بانو "لوئیز الیزابت گلیک"، شاعر و نویسنده آمریکایی، زادهی سال ۱۹۴۳ میلادی، در نیویورک است.
دکتر "محمدکریم مبشرینیا" شاعر بروجردی در یکم خرداد سال ۱۳۴۳ خورشیدی در شهر بروجرد دیده به جهان گشود.
استاد "بهمن قرهداغی" شاعر کُرد زبان در یکم مهر ماه ۱۳۵۰ خورشیدی، در بام ایران، بیجار دیده به دنیا گشود.
استاد "ضیاءالدین خالقی"، شاعر، نویسنده، منتقد و فعال فرهنگی گیلانی، زادهی سال ۱۳۴۲ خورشیدی، در لنگرود است.
استاد "علی پایدار گودرزیان القاصآباد" شناخته شده به نام "علی گودرزیان" و تخلص "ع-پایدار" شاعر، نویسنده، خبرنگار و فعال اجتماعی، سیاسی اهل لرستان، به سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در یکی از روستاهای کنار «زز» الشتر، دیده به جهان گشود.
آلفرد جویس کیلمر (به انگلیسی: Alfred Joyce Kilmer)، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی، مدرس و ویراستار آمریکایی، زادهی ۶ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی، در نیو برانزویک، نیو جرسی آمریکا بود.
استاد "سیفالله غضنفری" شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۳۸ خورشیدی در روستای "حسینآباد نظر علیوند" از توابع شهرستان رومشکان میباشند.
استاد "حسین شکربیگی" شاعر و نویسندهی ایلامی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، است.
استاد "نەبەز گوران" (به کُردی: نهبهز گۆران) شاعر، نویسنده، مترجم و روزنامهنویس کُرد، است.
"نهبهز" به معنی نستوه و شکست ناپذیر است.
وی در هفده مارس ۱۹۷۷ میلادی، در شهر کوچک بیاره واقع در منطقهی هورامان اقلیم کردستان دیده به جهان گشود.
"هلمت گوران" دیگر شاعر و نویسندهی کُرد، برادر اوست.
نهبهز، برای نشریات مختلفی همچون، روزنامههای هاولاتی، ئاوینە و مجلات جهان و لفین مطلب مینوشت و در خلال این همکاریها، چندین بار توسط حزب بعث بازداشت و زندانی شد.
▪کتابشناسی:
- حزب بعث و ایدئولوژی آن
- شب مهتابی (رمان)
- مرزبان (رمان)
- دیوانەای در این شهر است (رمان)
- میخانەی وسطی (رمان)
- من بعد از تو پژمرده شدهام (شعر)
- مازیار شنگالی (رمان)
- امیرنشین خال و خاک (رمان)
- نامهها را از در داخل ننداز، کسی در این خانه نیست (شعر)
- چشم آبی درسیم
- دختر کاهفروش
و...
■□■
(۱)
من از شهری میترسم
که مردمانش،
پنهانی عشقورزی میکنند و
آشکارا به هم کینە میورزند.
(۲)
دروازهای میخواهم
که بر روی زخمهای حافظهام بسته شود
دروازهای که هرگاه باز و بسته شد
میان خاکسترهای تنهاییام
گرمای وجودم را احساس کنم.
(۳)
میخواهم ولگرد و ولنگار
هر روز، خانە بە خانە و
کوچە بە کوچەی شهر را بگردم و
از اهالیاش بپرسم:
-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریکتر از درون آدمی...؟!
(۴)
نیمە شبان، از غریبهای نامەای به دستش رسید
نوشتە بود؛
اگر آنجا، در وطنت مُردی،
دوست داری بر سنگ قبرت چه حک شود؟
گفت: میخواهم با خطی خوانا بنویسند
دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانهای شدم
چون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...
(۵)
رئیس جمهور تمام زندگی خود را
صرف نابودی زبان کُردی کرد؛
اما دقیقن شبی کە مُرد،
پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...
(۶)
وطن،
برای برخی افراد آرامشگاه است و
برای برخی دیگر آرامگاه...
(۷)
بعضی اوقات
زندگی آنقدر از من دور است
که شبیه ستارهای میشوم
که تاکنون کشف نشده است!
(۸)
بعضی اوقات
آنقدر مرگ را نزدیک خود میبینم
که فراموش میکنم
آغوش خاک
آخرین منزلگاه من است.
(۹)
بسان هر انسانی دیگر،
چه آرزوها که نداشتم!
لیکن،
بیسرزمینی آنقدر مرا آزار داد
که همه آرزویم داشتن وطنی شد...
(۱۰)
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقیست
درد من و خورشید پایان نمییابد...
(۱۱)
به ناگاه،
احساس غریبی وجودم را فرا میگیرد و
به خودم میگویم:
-- ای نگونبخت!
چرا با زندگی چنین درآمیختهای؟!
وقتی میان این همه آدمی،
آنکه باید پشت و پناهت باشد،
بیپناهت میکند...
(۱۲)
زمستانی را دوست دارم
که با هیچ آغوشی گرم نشود!
انسانی را دوست دارم
که هیچ جنگی، نابودش نکند!
عشقی را طلب میکنم،
که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
(۱۳)
تمام دروازههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجرهای هم راضیست.
تمام پنجرههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضیست.
(۱۴)
اگر که به کودکی باز گردم،
با خطی درشت،
بر تختهسیاه خواهم نوشت:
-- نمیخواهم بزرگ بشوم!.
(۱۵)
در تلاش بافتن فرشی هستم،
که طرح گل میانهاش، تصویر توست.
مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،
که مابین آنها تو طلوع کنی.
میخواهم رویاهایم را زمانی ببینم،
که چون صدای تو پر باشد از زندگی.
(۱۶)
انسان چون
دل به ارتش خود ببندد،
پشت سر خود،
غیر از ویرانه،
چیزی به جای نخواهد گذاشت.
(۱۷)
این روزگار،
فقط به درد آن میخورد،
دورادور به آن بنگری و
همچون رهگذری به آن بخندی.
(۱۸)
هر شخصی
برای پا گذاشتن به دنیا،
روشنایی میافروزد،
بیآنکه چشم به راه پروانهای باشد که دورش بگردد
بی چشم داشت نوری از چراغ دست کسی...
(۱۹)
بنگر، که این دنیا پر از آدمهای متکبر است،
که باید دور شوی از آنها،
دوری از آنها،
یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقیست.
(۲۰)
چه میشود
که این مرتبه،
پیش از باران،
تو بباری؟!...
شعر: #نەبەز_گوران
برگردان: #زانا_کوردستانی
دکتر "شادان علی احمد" مشهور به "شاده علی" شاعر کُرد است.
[فریبا]
پیپاش را گوشهی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکههای آوار شدهی سقف را پاک کرد.
اسباب و اثاثیهی تخریب شدهی خانهاش را ورانداز کرد. آهی کشید و پکی عمیق به پیپ زد.
در زلزلهی دیشب، خانههای زیادی خراب شدند.
پیپاش را کناری گذاشت و سراسیمه به جستجو در اتاق پرداخت. تمام گوشه و کنارهها را با وسواس و دقت بررسی کرد. زیر یکی از کمدها پیدایش کرد.
- ببخش من را! گیج و منگم! تو را به کلی فراموش کرده بودم!.
دستی به سر و رویش کشید و صورت زیبایش را پاک کرد. زیبا، جوان و دلفریب بود؛ همچون اسمش.
- خدا را شکر صحیح و سالمی. بلایی سرت میآمد دق میکردم.
سراغ گرامافون رفت. جلوی یکی از پنجرهها، روی زمین افتاده بود.
- خدا کند سالم مانده باشد!.
سالم بود. صفحهی داخلش را چرخاند و سوزن را گذاشت.
- آه! ای الههی ناز...
نگاهی به فریبا انداخت.
- نگران نباش؛ به کمک هم میسازیمش!
بعد قاب عکس را به آغوش کشید و زار زار گریه کرد.
#زانا_کوردستانی
[قهرمان]
به زور سیزده، چهارده ساله میشد. چهرهای استخوانی و اندامی ترکهای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود.
عاشق فوتبال بود. مجذوب رونالدو و متنفر از لیونل مسی. پوسترهایی از تیم محبوب و بازیکنانش را به در و دیوار اتاقش چسبانده بود.
صبح تا شب کارش فوتبال کردن بود و فوتبال دیدن. درس و مشقاش هم همینها شده بود. آنقدر در زمینهای خاکی، زمین خورده بود که کف دستها و زانوهایش پینه بسته بود.
متأثر از این علاقهی شدیدش به فوتبال، دلش میخواست فوتبالیست بشود، گل بزند و قهرمان جامجهانی. هر کجا که میرفت؛ توپی جلوی پایش بود و با فکر به قهرمانی به آن لگد میزد.
در خیالات خود بود و نرم نرمک توپاش را جلو میراند. بی توجه به خواهش و التماسهای رونالدو، که میخواست به او پاس بدهد؛ خودش یکه و تنها توپ را جلو میبرد. دوست داشت خودش این گل را بزند و همینطور که میدوید به وسط...
صدای ترمز و بوق خودرو با نالههایش در آمیخت.
#زانا_کوردستانی
استاد "رفیق صابر" (به کُردی: رهفیق سابیر / انگلیسی: Refiq) شاعر کُردزبان، زادهی سال ۱۹۵۰ میلادی در قَلادزی، اقلیم کردستان است.
آقای "آرش آقایی بازگیر" متخلص به "کشکان" شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی لرستانی، زادهی سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در پلدختر است.
خانم "مریم رضایی" شاعر کرمانشاهی، زادهی مهر ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در اسلامآباد غرب است.
استاد "حسین نوروزیپور"، شاعر و نویسندهی ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۶ خورشیدی، است.
استاد زندهیاد "غلامعباس موتاب" متخلص به "ثابت ایمانی" فرزند "رحیم" شاعر لرستانی، در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در بروجرد دیده به جهان گشود.
بانو "شهین راکی" شاعر خوزستانی، زادهی سوم اسفند ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در مسجدسلیمان است.
بانو "شهین راکی" شاعر خوزستانی، زادهی سوم اسفند ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در مسجدسلیمان است.
آقای "سید صادق خاموشی" فرزند "سید خداداد خاموشی"، زادهی اسفند ماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در شهرستان اسلامآباد غرب است.
زندهیاد "کورش صفوی"، زبانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی، زادهی ۶ تیر ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران بود.
بانو "نگار جمشیدنژاد" شاعر ایرانی، زادهی ۱۵ دی ماه ۱۳۵۴ خودشیدی در تهران است.
استاد زندهیاد "مسعود احمدی"، شاعر و ویراستار ایرانی، در دهم مرداد ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمان دیده به جهان گشود.
آقای "علیرضا فراهانی" شاعر توانخواه ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۱ خورشیدی بود، که در روز پنجشنبه ۱۷ فروردین ماه ۱۴۰۲ به علت نارسایی قلبی درگذشت.