیم که شعر باشد و از طبیعت بهرهای نبرده باشد. شعرهایش عجیب رنگ و بوی طبیعت دارد و جالب است که از میان شاعران نیمایی به سهراب که او نیز شاعرِ طبیعت است، عشق و علاقهای وافر دارد.
اشعار و نوشتههای ایشان در نشریات سراسری مانند دنیای سخن، چیستا و گوهران و نشریات استانی مانند لاله سرخ و رازان منتشر شده است و با شادروان مرتضی ذبیحی نیز در نوشتن بخش مطبوعات تاریخ اجتماعی اراک همکاری و مشارکت داشتهاند.
▪کتابشناسی:
- بر پلکان گردباد (شعر نو)، تهران، انتشارات صدا - ۱۳۷۲
- میتراود مهتاب (یادنامهی نیما یوشیج)، کار مشترک با دیگر نویسندگان استان، نشر ارغنون - ۱۳۷۳
- سهراب سپهری، از مجموعهی «چهرههای قرن بیستمی ایران» موضوع زندگی و شعر سهراب سپهری، تهران، نشر قصه - ۱۳۸۱
- دیوان منوچهری دامغانی (مقدمه، تصحیح، ویرایش و گزارش)، تهران، انتشارات نگاه - ۱۳۹۶
- جنگ شتریه، (تصحیح)، با یوسف نیکفام، نشر علم - ۱۳۹۷
- دیدار اولین شکوفه گیلاس، ترجمهی هایکوهای ژاپنی، با تاریخچهی هایکو و زندگی هایکوسرایان. (کار مشترک با آقای مجتبی مسعودی)، انتشارات ورا - ۱۳۹۸
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
دور از تو در سکوتِ خودم پیر میشوم
همچون هوای مانده نفسگیر میشوم
روزی هزار مرتبه بر سفرهی ملال
از عمر و زندگانی خود سیر میشوم
چون جنگلِ خزانزده در بادِ مهرگان
با خاطرات سوخته تسخیر میشوم
خوابم هنوز و صحنهی کابوس ماندهام
با این خیالِ خام که تعبیر میشوم
وقتی برای گریه مجالی نمانده است
چون هقهقِ بریده گلوگیر میشوم
چون چشمهای که حسرتِ دریاست در دلش
در این کویرِ تفزده تبخیر میشوم
با جرم اینکه تن به تباهی نمیدهم
محکومِ تازیانه و تعزیر میشوم
تنهاتر از مسیح در این جٌلجَتای وهن
بر دار میکشندم و تکفیر میشوم
آیینهای به خانهی متروک ماندهام
کی از تو باز صاحبِ تصویر میشوم؟
(۲)
شبی بخوابی و خوابِ زلالِ آب ببینی
درخت و سبزه و باغ و بهار خواب ببینی
در آسمان و افق، شسته از طراوتِ باران،
وفورِ آبی و اسرافِ آفتاب ببینی
به چشمِ بازِ تماشا، در آفتابِ بهاری
نسیم و موجِ علف را به پیچ و تاب ببینی
فقط رهاییِ راحت، فقط فراغتِ دلخواه
نه ردِّ هول و هراس و، نه اضطراب ببینی
هرآنچه پرسشِ پاسخ نداده هست به جانت
در آن مکاشفهی لببهلب، مجاب ببینی
در این تراکمِ تاریکِ خوابهای گلآلود
شبی بخوابی و خوابِ زلالِ آب ببینی.
(۳)
ایکاش بشر به صلح عادت میکرد
هنجارِ حیات را رعایت میکرد
قانونِ شکوفاییِ آغازِ بهار
از گل به بشر نیز سرایت میکرد.
(۴)
مقصد به کار نیست
تنها مناظرِ مسیر حقیقت دارند
تنها همین درختهای سرِ راه
تنها همین صدای باد.
مقصد درونِ ماست.
(۵)
صبح است
زندهام هنوز
در خانه نانِ یک شبانهروزِ دیگر هست
الکل، مواد ضدعفونی، ماسک
صابون و دستکش.
امروز هم نیاز به بیرون رفتن نیست.
...
صبح است
گنجشکها کنار پنجره میخوانند
باران زده است
آمار مردگان هنوز در نیامدهست.
(۶)
گلِ سرخ
گلِ سرخ
درآورده باز از کنار چپر سر.
...
گلِ سرخ
گلِ سرخ میکوبد انگار پشت چپر در.
...
در این صبحگاه بهاری
چه پیغام دارد به لب، باز آیا
گلِ سرخ با آن دهانِ معطّر.
(۷)
شب، شب، شبِ پاییز و
اورادِ عاشقانهی باران
در گوشِ خستهی زمین.
همین.
(۸)
باران
یعنی خدا هنوز از زمین
قطعِ امید نکردهست.
▪نمونهی نوشتهها:
(۱)
[حنای عید]
با اکبر زیر درختهای سیبِ حیاطشان نشستهایم و مثل روزهای قبل با گِل مجسمه میسازیم. از پای سیبها گِل بر میداریم و ورز میدهیم و بعد گاو و گوسفند و اسب و خر درست میکنیم.گاهی حیاط و خانه و ایوان هم میسازیم. هر روز کارمان گِلبازیست. هر وقت مادرم سراغم میآید دست و لباس من گلیست. با اخم و تَخم دستم را میگیرد و میبردم خانه. اکبر تنها میماند و نگاه میکند، دلم برایش میسوزد.
در خانه مادرم اول تمیز دست و رویم را میشوید، و بعد رختهای تمیزی را که صبح تنم کرده است و من کثیف کردهام، بیرون میآورد، و باز رختهای شسته تنم میکند. سرکوفت میزند که انضباط ندارم. تا نیمساعتی مراقب من است، اما دوباره سرگرم کار و بارِ خانه میشود و من دزدکی از خانه بیرون میآیم و میروم تا با اکبر بازی کنم. اکبر هم رختهای شستهاش را پوشیده و مادرش با او دعوا کرده است.
اما حالا سه چهار ساعت است با گل مجسمه میسازیم، و مادرم نیامدهست سراغم. دیگر خودم نگرانم. دارد غروب میشود. باید به خانهی خودمان برگردم. آن وقت مادرم لباسهای کثیفم را خواهد دید، و باز دعوا خواهد کرد. اکبر هنوز سرگرم گلبازی ست. از پای سیبها گل میکَند، و ورز میدهد. یک لحظه انگار مادرش را میبیند و گُندهٔ بزرگِ گل تالاپی از دستش میافتد. من چشم باز میکنم. در خانهمان توی اتاق روی تشک خوابیدهام. لحاف هم رویم هست. صبح است مادرم نزدیک رختخوابِ من ساکت نشسته و دارد خمیر ورز میدهد. صدای ورز و تاپ تاپِ خمیرش میآید. پس صحنهی گل بازی را من خواب دیدهام! خوشحال میشوم اما احساس میکنم زیر لحاف دستم گِلیست!، گل لای انگشتانم خشکیدهست!.
از ترس پیش از آن که سر از بالش بردارم اول شروع میکنم به گریه؛ با این هدف که مادرم دلش به رحم بیاید و کاری به من نداشته باشد. وقتی دلیل گریهام را میپرسد میگویم: «دستم گلیست». اما این بار برخلاف روزهای قبل، همچنان که سرش پایین است و به کارش مشغول است، لبخند میزند و مهربان و صمیمی میگوید: «گِل نیست گُلم، دستات رُ شب که خواب بودی خودم حنا گرفتهام، فردا عیده؛ حالا هم میخوام برات فطیر درست کنم». من با خیال راحت لبخند میزنم و میروم زیر لحاف. اما دیگر از ذوق عید و دست حنایی خوابم پریده است.
(۲)
[خوابِ سفید]
شبهای آخرِ پاییز است. در خانهی قدیمیمان هستم، در دهکده. از شب سهچار ساعتی گذشته و خوابم میآید. خوابِ کنارِ کرسی دلچسب است. اول کمی ادامهی بازی در کوچه است. و بعد، پشت پلکهایم گویی از بامِ خانه خوشخوشک صدای بالِ کبوتر میآید. من روی بام ایستادهام، و دستهدسته هی کبوترِ سفید از هوا فرو میآید و، آرام روی بام مینشیند و... باز از نو؛ آرام و ساکت و پیوسته. تا اینکه نرمنرم، بام و حیاط از فرودِ کبوترها یکدست ساکت و سفید میشود؛ یکدست، ساکت و سفید و تماشایی. خوابم لبالبِ کبوتر است و پر از پرواز.
آهسته پلک باز میکنم. صبح است. نورِ زلالِ پشتِ پنجره این را میگوید؛ نورِ سپیده و سفیدیِ صریحِ برف؛ برفی که بر حیاط و پشتبام نشستهاست و، توتِ حیاط را سفیدپوش کرده است. از سمتِ جادهی قلمستان، تکتک صدای برفیِ کلاغها شنیده میشود. یکدست کوچههای دهکده سفیدِ سفید است؛ یکدست، ساکت و سفید و تماشایی. گویی ادامهی خوابم را میبینم، اما کنارِ پنجرهی صبح و، با پلکهای بازِ باز.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
[پیشکش به حضرت بانو(س)]
(۱)
دنبال مزارِ مخفیات،
--زهرا جان!
در روضهی سهشنبه شب میگردم!
(۲)
نام تو قرنها،
--یکه تاز است!
***
نامهای غیر فاطمه
گمنامیست!
(۳)
ای تو قلبِ قبله!
سوی بقیع میکشانیام،
--چرا؟؟!
#زانا_کوردستانی
استاد "علی امرایی" شاعر و نویسندهی لرستانی زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در روستای حسینآباد نظرعلیوند از توابع شهرستان رومشکان است.
در سال ۱۳۸۶ بعد از یک وقفهی ده ساله، با آشنا شدن با انجمن خورشید شعر رومشکان شروعی تازه در دنیای شعر و ادبیات آغاز کرد. مسئولیت کنونی این انجمن که الان به انجمن ادبی شعر چرداخ رومشکان تغییر نام یافت، با ایشان است.
تاکنون دو کتاب به نامهای "شیدای دیدار" (گزیدهی اشعار فارسی و لکی)، و "قرتیسه درد" (مجموعهی غزل و مثنوی لکی) از ایشان چاپ و منتشر شده است.
دو اثر دیگر به نامهای "علی خُصه حور" (گزیده دوبیتیهای لکی) و "چالشهای فراروی خانههای بهداشت" از جناب امرایی آماده چاپ و انتشار است.
▪نمونهی شعر لکی:
(۱)
اگر شاهی جِهون بَهنَه خِلاتم
اگر بَن تا ابد مژده حیاتم
اگر دنیا تموم پَل مِه بکوئن
اگر پسن بهن صوم و صلاتم
اگر بوَه گُلِسو باخ و راخم
مدوما هر وَ را بو سویر و ساتم
بنیشم ار سر گنج و خزینَه
وَ یا بوشن رییس صد دهاتم
اگر ارا جِنِک و جنس و جولم
کهنه کاری بارن بوَه خیاطم
اگر اژ شَش درا ای داو شطرنج
هزارو گِل بِهَن هر کیش و ماتم
اگر وارو نواری ار زمینم
بزونم ول معطل انگلاتم
زمین و آسمون هم سر بَنو یک
بِسینِن اژِنِم شور و نِشاطِم
رَوَدگه و ری روِم بوَه دِرِک کو
هُمال بای او ری وَ قصد مماتم
مِه سرسام جنونم لیوه عشقم
ارا یَسَه کِلِک نِشو ولاتم
بوری یِه رُخصتی بیَه مِنِ پیر
نِهَه ویشتر ای یَه لومَه بِساطم
بزون خسرو منی ای ناز نازار
هره روژ اول مه خاک پاتم
تا و روژی که گیو دیرم مجویلم
چمم دائم چمه ری وَ تماتم.
(۲)
دلم جا بی کِش و بی دَنگَه مِه تی
شَکت اژ رنگ زِنیی بی رنگه مه تی
بیَه سَه خوین وَ دَس دو رنگی دنیا
دوری اژ مردم وَ فرسنگه مه تی.
(۳)
پا بِنی تا بومَه خاک ری یِت
بومَه نُتار ناز چَمَل سی یِت
حیزده چَمِت حالم خراوه خراو
تا کی باید بِنیشِم ار پَر دی یِت.
(۴)
تو نازاری، مه بی ناز ولاتم
تو خوش حالی که دمساز نهاتم
مه چاره رش، تو ایررازیا وَ میخک
وَ کیش مهره یِه سرواز ماتم.
(۵)
دلی دیرم نسار سرده جاره
فره گیریا و دلتنگ چوی ایواره
دلی دیرم ای سویک سینه قایم
هونه بی کش مری سنگ مزاره.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
من از دالان تو در توی ناهموار میترسم
من از ناروی بیهنگام این بازار میترسم
من از شمشیر بران با تن عریان هراسم نیست
از آن چاقوی پنهان در پس دیوار میترسم
هراسم از تشر هرگز ولیکن در دلم شوریست
من از غوغای توخالی طبل یار میترسم
زمانی دور راستی بود در گفتار و در کردار
از آن شوری که نیست در کردار میترسم
من عادت کردهام بر تنگدستیهای اینگونه
از این رو تنگدستیها شود بسیار میترسم
همه گویند یکدل بست بنشینیم در خانه
از این اشعار تکراری در تکرار میترسم
امید است قامت واژه بپوشد رخت پیروزی
ز الفاظ دهن پر کن ناهنجار میترسم
مهیار گشتهام بهر نبردی با خود و با دیگران
تحمل کن، ز خشم خالق دادار میترسم
«علی» گوید سکوت من پر از فریاد تنهائیست
من از داروی بیهنگام این بازار میترسم.
(۲)
جیب من خالیست در فکر گدایی نیستم
بر تمنای شکوه، نان و نوایی نیستم
من درختی سر فرود آورده بر خاکم ببین
مرد صدقم، اهل کبر و خودستایی نیستم
شانههایم را گران درد زمان از هم گسست
باز هم بر پای ایستاده، هوایی نیستم
شاعران شهر من دارند نوای آتشین
پا به پای شاعران، اهل جدایی نیستم
هرچه آمد بر سرم از رنجهای مختلف
پختهتر گشتم، وجود دارم، فنایی نیستم
مردمان شهر من هستند از قومی کهن
خادمم بر مردمم گرچه کذایی نیستم
حال مردم خوب باشد حال من هم بهتر است
سینهام مملو درد است بیوفایی نیستم
از تبارم درس آموختم بگویم حرف دل
گر نبودم این چنین پس من «امرایی» نیستم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی