انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

شاعرانه‌نویس یا شاعر؟

شاعرنه‌نویس یا شاعر؟



عنوان مجموعه اشعار : هاشور ۴
شاعر : لیلا طیبی


عنوان شعر اول : قلبت

قلبت پُر است 
از ضَرَبانِ دوستت‌دارم‌های مکرر،
-- برای من؛
که هرگز به زبان نیاورده‌ای!


عنوان شعر دوم : نوازش‌هایت...

بارانِ،
نوازش دست‌هایت را
بر گیسوانم ببار - تا،،،
بهار بیایدوُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!



عنوان شعر سوم : دلتنگی
این روزها که دلتنگِ توام،
حرف‌هایم؛
آبشارِ شعرند!



#لیلا_طیبی (رهـا)
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان مجموعه اشعار : هاشور ۴

عنوان شعر اول : قلبت

قلبت پُر است
از ضَرَبانِ دوستت‌دارم‌های مکرر،
-- برای من؛
که هرگز به زبان نیاورده‌ای!

عنوان شعر دوم : نوازش‌هایت...

بارانِ نوازش دست‌هایت را
بر گیسوانم ببار - تا،،،
بهار بیاید وُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!

عنوان شعر سوم : دلتنگی
این روزها که دلتنگِ توام،
حرف‌هایم؛
آبشارِ شعرند!

نقد:
باید ماهیت شعر را برای شما بخوبی روشن کنم خوب دقت کنید شما در متن اول پیام می‌دهید که:
هرگز به من نگفتی دوستت دارم
اما این پیام آشکار را که هر خواننده‌ای به آن می‌رسد به شکلی زیبا و شاعرانه بیان کرده‌ای که قلب تو سرشار است از دوستت دام‌هایی که به من نگفتی! درست است تمام خوانندگان این متن به همین دریافت می‌رسند.
و در متن دوم فریاد کرده‌ای که:
موهایم را نوازش کن تا آرام بگیرم
اما باز هم این پیام آشکار را با تشبیهات و استعارات باران نوازش و رویش بابونه بیان کرده‌ای و باز هم روایتی بسیار زیبا و بسیار شاعرانه اما باز هم تمام خوانندگانت به همین پیام می‌رسند که نوازشم کن تا آرام بگیرم.
و در متن سوم هم پیام شسته رفته‌ات این است:
دلتنگ که می‌شوم شعر می‌گویم
و باز هم شاعرانه با تشبیه حرف به آبشار شعر و باز هم روایت شاعرانه.
روایت شاعرانه با تمام احساسی که در هر سه متن موج می‌زند شعر نیافریده است و چون تمام خوانندگانت به پیامی همسان و مشترک می‌رسند به جای شعر شعار نوشته‌ای البته نه شعار سیاسی که شعار احساسی و باید بدانی که بیان احساس در روایتی شاعرانه شعر نیست. حال ببینیم باید چه می‌کردی تا روایتت شعر شود:
باید برای فضای احساست که در هر کدام مشخص است فضایی مشابه نه عین آن شبیه فضای احساست در فضای خیال خلق می‌کردی دقت کن فضایی خیالی مشابه فضای احساس و آن را روایت می‌کردی بدون هیچ اشاره‌ای به فضای احساس، آن وقت روایتت حتی اگر شاعرانه هم نمی‌بود شعر بود و خواننده‌ات با دریافت فضای خیالی تو به احساسی که دوست داشت می‌رسید نه به احساس تو! در حقیقت تو آیینه‌ای صیقل داده بودی که خواننده خود را در آن مشاهده می‌کرد و لی حالا به جای خلق آیینه قاب عکسی از خودت را ارائه کرده‌ای قاب عکس منِ شاعر برای کسی تماشایی نیست چون هر کسی دوست دارد خود را در آثار هنری ببیند نه هنرمند را!
بیان و روایت شاعرانه نیمی از راه است که بخوبی پیموده‌ای ولی تا ماهیت هنری و شعریِ روایتت را درست نکنی شاعرانه نویس هستی اما شاعر نیستی.

منتقد : محمد مستقیمی (راهی)

محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانواده‌ای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد، نسب او از طرف مادر با فاصله‌ی چهار نسل به هنر جندقی و با ...

هاشور در هاشور ۷۴ #لیلا _طیبی



سربازِ بی‌اراده،

انگشت بر ماشه می‌فشارد!

زندانی‌ی نگون‌بخت

  با چشم‌های بسته،

دندان به دندان می‌خاید، اما'

                               ***

اسلحه حتا،،،

       --فکر نمی‌کند!

         


#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور 

#کتاب_اعجاز_عشق

منصور اوجی

منصور اوجی



منصور اوجی شاعر معاصر ایرانی بود که در ۹ آذر ۱۳۱۶ خورشیدی در شیراز زاده شد. در رشته فلسفه از دانشگاه تهران موفق به کسب مدرک لیسانس فلسفه شد و پس از آن در رشته مشاور و راهنمایی (روانشناسی) از دانشسرای عالی تهران مدرک فوق لیسانسش را کسب کرد. پس از آنکه به زادگاهش بازگشت بار دیگر به دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز) رفت و مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی و کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی را گرفت. 

منصور اوجی به دلیل ذهنیت سراسر لحظه‌ای‌‌اش در شعر کوتاه به توفیق بیشتری رسید به گونه‌ای که ما اکنون می‌توانیم اوجی را پراهمیت‌ترین نمایندهٔ شعر کوتاه، در شیوهٔ نیمایی بدانیم.

در تاریخ دوم اسفند ۱۳۸۰ به پاس یک عمر شاعری منصور اوجی در کانون فرهنگی، هنری فارس در مجتمع فرهنگی احسان شیراز از او تجلیل شد. 

او که دارای نشان درجه یک هنری در حوزه ادبیات بود، سرانجام در بامداد روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.



▪︎زندگی خودنوشت اوجی:


فرزند کوچک و پسر خانواده‌ای باشی که پدر شاعر باشد و همهٔ اعضای خانواده شعر دوست و بزرگ‌ترین تفریح و سرگرمی‌شان حافظ‌خوانی باشد و سعدی‌خوانی و مشاعره‌کردن در مهمانی و برادر بزرگ‌تر که بهترین نشریات را تدارک ببیند و صفحات شعرش را بلند بلند بخواند و بخوانی تا کشف کتاب خطی خیام در کتابخانهٔ پدر در سال‌های آخر دبستان؛ معلوم است که همهٔ این‌ها زمینه‌ساز شاعریت بشود که شد و شدم.

رباعی را ابتدا گفتم و غزل را بعد که پدر تشویق‌ها کرد و این‌ها زمینه‌ساز گفتن‌های بعدی شد. در دبیرستان با شعر نو آشنا شدم، با اخوان، شاملو و سرانجام نیما و شروع کردم به شعر نو گفتن. برای رفتن به سیکل دوم دبیرستان گرچه خانواده دوست می‌داشت به رشتهٔ تجربی و بعد پزشکی، ولی به رشتهٔ ادبی رفتم و به بهترین دبیرستان شیراز که سلطانی نام داشت و اقلیدس، هم استاد ادبیات و دستورش بود و هم رئیس‌اش بود... دورهٔ دبیرستان با نمرهٔ اول رشتهٔ ادبی در فارس تمام شد. می‌توانستم بدون کنکور به دانشکدهٔ ادبیات شیراز بروم که نرفتم و سال ۱۳۳۷ در کنکور سه رشته شرکت کردم؛ حقوق سیاسی، فلسفه، زبان و ادبیات انگلیسی و در هر سه رشته قبول شدم. سال اول حقوق با سیمین بهبهانی و همایون‌پور هم‌درس بودم. دو سه هفته نشد که نتایج دو رشتهٔ دیگر اعلام شد. خرج هتل زیاد بود و دنبال اتاق می‌گشتم. از طرفی، نفر سوم کنکور رشتهٔ فلسفه بودم و می‌توانستم از امکانات کوی دانشگاه استفاده کنم. بعد از کلی کلنجار رفتن با خود که حقوق بخوانم یا فلسفه و… و حرف‌های دکتر صفدری هم در نهایت تأثیری نداشت که می‌گفت حیف است حقوق را رها کنی؛ آینده‌ات را خراب نکن و… سرانجام از هتل یک راست رفتم امیرآباد به کوی دانشگاه. در دانشسرا استادان تأثیرگذاری داشتم؛ دکتر محمود هومن، دکتر امیرحسین آریان‌پور، پروفسور هشترودی، دکتراحسان نراقی، دکتر علی محمد کاردان، دکتر بهاءالدین پازارگادی، دکتر جلالی و استادانی دیگر و با دوستانی هم‌دانشگاهی بودم و هم‌رشته‌ای و هم‌کلاسی، اسماعیل خویی، منوچهر آتشی، محمد حقیقی، باقر پرهام، عبدالعلی دستغیب، ع. پاشایی، باجلان فرخی و… که هرکدام امروزه از بزرگان شعر و ترجمه و فلسفه و ادبیات ایران هستند و اما شعرهایم در همان ایام دانشجویی در نشریات فردوسی که دبیر صفحات شعر آن محمد زهری بود چاپ می‌شد و هم در روشنفکر که دبیرش فریدون مشیری بود و کمی بعد هم در کتاب هفته و خوشهٔ شاملو و بازار و سایبان محمدتقی صالح‌پور و رودکی و یکی دو نشریهٔ دیگر. این را هم اضافه کنم که در آن ایام شعر به آسانی امروز چاپ نمی‌شد و شعر باید شعر باشد.

درسم که تمام شد به شیراز برگشتم و در تربیت معلم‌های شیراز شروع به تدریس کردم و هم‌زمان در دو رشتهٔ تحصیلی پذیرفته شدم؛ یکی در کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی و دیگری کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی در دانشگاه تهران. اوایل به همهٔ آنها می‌رسیدم و در کلاس استادان تأثیرگذاری چون دکتر غلامحسین صدیقی شرکت می‌کردم. نیمهٔ سال که شد، دیگر بریدم و فقط زبان را تمام کردم اما چند سال بعد برگشتم تهران و در رشتهٔ کارشناسی ارشد مشاور و راهنمایی تحصیل کردم و بورسیه گرفتم. بعد از انقلاب نیز دوره‌ای را در رشتهٔ روانشناسی در دانشگاه تربیت معلم گذراندم و سال‌های سال تدریس کردم و مشاور بودم و هنوز هم هستم.



▪︎آثار:

از منصور اوجی بیش از ۳۰ مجموعه‌های شعری منتشر شده است؛ از جمله:

- باغ شب (۱۳۴۴)

- خواب درخت و تنهایی زمین (۱۳۴۴)

- شهر خسته (۱۳۴۶)

- برگزیده اشعار (۱۳۴۹)

- این سوسن است که می‌خواند (۱۳۴۹)

- مرغ سحر (۱۳۵۶)

- صدای همیشه (۱۳۵۷)

- شعرهایی به کوتاهی عمر (۱۳۵۸)

- حالی است مرا (۱۳۶۸)

- کوتاه مثل آه (۱۳۶۸)

- خوشا تولد و پرواز (؟)

- شعرهای مصری (عاشقانه‌ها) (۱۳۸۸)

- کجاهای جهان‌های شیراز (۱۳۹۸)

- یک عمر شاعری (برنده جایزه کتاب سال استان فارس) 


وی از دوستان نزدیک سیمین بهبهانی و سیمین دانشور بود. نامه‌نگاری‌های خاطره‌انگیز اوجی با این دو ادیب فقید در کتابی به نام «۱۱۰ نامه به دو سیمین» منتشر شده است. 



▪︎نمونه اشعار:

(۱)

بهار

گفتم بهار کو؟

تابوتی در غروب نشانم داد

بر شانه‌های مردان

در شیون زنان

یا لاله‌ای که سرخ و سراسیمه رسته بود

از لای درز آن.



(۲)

سکوت سنگ چه زیباست زیر این نیلی 

سکوت سنگ چه بشکوه، در هزاران سال

سکوت سنگ...

سکوت یعنی من 

(سکوت سنگ)

کلام یعنی تو 

و شعر یعنی کلام سنگ شده



(۳) 

آسمان سیاه

پرده ای به روی ماه

این همه کلاغ از کجا رسیده‌اند؟

بر سپیده

آه!



(۴) 

گفتم تو را بخوانم 

کز صبح بگذریم 

باران چنان گرفت که خورشید پیر شد 

در انتظار تو 

اینک من، آه... من-

مردی هزار ساله کنار دریچه ها!...



(۵)

این موی سپید، برف پیری نیست 

یک عمر تمام در زمستانم 

بی هیچ بهار.


بی هیچ بهار؟



(۶) 

از عمر ما چه باقی‌ست 

جز حیرتی از آن خوش

گیلاس سهم ما را

امسال گو مچینید 

سهم کبوتران باد...



(۷)  

من نوشتم سنگ 

گنجشکی پرید 

 

تا نماند هیچ گنجشکی به جا 

کودک همسایه‌ی ما سال‌هاست 

می‌نویسد سنگ، تا فرسنگ‌ها.



(۸) 

هر کسی را در این جهان سهمی است 

تا که در سهم ما سهیم شود؟

سهم ما حیرتی، گلی، شعری...



(۹) 

پرنده‌ای می‌افتد از درخت 

و تو بی آن که نشانی خانه‌ی مردگان را بگیری 

می‌میری!



(۱۰) 

بیخود از سفر مگوی 

شاخه‌ای کنار پنجره است 

با شکوفه‌هاش 

باش!



(۱۱) 

پاییز می‌رویم

ما از میان این همه پاییز می‌رویم...



(۱۲) 

در گشوده‌ست عطر و رنگ بهار

در کلامت نه خنده‌ای، نه گلی!



(۱۳) 

پشت آن پنجره 

مثل یک پنجره در تاریکی 

که به یک پنجره می‌اندیشد 

به تو می‌اندیشم. 

پشت آن پنجره در تاریکی 

 به چه می‌اندیشی؟ 



(۱۴) 

با تو زمستان گلی‌ست 

بی تو بهار جهان

برف سراسیمه بود

یکسره بر هر چه سبز 

خود کفنی بود و سرد.

با تو زمستان بهار.



(۱۵) 

شب در این منظره باران است 

شب در این منزل

                       تنهایی 

مثل این ماهی 

و پس از آمدن باران

سیب ها، عطر تو را دارند 

عطر اندوه و گیاهی سرخ.



گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)




منابع

- شافعی، خسرو (۱۳۸۴)، زندگی و شعر صد شاعر از رودکی تا امروز، تهران: کتاب خورشید، شابک ۹۶۴-۷۰۸۱-۰۵-۷

- ویژه‌نامهٔ ادبی فرهنگی «هنگام»، ضمیمهٔ روزنامهٔ عصر مردم شیراز، ویژهٔ منصور اوجی، «نیمهٔ پر لیوان زندگی»، منصور اوجی». روزنامهٔ عصر مردم، ش. ۷۳ (۲ مهر ۱۳۸۳).

- اوجی، منصور (۱۳۹۲).«اما پرنده و گل»، منصور اوجی در آیینهٔ آثارش. شیراز: انتشارات نوید. شابک ۹۶۴-۳۵۸-۲۲۲-۱.

- اوجی، منصور (۱۳۸۲).«باغ و جهان مردگان». شیراز: انتشارات نوید.

- دانش‌نانه آزاد ویکی‌پدیا فارسی.

- سایت ایبنا.

http://rain135.blogfa.com/tag


هاشور در هاشور ۷۳ #لیلا _طیبی

تنها؛

خیابان‌های تهران را

       زیر پا می‌گذارم.

می‌اندیشم:

--دخترکان لبنانی،

پای درخت‌های سیب،

یا،،،

دوشیزگان فلسطینی،،،

--در سایه‌سار پرتقال‌ها

با کدامین کابوس

         معاشقه دارند؟!

 



#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور 

#کتاب_اعجاز_عشق



مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۲۱ #سعید_فلاحی


۱۰۳
امروزه روز،،،
تفنگم را زمین گذاشته ام وُ
به قلم پناه آورده‌ام!
                         ***
چرا که سرزمینم
خسته از"خون و جسد"،
به تفکری نوین نیازمندست!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۰۴
تندیس‌های گریان،
مترسک‌های خندان،،
ربات‌های منظبط...
انسانیت پشت نقاب مهجور است!
...
آی‌ی‌ی جهان! 
با نظم نوین‌ات،،،
از ما چه می‌خواهی؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۰۵
آوردگاهم،
سطر سطر دفترِ من است!
وَ؛
از قلمم،
گلوله‌هایی می‌روید که،،،
هیچ توپ و تفنگی شلیک نکرده‌ست اما،
چرا
  بیدادگاه‌ها
      در وحشت‌اند!؟


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

در به در به دنبال ایده ی نو

در به در به دنبال ایده ی نو



عنوان مجموعه اشعار : هاشور در هاشور ۱۴
شاعر : سعید فلاحی


عنوان شعر اول : ۱
نگاه خیره ی من ،،،
با چشمانی بیگانه از خودم؛
ماتِ نگاهِ سردت بود...
دردانگیز بود برایم که،
چرا مثلِ گذشته‌ها'''
نگاهم را،
با تبسمِ همیشگی‌ات
--پاسخ ندادی؟!
...
نکند--
سکّوی یخ‌زده‌ی غسال‌خانه
گرمای مهرت را
سرد کرده بود؟!
آه!
آه؛ 
--پدر!



عنوان شعر دوم : ۲
روسری‌ات را کنار بزن!
این مرز پارچه‌ای،
دیواری مرگبار‌ست
مقابل عاشقانه‌های من...

اینجا،،،
سربازی جان بر کف متوقف ست،
پشت خاکریزی پارچه‌ای‌!



عنوان شعر سوم : ۳
مرا از اینجا ببر،
تا آبی آغوش نیلگونت،
تنگاتنگ موج بازوانت!
لابه لای مرجان‌های سرخِ دامنت،
شناور با ماهیان دستانت!
مرا از اینجا ببر،،
مى خواهم "بهشتم"
--در اعماق پیراهن "تو" باشد.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
نقد این شعر از : حمیدرضا شکارسری
شعر اول « سعید فلاحی » یک مرثیه است اما بر خلاف مرثیه های سنتی به مرگ نگاهی واقع گرایانه دارد و متوفی را موجودی در عرش اعلا نمی بیند . در هر صورت اما مرثیه وجه عاطفی پر رنگی دارد . در هر مرثیه ای این خطر وجود دارد که این عاطفه برجسته تر از تخیل شاعرانه گردد و تمامیت شعر را به خود اختصاص دهد . مرثیه ی راوی این شعر برای پدرش بر گفت و گویی مونولوگ با فرد از دنیا رفته تکیه دارد که خود به خود شاعرانه است اما در عین حال کاملا کلیشه ای و خودکار است . گفت و گویی که هر فردی با متوفی انجام می دهد . موضوع دقیقا همین جاست ، آنجا که محتوای این صحبت تازه نیست و به شدت آشناست . از همین رو متن به نثر شاعرانه و ادبی تبدیل شده است و از شعری با تعبیرات و مضامین بکر فاصله گرفته است . در واقع به جای متنی حسی با متنی احساساتی روبروییم .

در شعر دوم اساس شعریت متن بر تشبیه رویری معشوق به دیواری مرگبار (!) و سپس خاکریزی پارچه ای (!) ست . هر تشبیهی به وجه شبه و تناسبی میان طرفین تشبیه نیاز دارد تا باورپذیر و زیبا جلوه کند . به شخصه وجوه شبه تشبیهات این متن را محکم و زیبا نمی دانم . این عدم پذیرش ناشی از عدم تناسب بصری میان طرفین تشبیه است . تعبیر دیوار یا خاکریز برای جسمی نرم و لطیف و نه چندان صُلب ، منطقی نیست . تشبیه راوی به سربازی جان بر کف هم فاقد پشتیبانی لازم از سوی دیگر کلمات است . در نهایت اما تعبیر مرز پارچه ای نسبت به دیگر تعابیر این شعر کم و بیش پذیرفتنی تر و منطقی تر به نظر می رسد .

شعر سوم « فلاحی » مثل دیگر اشعار او ایده ی تازه ای ندارد اما تلاش می کند تا با تکیه بر تصاویر و مضامینی نو همان ایده ها را بازآفرینی کند . موج بازوان ، مرجان های سرخ پیراهن ، آبی آغوش و ... من این ر ا برای این سطح از تجربه ی شاعری کافی نمی دانم . او باید به دنبال خلق ایده های نو برای تشکل شعر باشد و بیش از این به فرم های تازه بیاندیشد . در شعر او فعلا ایده ی نویی نمی بینم و او را مشغول بازتولید ایده های کهنه می یابم .

منتقد : حمیدرضا شکارسری

حمیدرضا شکارسری شاعر و منتقد ادبی متولد 1345 تهران  لیسانس زمین شناسی - شاعر برگزیده و برنده اولین جایزه ادبی قدس - شاعر برگزیده جشنواره شعر فجر در بخش شعر امروز انقلاب سال 1387 - داوری دهها جشنواره و کنگره شعری سراسری و استانی کشور - ارایه دهها ...

مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۲۰ #سعید_فلاحی


(۱۰۰)

ردّ بوسه‌هایت
بر لب‌هایم ماسیده‌ست
سهمگین وُ،
         --کشنده!
...
برایم،
فاتحه‌ای بخوان وُ،
آغوش بگشا
تا لاَشه‌ی مهجورم را
در بهشتِ 'سینه‌ات'
             --دفن کنم!

ــــــــــــــــــــــــــــ
(۱۰۱)
دیوار‌های اتاق،
خسته از پنجره‌های کاذب!
                             *
به ظهور دستی رهایی بخش
نشسته‌ام،
تا،،،
به تلنگری بگشاید پنجره را
شاید؛
هوایی تازه کند'
--اتاق غمباد کرده‌ام!

ــــــــــــــــــــــــــــ

(۱۰۲)
گاه،،،
یک لبخند ساده،
یا گلی سرخ،،،
چکمه‌های جنگ را
گم می‌کند!..
                            ***
مگر به "معجزه‌ی عشق"؛
ایمان ندارید؟!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#کتاب_اعجاز_عشق

هاشور در هاشور



پشت پنجره ایستاده ام.
 نارون پیر،،،
ذهنم را خوانده‌ست...
حالا؛
با گنجشک‌های روی شاخه،
نامم را--
بارها وُ
       بارها؛
به لهجه‌ی آن‌ها جیک‌جیک می‌کند.
                                  '♡'
چقدر خوشبختم!



#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور_در_هاشور


رفتن مادر

❆ رفتن مادر:


رفتی تو مادر

و دلتنگی

بر دل تنگ ما نشست

دیر زمانی است

در خانه جای تو خالی است

خالی از خوشحالی است.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_کوتاه

#هاشور

مجموعه هاشور در هاشور ۰۷ لیلا طیبی

انجمن شعر و ادب میخانه



۷۰

پنجره‌ها را گشودم وُ،

طرحِ دیواری بهاره ریختم تا؛

یاس‌های پرچینِ خانه

از هجوم پاییز در امان باشند...

...

باور کن،

فردا، زمهریرِ 'زمستان'

راهی به فصل ندارد،

طلوع خورشیدِ چشم‌هایت

 --نزدیک است!


 

 

______________________



۷۱

کاش،،،

انعکاسِ زمزمه های (تو و من)

به گوشِ جهان برسد...

اگرچه می‌دانم'

 قاصدکِ ماه؛

سفرِ روزانه ندارد!

 


 

______________________



۷۲

سرگیجه ای بُهت برانگیزست' 

-روایتِ تو..

یعنی:

چه ربطی دارد؛

خشکسالی‌های جهان وُ،

سردرگمی‌های چارفصل؟!

وقتی،،،

   نباشی!


 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور 

#کتاب_اعجاز_عشق

مجموعه اشعار هاشور ۱۴ لیلا طیبی

مجموعه اشعار هاشور ۱۴ #لیلا_طیبی (رها) 


 جاری‌اند،،،

     --در من!

هزاران رودِ خروشان...

که در گذر از کناره ی تو 

راهِ دریا را 

       گم کرده‌اند...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


هر روز عصر،

         --ما و تو،،

تمام خیابان های شهر را

                    قدم می‌زنیم!!!

من با یادت،

         تو با یارت!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دور از بازوانت،،،

غریبِ "دور افتاده" از وطنم...

                                  ♡

در آغوشم بگیر!



#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور


مجموعه هاشور در هاشور ۱۹

 نگاه خیره ی من ،،،
با چشمانی بیگانه از خودم؛
ماتِ نگاهِ سردت بود...
دردانگیز بود برایم که،
چرا مثلِ گذشته‌ها'''
نگاهم را،
با تبسمِ همیشگی‌ات
    --پاسخ ندادی؟!
...
نکند--
سکّوی یخ‌زده‌ی غسال‌خانه
گرمای مهرت را
سرد کرده بود؟!
آه!
   آه؛
       --پدر!

پ.ن:
و سخت است فرزندی، پدرش را غسل دهدو،
      کفن بپوشاند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روسری‌ات را کنار بزن!
این مرز پارچه‌ای،
دیواری مرگبار‌ست
مقابل عاشقانه‌های من...

اینجا،،،
سربازی جان بر کف متوقف ست،
پشت خاکریزی پارچه‌ای‌!

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

مرا از اینجا ببر،
تا آبی آغوش نیلگونت،
تنگاتنگ موج بازوانت!
لابه لای مرجان‌های سرخِ دامنت،
شناور با ماهیان دستانت!
مرا از اینجا ببر،،
مى خواهم "بهشتم"
   --در اعماق پیراهن "تو" باشد.



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور

مجموعه هاشور در هاشور ۰۶ لیلا

وَ چاله‌ای خواهم کند،

تا،،،

دفترِ شعرهایم را،

      زنده به گور کنم...

                              ♡

شعری که نتواند عاشقت کند،

"تلقین"ِ میّت ست وُ،

به کارِ گورستان می‌آید..

--بگذریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

کافر تر از آنم که،،،

"انسان"ت بدانم...

تو خدایگانِ منی

آی ی ی ی

--تندیسِ جاندار!

...

به اعجازِ

دست‌های معجزه‌گرت

                --مومنم!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

بادبان‌ها را ،،،

عَلم کرده‌ام، امّا

توفان "عشق"

همچنان کشتی‌ام را

به بندرگاه آغوش تو،

هدایت می‌کند!

...

چاره ای؛

    مگر جز تسلیم'

               دارم!؟



#لیلا_طیبی (رها)

#کتاب_اعجاز_عشق

#هاشور_در_هاشور