انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

شیخ عباس کورد کومائین

شیخ عباس کورد کومائین



شیخ عباس کرد کومائین(رحمه الله) ملقب به پیر شهاب‌الدین از معتبران اهل تصوف بود و انواع کرامات و ریاضات داشته و در فنون علوم شریعت و طریقت کامل بوده است.


شیخ عباس در حدود یک قرن و اندی پیش در روستای کومائین زندگی می‌کرده و ضمن ارشاد و راهنمائی مردم این دیار به راه راستین و حقیقت دین، کارهای خارق‌العاده‌ایی را نیز انجام داده است، به گونه‌ایی که بر اساس گفته‌های مردمان منطقه این شیخ توانسته است با سلوک و چله‌نشینی به قدرتی دست یابد که نه تنها ۷۲ بیماری را شفا می‌دهد؛ بلکه زمام امور مارها را به دست گرفته و بر آنان امر و نهی نماید.


اکنون پس از گذشت ۱۳۰ سال از مرگ شیخ عباس، مردم معتقد و دراویش و دیگر رهروان طریقت قادریه از هر گوشه‌ی این سرزمین، خاک تربت وی را به عنوان تبرک در پارچه‌ای ریخته و در جیب می‌گذارند، زیرا که اعتقاد دارند با وجود این خاک از گزند هر ماری در امان هستند.


گویند: «شیخ چهار خلیفه داشت که در گرمای فصل تابستان لباس از تنش بیرون می‌آورند و بر تنش عسل و شربت شیره می‌مالیدند و شیخ را در کوه هواره برزه می‌بستند تا جانوران و پرندگان به او هجوم آورند و ازخونش بمکند و گوشتش آب شود و گوشت و خون جدید در بدنش پدید آید».


شیخ عباس فرزند سید محمد ویس‌مراد، فرزند سید محمد گلمراد از سادات برزنجه عراق است که در دوران پدرش به ایران آمده و در روستای کومائین در منطقه «گاوه رو» بنام «هواره برزه» سکنا گزید.


نزد "شیخ عبدالقادر دولت آبادی" از پیران طریقت قادریه در "دولت‌آباد" طریقت علیّه قادریّه دریافت کرد.


او در تمام طول حیات خویش در «هواره برزه» در حال عبادت زیست و سر انجام در همانجا به عالم اعلی پر کشید و پیکر پاکش در روستای کومائین به خاک سپرده شد.


روستای کومائین از توابع بخش موچش و در مسیر جاده‌ایی سه راه گاوشان قرار دارد. این مسیر پس از گذشتن از روستای خامسان و طی نمودن چندین روستا به روستای تاریخی و آیینی کومائین می.رسد. کومائین در ۶۵ کیلومتری شمال شرقی شهر کامیاران و ۷۵ کیلومتری سنندج قرار گرفته است.

وجه تسمیه این روستا معانی بسیاری دارد، اما معنی که بیشتر می‌توان به آن اشاره کرد این است کومایین از ۲ جزء «کو» یا همان کوه و «مایین» که اصطلاح محلی دام است تشکیل شده است، آوردن لغت کوه به دلیل قرار داشتن در میان چند کوه و آوردن کلمه «مایین» به خاطر این‌که این روستا از قدیم‌الایام دام‌های بسیاری داشته است ریشه لغوی کومایین را نشان میدهد.


گویند شیخ عباس، از داشته‌های دنیائی جز گاوی که زندگی‌اش را با آن تامین می‌کرد چیزی نداشت.


شیخ علاءالدین فرزند حاج شیخ حسین پسر سوم شیخ عباس که پیر حاضر طریقت کومائین است می‌فرماید: «از پدرم شنیده‌ام که کرامات شیخ به حد تواتر رسیده است».


امروزه نیز هر گاه کسی دچارمارگزیدگی شود با استفاده از خاک مطهر شیخ عباس که بر آن زخم می‌نهند بهبود می‌یابد و بیماران روحی نیز با ورود به مرقد مطهر ایشان شفا می‌یابند.


شیخ عباس یک برادر بنام محمد شریف و هفت پسر به نام‌های جبرئیل، ابراهیم، حسین، حسن، احمد، محمود و عبدالرحمن داشته که همگی اهل علم و تقوی و عبادت بوده‌اند.

نسب ایشان با بیست نسل به امام موسی کاظم(ع) می‌رسد:

شیخ عباس > سید ویس‌مراد > سید گل‌مراد > سید سلیمان > سید رسول > سید یوسف > سید یاسین(یس) > سید قلندر > سید عبدالسید > سید عیسی الاحدب > سید حسین > سید ابایزید > سید عبدالکریم > شیخ عیسی برزنجی > سید بابا علی همدانی > سید بابا یوسف همدانی > سید بابا منصور > سلطان سید عبدالعزیز > سلطان سید عبدالله > امام اسماعیل محدث > امام موسی کاظم(ع).


لازم به ذکر است طریقت قادریه کردستانات هر کدام جداگانه با سلسله‌هایی به حضرت عبدالقادر گیلانی رحمه‌الله می‌رسند؛ از جمله آن‌ها می‌توان به فِرَق زیر اشاره کرد:

▪︎کومایینی

▪︎صوله‌ای

▪︎طالبانی 

▪︎کسنزانی


سه شاخه کومایینی و صوله‌ای و کسنزانی، به شیخ سید اسماعیل ولیانی و شاخه‌ی طالبانی به شیخ محمود طالبانی می‌رسند و از آن بزرگان پس از چند شخصیت دیگر سلسله ایشان به حضرت عبدالقادر گیلانی(غوث گیلانی) خواهد رسید. بنابر روایات مردم محلی، غوث گیلانی پسر امام موسی کاظم(ع) و برادر امام رضا(ع) می‌باشد. البته روایات دیگری نیز هست که در این مقال نمی‌گنجد.


سلسله طریقت (بیعت و توسل و استادی) شیخ عبدالقادر گیلانی:

- حضرت رسول اکرم(ص)

- حضرت علی(ع)

- شیخ حسن بصری

- شیخ حبیب عجمی

- شیخ داود طایی

- شیخ معروف کرخی

- شیخ سری سقطی

- شیخ جنید بغدادی

- شیخ ابوبکر شبلی

- شیخ عبدالواحد تمیمی

- شیخ ابوالفرج طرسوسی

- شیخ علی هکاری

- شیخ ابو سعید مخزومی

- شیخ سید عبدالقادر گیلانی.



جمع‌آوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)



منابع

http://komaeen.blogfa.com/post/9

http://shahokhabar.com/news/1787

http://www.qudsonline.ir/news/580295

@komaein

پناه

- پناه:


پناهت منم

بارها گفته ای این را!

اما اکنون دلگرم شده ای

در پناه شعر هایت...


#لیلا_طیبی(رها)

#هاشور

نابودی زولمه‌ت

- نابودی زولمت:


ای دل طاقت بار، شه وار چیده سه‌ر

زولمت نابود بؤد، وه پرشهٔ خوه‌ر

هوهو بایه‌قش، وه‌ی خاکه لاچود

وه حول و قوهٔ خدای بانه‌سه‌ر


∞ برگردان:


دل من طاقت داشته باش، که شب به پایان خواهد رسید

تاریکی با طلوع خورشید نابود خواهد شد

صدای نحس جغد شوم از این سرزمین برچیده میشود

به خواست و ارادهٔ خداوند بزرگ



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#دوبیتی_کوردی

مجموعه هاشور در هاشور ۱۸

یک چیز آدم را می‌کشد
گاهی یک تیر،
گاهی یک تصادف،،
گاهی یک شعر
و یا یک رفتن
ولی هیچ آدمی
   از تنهایی نمرده ست،
     فقط بسیاری دق کرده‌اند...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر از این سیاسی‌تر؟!
دنیا بی تو،
زندانی‌ست بزرگ!!!
...
و من اسیر در سلولی انفرادی
محکوم به ابد وُ
تبعید به قلب بی وفای تو...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاییزی‌ست تلخ...
میان سمفونی باران وُ،
       --غروبی دردمند!
که رقص برگریزانش حتا؛
حسِ دلگیرم را
به وجد نمی‌آورد!   
وَ در این شب‌ها
مهتابی سراغم را نمی‌گیرد
                             ***
آه، پاییز!
     اندوهم بی‌پایان‌ست!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#کتاب_اعجاز_عشق

استپان زوریان

استپان زوریان


استپان بقایی آراکلیان متخلص به «استپان زوریان» داستان‌نویس بزرگ ارمنی سوم سپتامبر سال ۱۸۸۹ در شهر قره‌ کلیسا ـ‌ گیروواکان امروزی ـ به‌دنیا آمد. در سال ۱۹۰۶ به تفلیس مهاجرت کرد و به قلم‌زنی در نشریه‌های ارمنی زبان این شهر پرداخت. 

نخستین داستان کوتاه او در سال ۱۹۰۹ به چاپ رسید و به‌طور جدی وارد دنیای ادبیات شد. سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ به ارمنستان بازگشت و فعالیت‌های گسترده اجتماعی ـ ادبی‌اش را شروع کرد.

استپان زوریان، سال‌های زیادی رییس انجمن نویسندگان ارمنستان و سردبیر نشریه‌های گوناگون ادبی ـ علمی بود و انستیتوهای فرهنگی بسیاری را اداره کرد. آثار استپان زوریان به زبان‌های بسیاری از ملل جهان ترجمه شده و خود او نیز بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ جهان را از زبان روسی به زبان ارمنی برگردانده است. 

او که از پرکارترین نویسندگان معاصر ارمنستان به شمار می‌رود، ۱۴ اکتبر سال ۱۹۶۷ بدرود حیات گفت. 

مجموعه داستان‌های کوتاه و داستان‌های بلند و رمان‌های این نویسنده نامدار ارمنی در سال ۱۹۶۰ میلادی در ۱۰ جلد انتشار یافته است. کتاب «باغ سیب، باران و چند داستان دیگر» را« احمد نوری زاده» به فارسی برگردانده است.


در کتاب باغ سیب می‌خوانیم:

در روستای اوران باغ سیبی وجود دارد که متعلق به پیرمردی سرزنده به نام بابا مارتین است. بابا مارتین که سال گذشته همسر خود را از دست داده دو دختر به نامهای نوین و آنگین دارد...

بابا مارتین، پیرمرد مهربان یک سال پس از مرگ همسرش، با چهره‌ای شکسته اما روحیه‌ای قوی، همچنان با کمک «ساهاک » به امور باغ رسیدگی می‌کند. شامه قوی داماد دکاندار او که گرایش لئیمانه‌ای به مال‌اندوزی دارد و استعدادی خاص برای انجام کارهای غیراخلاقی، متوجه تصاحب باغ سیب می‌شود.

او هر هفته به بابا مارتین سر می‌زند و با ابراز مهربانی و دلسوزی‌های ریکارانه و کاملاً ظاهری برای بابامارتین هدیه می‌برد، با این خیال و انگیزه که باغ سیب هر چه زودتر به همسر او برسد. نقطه مقابل دکاندار باجناقش، «وانس» خیاط است که نه چرب‌زبانی میکند و نه برای تصاحب باغ سیب نقشه می‌کشد. بابامارتین دنیادیده و باهوش تفاوت وانس را با آرتوش کاملاً دریافته است.در میان کارگران آنها زنی به نام نونوفر توجه بابا مارتین را جلب می کند و چندی بعد بابا مارتین برای انجام کارهای خانه از او کمک می گیرد. هنگامی که دو خواهر لباسهای مادرشان را تن نونوفر می بینند از پدرشان می خواهند...

 

جمع‌آوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

بی‌قه‌رار

- بی‌قه‌رار:

بی‌قه‌راره‌م من، جور محکوم پای دار
ئه‌سرین جور واران، وه چۊ تیده خوار
دل ره‌ش، جامه ره‌ش، وه دسی دلدار
جور عزیز مِردیم، یه‌ی سه‌ر ئه‌زادار

∞ برگردان:

همچون محکوم منتظر اعدام در پای دار، بیقرارم
اشک‌هایم چون باران از چشم‌هایم سرازیرند
دلم گرفته و رخت عزا پوشیدم از دست عشقم
مانند کسی که عزیزی را از دست داده، دائم ناراحتم.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#دوبیتی_کوردی

گلونی وه سه‌ر

گلونی وه سه‌ر


 

وه‌قتی گلونی بسی

یا که خه‌لخال وه دسی

وه ئو خه‌نینه مه‌سی

دنیای روژن کیده سی

وه‌قتی بسی گُلوه‌نی

بیده دِتی ئه‌رمه‌نی

وه پیکنین و خه‌نی

گیان وه مِنو سه‌نی

بوره‌و جور جاره جاران

که‌می بنیش وه لامان

خه‌و نه‌منده ئرامان

دی بوروه تُ قُرئان

 باله‌و گِرِن له شیونِد

بیونیان بیسه بیونِد

په‌پولکان وه چیوند

مِه‌رِن، کشته‌ٔ نبیونِد

هه‌ر چی داره چُیْوْزه‌دان

مَه‌ل و په‌ری خُوه‌ش خو‌ه‌شان

هوریل مرژنن واران

لیلا تیه‌یده‌و له باوان

خودا نکید بِتوری

ده‌س له وه مه‌ن بشوری

زه‌جری فِراقِت هوری

ئاخر خیدمه کوری

تُ را وه ئی ئیواره

قه‌سه‌م وه ئی شه‌واره

ره‌ختی فِراق ده‌راره

بوره‌و دیتر وهاره

تُ را قه‌سه‌م وه قورئان

نه‌گرَه خه‌نه‌ت وه لیمان

دی بسکه دوره هجران

لیلا بنشین تو لامان.


________


▪︎ برگردان:


وقتی گلونی(روسری محلی زنان کورد و لک و لر) می‌بندی

یا خلخال(النگو) به دست می‌اندازی

با خنده‌های مست کننده‌ات

دنیای روشنم رو سیاه می‌کنی

وقتی گلونی می‌بندی

مانند دخترکان ارمنی زیبا می‌شوی

با خندیدن‌هایت

جانم را می‌گیری

برگرد و مثل سابق

مدتی کنارم بنشین

بی‌خواب شدم از دوری‌ات

تو را قرآن دیگر برگرد

پر می‌گیرند به دنبال تو

دیده‌شان منتظر دیدار توست

پروانه‌ها دنبال تو می‌گردند

می‌میرند بعد از تو

درختان جوانه می‌زنند

پرندگان و پریان خوشحال

ابرها باران می‌بارند

بخاطر تو که برمی‌گردی

خدا نکند که قهر کنی

دست از من بکشی

درد دوری تو

مرا کور خواهد کرد

قسمت می‌دهم به وقت غروب

قسمت می‌دهم به شبانگاهان

رخت دوری در بیاور

برگرد که بهار شده

قسمت می‌دهم به قرآن

خنده‌هایت را از من نگیر

دیگر دوریت را پایان بده

لیلا تو برگرد پیشم.


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_کوردی

#چهارپاره

خه‌م بار

- خه‌م بار:


نه وه شو آرام، نه وه روژ قه‌رار

دل سه‌ردو ملویل، وه دسیله یار

بیسه وه بشم، خه‌م خروار خروار

دل بیه وه ریش، فریاد روژگار 


∞ برگردان:


نه شب آرامش دارم و نه روز قراری

دلسرد و نالانم از دست یار

سهم من شده غم‌های بیشمار

دلم ریش و زخمی شده ای روزگار



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#دوبیتی_کوردی

گل‌باخی

▪︎گلباخی:



ته‌مام حسرت و هوس

فقط تویی هرچی تو که‌س

ئرای تو کیشم من نه‌فه‌س

یی روژ نکیشی لیم تو ده‌س

گلباخیگه‌ی وقتی به‌هار

تو هه‌ور ئاسمان که‌وی

روشن‌گری، مانگه شه‌وی

شیرین زوان، نیور چه‌وی

خرامان جور آهو ده‌وی

رحمی بکه وه منه زار

تره و تازه جوره وه‌هار

ته‌ک داره‌گه‌ی ناو حصار

بالاگه‌د به‌رز جوره چنار

ترش و شیرینی ئه‌ی هه‌نار

کم حرص من دی تو درار

گل و گه‌لای قه‌ی داره‌گان

خورشید و نیور ئاسمان

نازاره‌گه‌ی کل کرماشان

شیرین دم و شیرین زوان

نیرم ئراد صورو قه‌رار       

دنیا وه سه‌ر تو کیده جه‌نگ

له سه‌ر تو بن ده‌س وه تفنگ

ئه‌گر بکی تو شوخ و شنگ

زیباترین، حوری، قه‌شه‌نگ

ئی باعث هه‌ر کارو و بار

تو نیور نیور مانگ و خور

وقتی که چیده وه در

وه پنجره و دیوار و ده‌ر

چویلن که بونه ته‌ر

له سه‌ر فراق تلخ یار

بالاگد به‌رزه جور په‌راو

عشقت محال جور سراو

خه‌نه‌ت مه‌س‌ که‌ی جوره شراو

جه‌رگ و دلم بیسه کواو

وه ده‌سی تو بالا چنار

زنبق و یاس و سوسنی

وقتی بسی تو گلونی

مرم،که‌فه‌م، بوم مردنی

وقتی وه میل تو مه‌خه‌نی

شیرین تر وه هرچی هه‌نار

آلوچه دم، چه‌و بایه‌می

فرشته‌یی یا ئایه‌می؟!

وه کل جهان سه‌رمایه‌می

داره به‌رزه په‌ر سایه‌می

وه ده‌س نچی ای سایه‌سار


______


برگردان


تمام حسرت و تمتای من تویی

فقط تو ای همه کسم

نفس کشیدنم بخاطر توست

روزی نکند منو تنها بزاری

ای گل زیبای فصل بهار

تو مثل ابر در آسمان آبی هستی

مثل آفتاب روشنی و مثل ماه شب مهتاب

شیرین زبانی و نور چشم من

همچون آهو خرامان می دوی

بر من زار و تنها رحم کن

           زیبا و جوانی مانند بهاری

مثل تک درخت داخل حیاط

بلند بالا چون چناری

ترش و شیرینی چون اناری

حرص من رو در نیار

گلی و شکوفه ی روی درخت

خورشیدی و روشنایی آسمان

عزیز و نازنینی برای همه‌ی کرمانشاه

از بس که شیرین زبانی 

دیگه برای دیدن تو صبر و قراری ندارم

تمام مردم بخاطر به دست آوردن تو در جنگ‌اند

بخاطر تو دست به تفنگ شدن

اگر تو شوخی و شادی کنی

زیباترین حوری خواهی شد

ای دلیل هر کار و امری

تو نور و روشنایی ماه و خورشیدی

وقتی که از خانه بیرون می‌زنی

از در و دیوار و پنجره

همه‌ی دیده ها و چشم‌های برایت گریان می‌شوند

در غم و غصه‌ی فراق و دوری تو

قدت همچون کوه پراو بلند است

عشقت همچون سراب ناممکن است

خنده‌هایت همچون شراب مست کننده‌ است

از غمت جگر و دلم کباب شده

از دست تو ای قد رعنا

به زیبایی زنبق و یاس و سوسنی

وقتی که گلونی(روسری محلی زنان کورد و لک و لر) به سر می‌بندی

و من با دیدن تو ناتوان می‌شوم و میمیرم

وقتی از ته دل تو می‌ختدی

شیرین تر از هر انار شیرینی

دهانت خوشمزهچون آلو و چشمانت بادامی

تو فرشته‌ای یا آدمی؟!

تو تنها دارایی و سرمایه‌ی منی در جهان

درخت بلند و سایه‌ی سر منی

خدا نکند سایه‌ات از سرم کم شود.




#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

موسلمانی وه ظاهر نیه!

▪︎موسلمانی وه ظاهر نیه:



نه شراووُ مَی، نیشانهٔ کوفره

نه نمرهٔ مستان، همیشه صفره

قه‌سه‌م وه خودای ای سرزمینه

کَی جا نمازی، نیشانهٔ دینه؟

نیشان زاهدی نه عباو قباس

ایی فکره بِرا، وه ریشه خطاس

زهدو عبادت وه ظاهر نیه

هه‌رکس غسل کیدن، خۊ طاهر نیه

وه قباو عباو انگشتر نیه

وه تسبیح گِردن، وه منبر نیه

وه ظاهر انسان، قضاوت نکیم

وه کار مردم دخالت نکیم 

وه ظاهر نیه، هوشد باره سر

خدا آگاهه، وه خصلت بشر

وی دنیا که‌سی، بوده رستگار

راضی بود وه‌لیی بنده‌ی کردگار.


- برگردان:


نه شراب و نه می نشانه ی کفر است

نه نمره مستان همیشه صفره

قسم به پروردگار سرزمینم

سجاده نشانه ی دین نیست

و عبا و دستار هم نشانه ی زهد نیست

این افکار از پایه اشتباه است

زهد و عبادت ظاهری نیست

همچنان که اگر کسی غسل کند پاک نیست

مسلمانی با عبا و دستار و انگشتر نیست

همچنین با تسبیح دست گرفتن  و منبر رفتن

انسان ها را از روی ظاهرشان قضاوت نکنیم

در کار و امور یکدیگر دخالت و تجسس نداشته باشیم

مسلمانی به ظاهر نیست، این را بدانیم

خداوند از باطن و وجود هرکسی آگاه است

در این دنیا کسی رستگار خواهد شد

که راضی باشند از او مردم و خداوند.



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور در هاشور



غمگین قدم بر می‌دارم،
سربازی خسته از جنگم...
سرنوشتِ من این ست:
چه عقب برگردم،
 یا پیش بروم، 
...
--گلوله بارانم!


#لیلا_طیبی(رها)

داوی زولفت

داوی زوڵفت


بە داوی زوڵف و شمشێری ئەبرووت

گرفتارە دڵی سەد عاشقی دڵجووت

نیگاھی چاوی شینی نیمەخابت

ھەزاران وەک منی خستۆتە تابووت


 ∞ برگردان فارسی:


در دام زلف و ابروی همچون شمشیرت

دل صدها عاشق دلداده گرفتار است

ناز نگاه چشمان مست آبی رنگت

هزاران نفر همچون من را در تابوت گذاشته(کشته)

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

خیال

▪︎خەیاڵ:


خەیاڵەکانت 

ئەوندە باڵا کردونە کە 

ڕۆژێ چەن جار دێنە سەر دانم،

 باران هەتا شەو دەبارێ و بەدوایی 

-با- دایکی پیرم هەموو بەیانی

کۆلانە خوولینەکەمان گزک ئەدا

بەڵکەم کە بیت و سەرێکم لێ بدەی و 

ئەم زامە کۆنە لەژێر چاومدا لابدەی و بیفڕێنی.

دڵم، شیشەیکی ناسکه بەڵام 

دڵگیریەکانم و دڵگیریەکانت

وەکۆ شاتاڵی مغولەکان

لەسەر گیانم هاژۆتکار دەبن،

هەتا بەیانێکی تر بیرم داگیر ئەکرێت

لە ژێر هەنگاوانێک وا تۆ هەڵ نەتگرت!

سیگارەکانم کاتێ گڕ دەگڕن هەوار دەکەن:

(بۆ من ئەویندارت بووم؟!)



برگردان:


خیالاتِ تو،،،

به ارتفاعی قد کشیده‌اند که،

روزی چند بار به ملاقاتم می آیی.

 هر روز صبح

 مادر پیرم،

              --باد!

کوچه‌ی خاکی ما را جارو می‌کند!

باران می‌گیرد تا،

شب‌ها،

به من سر بزنی! 

شاید این درد کهنه را

از گَودِ چشم هایم بشویی

 قلبم،

شیشه ی شکننده ای شده است 

اما،

دلتنگی‌هایم

         و دلتنگی‌هایت،

شبیه تاخت و تازِ مغول‌ها 

به جانم حمله‌ور می‌شوند!

و باز 

تا صبح، ذهنم،

اشغال می‌شود،

زیر چکمه‌های نیامدن تو.

(ذهنم اشغال می‌شود زیر قدم‌هایی که تو برنداشتی)

و سیگارهای گُر گرفته‌ام

فریاد بر‌ می‌آورند:

-- چرا عاشقت شده‌ام...!؟



#سه‌عید_فه‌لاحی (زانا کوردستانی)

بیره‌وه

- بێره‌وه‌:


ته‌ک وه‌هار بێره‌وه‌

وارشتی واران ده‌س پێ که‌ره‌وه

هه‌ونای 

        ئه‌م بۆسانه

شیته‌م ده‌کات.



دست های شفابخش تو

❆ دست های شفابخش تو:


هر شب تا صبح 

با افکاری مشوش،

در یادت سرگردانم...

خیالت اثر نمی کند!

هیچ چیز آرام نمی کند مرا

جز مسکن دست های شفابخش تو


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_کوتاه

#هاشور


پشیو و هه‌ژار

- پشیو و هه‌ژار:


وه عشقت بیمه بی‌که‌سْ بی‌قه‌رار

جور مه‌جنون گه‌ردم، دیار وه دیار

دیده‌و دل گِرین، پشیو و هه‌ژار

جور ماران گه‌سته، هه‌ر مه‌کم هاوار


∞ برگردان:


با عشق تو بیکس و بیقرار شدم

همچون مجنون آوارهٔ این شهر و آن شهر شدم

چشم و دلم گریان و پریشان حالم

مانند کسی که مار نیشش زده دائم داد و فریاد می‌زنم.



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#دوبیتی_کوردی

حالم مه‌پرسه!

▪︎حاڵم مەپرسە!



خەبەرم لێ ئەگری؟

ئاه!

-- ئازیەت بارم،

           ئازیەت بار!

ئاخر نابینی کە ئاێر گوڵۆڵه‌،

                     سینەی گۆڵی دڕاند؟

بوو نابینی کە خەزانێکی گرتۆڵەو ترسناک 

چنگ لە جەستەی گیان دارستان دەخاتوو؟

مەرگی دانە دانە یان دێنێتە پێشەوا؟


ئەمڕوو،

گۆستاخێکی بێ خوا 

جەستەێ چوار خوویشکی هیلاو و بێ‌تاوان

ڕووتەو کرد...


ئازیەت بارم 

          ئازیەت باری برینەکانی وڵاتم!

                    داخداری حەڵەبجەی ژاعردایش 

                           و کۆبانیە خاپورکراوەکەم،،،

ئازیەت باری کوردیستانم.

...

حاڵم مەپرسە...


سه‌ئید فه‌لاحی (زانا کوردستانی)



∞ برگردان فارسی:



▪︎از احوالم نپرس!



از احوالم می پُرسی؟ 

آه!

--سوگوارم،

         سوگوار!

مگر نمی‌بینی آتش گلوله،

سینه‌ی گل را دریده است؟ 

و پائیزی وحشتناک

بر تن باغ چنگ می‌زند؟

و دارد 

مرگِ درخت‌های جوان  

       دانه دانه رقم می‌خورد؟


امروز؛

چهار خواهر معصوم را

گستاخی خدانشناس عریان کرد


سوگوارم 

     سوگوارِ زخم‌های وطنم!

          سوگوار حلبچه ی مسموم

               و کوبانی ویران،،،

                   سوگوار کوردستانم.


--حالم را 

         نپرس!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هرمز انصاری

هرمز انصاری

هرمز انصارى شاعر و نویسنده (زاده ۷ اسفند ۱۳۱۴ اراک - ۴ آبان ۱۳۹۹ تهران) بود.
در اسفند ۱۳۱۴، در محله‌ی حصار اراک –کوچه انصاری– به دنیا آمد، از همان سال‌های اول دبستان شعر می‌گفت. پس از گذراندن دوران ابتدایی و آغاز دبیرستان در زادگاهش، در تهران به دبیرستان البرز رفت. او که از دوره دبستان شعر می‌گفت، شوق فراوانی نیز برای نوشتن داشت و در سال‌های ۳۲ تا ۳۴ با تنوع نوشتاری‌اش، در زنگ انشا برای بیش از ده نفر - زیر میز - انشای متفاوت می‌نوشت که برخی از این انشاها با پیشگفتاری در زمینه تمرین نویسندگی در آبان ۱۳۴۱ در کتاب ”گلگشتی در مدارس“ به چاپ رسید.
در دانشسرای عالی "دانشگاه تربیت معلم" در رشته زبان انگلیسی پذیرفته شد. در ۲۳ تیر ۱۳۳۶ خود مستقلاً آموزشگاهی برای همه رشته‌های درسی بنیان نهاد و بعد امتیاز انستیتو زبان سیمین را گرفت و در تهران و اراک موجب قبولی تقریباً ۱۰۰% شرکت کنندگان آن کلاس، در کنکور سراسری شد.
در بازگشت از سفر امریکا، دبیران دبیرستان پهلوی اراک از هرمز انصاری خواستند معاونت آن دبیرستان را بپذیرد.
در پاییز سال ۱۳۴۵ مسئولیت سرشماری یک چهارم شهر اراک به او سپرده شد. او که خود نتایج ناشی از سرشماری را تحلیل می‌کرد به این نتیجه رسید که اراک دانشگاه می‌خواهد. اولین مقاله را با عنوان” این شهر دانشگاه می‌خواهد و در این دیگر جای گفتگویی نیست“ در روزنامه اراک به چاپ رساند.
این نوشته‌ها و مقاله‌های بعد و پشتیبانی مردم موجب شد که مدیر بلندپایه‌ای از سازمان برنامه برای خواسته‌های مردم بیاید و بزرگان شهر، ”هیات تدارک تأسیس دانشگاه اراک“ را بنا نهادند.
عضویت در آن هیات را علاوه بر نمایندگان فرهنگیان، هنرمندان، ورزشکاران، بازرگانان، بانوان، جوانان، فرماندار و شهردار و رییس فرهنگ و رییس بهداری و رییس اوقاف نیز پذیرفتند و هرمز انصاری را به دبیری آن هیات برگزیدند.
انصاری در مهرماه ۱۳۴۷ با ابلاغ وزارتخانه، به تهران منتقل شد.
در اردیبهشت ۱۳۸۴ خواهر کوچکش که زیست شناس بود، در سرکشی به حوزه‌های پرورش ماهی در سواحل شمال، در یک حادثه رانندگى جان خود را از دست داد. سیمین، خود، آزمایشگاه ایمونولوژی را برای پرورش ماهی در آب‌های شیرین بنیان نهاده بود. برادر در گرامی‌داشت خـاطره خواهر ”موسسه انگلیسی سیمین“ را شکل داد که خدمات فرهنگی ارزنده‌ای داشت.
وی در چند سال گذشته حدود ۵۰ عنوان کتاب را به چاپ رسانده است، از جمله: تبریک‌های نوروزی - کوتاه نویسی‌ها - آن روزها - این روزها - تو به من عشق ورزیدن یاد می‌دهی - چه بنویسیم - چگونه بنویسیم - پرنده‌های عشق
آواز مرا بخوانید - نگوییم - بگوییم و نیز نوشته‌هایی از هرمز انصاری که به‌صورت کتاب منتشر شده است.
۴ آبان ۱۳۹۹ هرمز انصاری در اثر بیماری کرونا درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

- نمونه ی آثار:
)
و نوشتم:
”تعصب بزرگترین مانع درک حقیقت است.
و با نوعی برداشت از یک فرمول فیزیک، نوشتم:
”عددی ثابت= قوای ذهنی× نیروی عینی
چه، دیده بودم که نیروهای عینی فراوانی 
برای تغییر و اعتلای وضع موجودشان 
جان بر کف، به میدان آمده بودند.
و همه شکست‌ها و ناکامی‌ها،
ندانم کاری‌ها و بیهوده کاری‌ها را
ناشی از ضعف ”قوای ذهنی“ می دانستم؛
از نا آگاهی ها، نارسایی های اندیشه،
و بر اندیشه ها نیندیشیدن.
دیدم ما در صحنه بودن را
با ” آگاهی“ عوضی گرفته بودیم
و احساس را، به جای اندیشه،
نیروی محرکه تاریخ.

)
معلمی
برای اصلاح«غلط» نوشته‌ها نیست 
برای
دادن ایده های ناشنفته است،
آوردن شیوه‌های ناآموخته،
به کار گیری ابزارهای ناشناخته.
برای
آشنا کردن آدمی است
با توانمندی های آدمی.
گشودن راه های بهره وری است 
از آن چه هستیم 
و از آن چه داریم.
برای 
شکوفایی پر بارِ تلاش انسان هاست
در ساختن زندگی
_ زندگی در خور" انسان"

)
" تا آیندگان"
با خصالی والاتر از" گذشتگان" 
بار آیند... 
یا زندگی شما پیام شماست
پیام شما و زندگی تان... 

)
«کوتاه نویسی را مثل چیزهای دیگر نمی شود یکسره نوشت. نویسنده باید با مسئله ای برخورد کند، آنرا بشناسد و بفهمد و بالا و پایین کند، علل و عوامل آن را پیدا کند و اگر لازم باشد راه برون رفت از آن را و در کوتاه ترین شکل آن را تحویل خواننده دهد.»

)
« وقتی نویسنده می نویسد 
فاقد نیستم واقف نیستم 
می گوید که درد ما نداشتن نیست،
ندانستن است.
وقتی نویسنده می گوید:
نه حکیم حاکم، که حاکم حکیم.

جمع آوری:
#سعید_فلاحی / #لیلا_طیبی (رها)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
- سایت رسمی هرمز انصاری.
- کانال تلگرامی فصلنامه رازان.
- کانال تلگرامی برگی از تقویم تاریخ.

ئه‌من کوردم

له باشوور،
        یا باکوور!
له رۆژهه‌ڵات،
         یا رۆژاوا!
...
نازانم له‌کوێ دەمرم!
        چەند دەژیم؟!
                چه‌نده ژانم؟!
...
بەڵام هەر دەڵێم،
              هه‌ر بزانه،
                     هه‌ر کوردم وُ
                     هه‌ر کورد ده‌بم.


جه‌مالی تو

جه‌ماڵی تۆ پڕ له ژانه،

رێشه دڵیان

-- ئه‌و پیاوه‌کانی وا تۆیان دیه‌ی!

...

له ئێش ئیشق تۆ،

     -- یان ئه‌مرن،،،

          یان که شایه‌ر!!!

 


∞ برگردان فارسی:


 زیبایی‌ات دردناک است،

زخمی بر دل دارند

   -- مردهایی که تو را دیده‌اند!

...

از درد عشق تو،

   -- یا می‌میرند،،،

        یا که شاعر!!!

 

#سه‌عید_فلاحی (زانا کوردستانی)

شعر کوردی

دو شعر کوتاه کوردی از زانا کوردستانی


(۱)

وشانی زۆر نێو دەمم تلۆڤە کرانە!

بەڵام، 

تەنانەت نێوی تۆس 

کە لەگەڵ هەر شێعرێک دا

                   --دیتە دەر!!!


 ☆ برگردان فارسی:


 در دهانم، واژه‌های تلنبار شده بسیار‌اند!

اما تنها تویی،

       که با هر شعر--

از دهانم بیرون می‌آیی.

 

__________________


(۲)

هەرکاتێک کە بێت

مانگەشەو یا خۆرەتاو؛

من شێعرەکانم 

بۆ ئەو شەمعانە دەنووسم کە 

لە شەڕی تەک تاریکی 

                          شەهید کران.


☆ برگردان فارسی:


 مهتاب باشد،— یا آفتاب؛

فرقی نمی‌کند

من،،، شعر‌هایم را

برای شمع‌هایی می‌نویسم که؛

در نبرد با تاریکی،

— شهید شده‌اند!.

 

#سه‌عید_فه‌لاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_کوردی