انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

علی باقرزاده

علی باقرزاده

آقای "علی باقرزاده بیرانوند"، شاعر، ترانه‌سرا و روزنامه‌نگار لرستانی لک‌زبان، زاده‌ی سال ۱۳۷۳ خورشیدی، ساکن خرم آباد است.

  

وی مهندسی مکانیک خودرو خوانده و در مقطعی مدیریت برگزاری جلسات شعر حوزه هنری خرم‌آباد را برعهده داشت.

◇ نمونه‌ی شعر لکی و لری:
(۱)
خَمی ها اِ دَروینِم بی‌حِساوه
دُما تو دوسَکَم دُنیا خِراوه
پِژاره دیرِمو چیمِم تَرَ ماو
اِ زورِ نالَکَم عالَم کَرَ ماو
دِلِ سِزیا هَنی هم ها اِ هولَ
هِناسی سِیل بِکَر مینَم کِ چولَ
وَ تُرِ چیمِ تو پِی خوله کیشِم
نِمَچو بی تو مِه کاری  اِ پیشِم
خَزو ها اِ دِلِم  پَلخاشه دیرِم
هِزارون زیم گَن ار لاشه دیرِم
چَنی بوشِم وَ  تو مِه وَ چِ زونی
سِتوینِم داخِ تو جیرِم سِزونی
وَ دَر دوله دِلِت ژارَ مَنیشِم
موشِم لیوه تونِم جارَ مَکیشِم
مَلالکِم وَ خدا تو بوین و طالَم
میِرزی تالِ مویت وَ کُلِ عالَم
تو دَر آ دَ چیمِ نازِت بوینِم
یَ چَن وَخته وَ داخِ تو زوینِم
تو بو تا عاشِقی نوءَ خَنیوِم
مه بی تو اِ نومِ دُنیا خَریوِم
اَگَر بوینِم داوالِت اِ گِلارَه
اِ وَر چیمِم زِمِسو هَم وِهاره

(۲)
دِما تو اورِ غَم دِ سا نِمیکه
کَسی سیک خیالم جا نِمیکه
کَسی نی کِ عزیزِ ای دِلِم با
دِلِم وا آسِمو هَم تا نِمیکه
اَگَر کِ عاشِقی کُفرِ خُدا با
دِلِم دی کافِری حاشا نِمیکه
دِلِم لیوه بی و لیوه پِرَستَ
رِفیقی وا کَسِ آزا نِمیکه
نِشِسمَه پُشتِ دیوارِ جِگایی
کَسی ری وِ دِلِم دَر وا نِمیکه
یه چَن وَختَ کِ دِ عالَم بُریمه
دِلِم دِل خوش وِ ای دُنیا نِمیکه
کل دنیا اگر و نوم دل با
غَمِ دیری تونِ پاسا نِمیکه

(۳)
روزگارم پر دِ درد و شیوِنَ
بی‌قِراره هر که حالش چی مِنَ
یه زَنی پیر و شکت ها سیکِ دِل
غِر مییه دسیا خوشِ ری میکِنَ
لا وِ لا قَلبِم بیّه مِدونِ جَنگ
تیرِ سِیلِت مَغزِمِ می تیچِنَ
هِه کِ دل؛ دل میوَنَ وو زلف یار
سر وِ دُنیا هاوِنِش میشیوِنَ
هرکسی عاشق بوعه دی روزگار
غنچه عمره وا دس خوش میچِنَ.

(۴)
باخِ دلم بیسَه هِلارو بخن
گیونِ مِ کَت اِ قَپِ وا بو بخن
ایسه کِ چوی دارِ تَوَر کو مِنِم
بوسَ سَرِ لاشه دِلِم خو بخن
خو بخن ار دارِ کَتی ار زَمی
ار کتل و هیزم و ار چو بخن
زیمِ گَنِ چیمِ تو ها سَر دِلم
اَر لَشِ شیری تو چی آهو بخن
بو وَ سَر قورِ خَریوِم بِنیش
هه که مکه دالکه قو قو بخن
کُشتِتَ صد چوی من و باکت نیه
ها مَکَرِم وِشَت و هِرو بِخَن
باخِ تو آبادَ سِتوینِم؛ وَلی
باخِ دلم بیسَه هِلارو بخن

(۵)
من و توره خم ار کولا مچیمن
اژ ای مینه فره چولا مچیمن
ممینی یادگار اژ تو خمی تر
من و دل هر دک عه هولا مچیمن
پتی دس چوی یلی بی لشکر و یار
و جنگ آگر و پولا مچیمن
اسر اژ چیم اوریله مواری
ا ژیر ای نم و نولا مچیمن
خمت بیسه دمر کولی و گوینم
و نیش ای دمرکولا مچیمن.

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
می‌روم امشب من از شهر خودم
از دیار مردمان بی‌وفا
می‌کَنَم دل را من از این سرزمین
می‌روم امشب پناهم بر خدا

می‌روم امشب اگر دل پا دهد
از دیار بی‌مرامان لجوج
با کدامین دلخوشی من سر کنم
دلخورم از این عجوج و آن مجوج

آسمان را می‌درم با ناله‌ام
همچو شیری رفته از بیشه منم
در چنین شهرِ خموش و بی‌تپش
وصله‌ی بدجورِ بد پیشه منم

پیشه‌ام عاشق شُدن بود از ازل
مهر بد نامی به نامم خورده شد
هر کجا حرفی شد از دیوانگی
نام این دیوانه اول برده شد

عشق و آزادی در این شهر عجیب
مثلِ خواهرهای مادر مُرده‌اند
نا خُدایان در لِباسِ زاهدان
آبِرویِ شهرمان را بُرده‌اند

چاره ای جز رفتنم دیگر نماند
می‌برم دل را به سمتِ ناکجا
با نگاهی سویِ میدان اِمام
می‌روم دیگر پناهم بر خُدا

(۲)
من لرم از نفت خود بی‌بهره‌ام
نفت و آب و گازمان را برده‌اند
با روش‌های نوینِ تفرقه
بی‌خدایان حقمان را خورده‌اند

از زمانی لُر تفنگش ساکت است
گَردِ ماتَم بر سَرَش باران گرفت
خاکِ زر خیز لرستان طعمه شد
هر سگی یک تکه بر دندان گرفت

برده هرکس هرچه را زورش رسید
آب و خاک و پوشِش و فرهنگمان
صبرمان روزی به پایان می‌رسد
خونِ ظالِم می‌چِکَد از چنگمان

کودکی ده ساله‌ام بی‌سر پناه
تویِ سرمایِ زمستان مانده‌ام
در نبود مدرسه من با خودَم
شعرِ حق‌خواهیِ لُرها خوانده‌ام

از بلوط و مردمانِ لُر نِژاد
درس پاکی و شجاعت دیده‌ام
از درختِ ریشه‌دارِ زِندِگی
میوه‌ی آزادِگی را چیده‌ام

با تفنگی پر شده از غیرتم
قلبِ ظالِم را نشان خواهم گرفت
هرچه را از ما به غارت برده‌اند
از تَنِ بی‌جانِشان خواهم گرفت.

(۳)
تخت جمشید و‌ سلیمان را به نامت می‌زنم
یار چینی خاک ایران را به نامت می‌زنم
در قبال عقرب و میمون مست و اژدها
کل خاک کیش و لاوان را به نامت می‌زنم
من برای دلبری از چشم زیبای شما
ملک زر خیز لرستان را به نامت می‌زنم
ترکمانچایی دگر خواهم نوشت از بهر تو
من گلستان و‌ خراسان را به نامت می‌زنم
جنبش جنگل فدای تار موهایت شود
کل جنگل های گیلان را به نامت می‌زنم
خون پاک آن شهیدان وطن را سر کشم
کل سوسنگرد و بستان را به نامت می‌زنم
مثل یاران فلان مسئولمان، لب‌تر کنی
بهترین جای لواسان را به نامت می‌زنم
جنس بنجل می‌دهی من در جواب خوبیت
بشکه‌ها از نفت کنگان را به نامت می‌زنم
مولوی را کشور همسایه از ما برده است
پس منم نثر گلستان را به نامت می‌زنم
مرد دهقان فداکار و کمال‌الملکمان
من تنی چند از بزرگان را به نامت می‌زنم
داریوش و کوروش و نادر فدایت می‌کنم
تاج و تخت پادشاهان را به نامت می‌زنم
ورزشت را هم برایت من فراهم می‌کنم
تیم قرمزهای تهران را به نامت می‌زنم
بهر سوغاتی برای مردمان کشورت
پسته‌های شهر کرمان را به نامت می‌زنم
گر بخواهی گردشی در ملک بی‌سامان کنی
کاخ مرمر، طاق بستان را به نامت می‌زنم
اصفهان را می‌دهم تا حالتان بهتر شود
گر بخندی شهر زنجان را به نامت می‌زنم
گر کسی نقد مفیدی هم کند از کار تو
کل ناقد های ایران را به نامت میزنم
گر کسی حرف درستی می‌زند بر ضد تو
عقل و فهم با سوادان را به نامت می‌زنم
شعر شاعر نسخه‌ی راه تمام مردم است
شاعران، اندیشه‌سازان را به نامت می‌زنم
هرچه دارم در جهانم را به من دین داده است
بی‌خیالش، دین و ایمان را به نامت می‌زنم
بسته‌ام پیمان محکم با شما تا روز مرگ
عشق و رویای جوانان را به نامت می‌زنم
چون شما سلطانی و ما چاکر درگاهتان
من خلیج و خاک ایران را به نامت می‌زنم
چون که شعری بی‌نمک او گفته با طنزی سخیف
من علی از نسل بیران را به نامت می‌زنم.

(۴)
عین خورشید پس از باران قشنگی؛ مثل رود
هَر خُروشت جُنبِشی در قلبِ مردِ مُرده بود
گنج قارونم غرورم؛ حافظش صدها سپاه
سارِقی با نقشِ چشمانت غرورم را رُبود
وقتِ دیدارت شَبیهِ زاهِدِ پیری شُدَم
که خدا را دیده در هنگامه‌ی ذکر و سجود
پس زدی با دست و با پا می‌کشی پیشم؛ وَلی
عاشِقی‌ها می‌کُنَم با آن فراز و این فرود
در نَبَردِ چَشمِ عاشق کُش شکستم واضح است
من سپر انداخته‌ام؛ از سرم افتاده خود
عین شاهی بَر بُلندی شاهِدِ کشتار ما
جانِ خود را دادِه‌ام؛ من در مسیر این صعود
گفتم از پایانِ جانم تا بدانی عاشقم
حرفِ رفتن می‌زدی از مُردَنَم باکَت نَبود.

(۵)
شاعری در باریم در کاخ و اِیوانِ شما
خط به خط شعرم ثنا در مدح مژگان شما
زاهدی نیکو خصالم در مَسیرِ عاشِقی
در نمازم اقتدا کردم به چشمان شما
آیه‌ای کوچک میان سوره‌ای طولانیم
من الف لامم مِیانِ آلِ عمرانِ شما
گفته قرآن چنگ بر حبل خدا باید زنیم
می‌زنم من چنگ بر گیسِ پَریشانِ شما
شاهِ ساسانی شمایی حاکِمی بر کشورم
شهر ویرانم میانِ خاکِ ایرانِ شما
تیرِ گرمم آتَشینم داغ هجران و غمم
دورم از بارانِ زیبا؛ ماهِ آبانِ شما
در زمستان یخ زدم درگیر ابر ماتمم
تا ابد در حسرت خورشید تابانِ شما
گوشه‌ای دنجم؛ سُکوتم؛ بی‌هیاهویم؛ گُمَم
تکه سنگی بی‌صدایم پیشِ جولانِ شما
عاشقان تک‌تک به راهت جان شیرین می‌دهند
کشته‌ی راهت منم؛ جانم به قربانِ شما
شعر من تنها برای چشم زیبای شماست
این غزل را هم نوشتم وقف دیوانِ شما.

گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد