انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

باران


چتر،

     به چکارم می‌آید؟

                                                                ***

باران،،،

از چشم‌هایم می‌بارد!



 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#انجمن_شعروادب_رها (میخانه)

https://t.me/mikhanehkolop3

شعر کوتاه

سه شعر سپید کوتاه (هاشور) از #لیلا_طیبی (رها)



(۱)

فلاکت‌ داشت

حالِ کارگرِ سیاه...

...

میان ثروتی بی‌پایان

در معدن الماس!

 

ــــــــــــــــــــــــ

 

(۲)

آسمان که دلش می‌گیرد،

--ابری می‌شود

نمی‌دانم

چرا من،

     هوای گریه دارم! 

 

ـــــــــــــــــــــــ

 

(۳)

 برو!

 ماندن بی‌فایده‌ست،،،

 اگرچه؛

      دلِ رفتن 

             نداری!

        

  

#لیلا_طیبی (رها)

غم هجران


دیروزهای رفته وُ

امروزهای کسل

و فرداهای در راه مانده،

همگی متفق‌القول،

غم هجرانت را لبریز اند!




 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#انجمن_شعروادب_رها (میخانه)

https://t.me/mikhanehkolop3

رویای پرواز

کبوتری غمگین‌ام،

محصورِ میله‌های قفس...

که هر شب، 

رویای شیرین پرواز می‌بینم!


 


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#انجمن_شعروادب_رها (میخانه)

https://t.me/mikhanehkolop3

پگاه احمدی

پگاه احمدی، شاعر، منتقد ادبی و مترجم شعر ایرانی، زاده‌ی زاده سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در تهران است. او لیسانس زبان و ادبیات فارسی خود را از دانشگاه آزاد تهران اخذ کرده‌ است.
نخستین شعر او در ۱۷ سالگی در نشریه ادبی تکاپو به چاپ رسید؛ و تاکنون سه مجموعه شعر در ایران به نام «روی سل پایانی»، «کادنس» و «این روزهایم گلوست» را به چاپ رسانده‌ است. منظومه بلند تحشیه بر دیوار خانگی از مهم‌ترین آثار اوست.
چاپ بیش از ۶۰ عنوان مقاله در زمینه‌ی نقد شعر، مباحث نظری مرتبط با شعر و ترجمه‌ی شعر در ماهنامه‌های ادبی و هنری از جمله دوران، کارنامه، کِلک، جهان کتاب، بخارا، بیدار، سبک نو، فیلم، زنان، عصر پنجشنبه، آذرنگ، نافه، شوکران، آزما، نگاه نو، پیام شمال، پاپریک و... از جمله فعالیت‌های وی به شمار می‌رود.
پگاه احمدی که چندین سال است در آلمان اقامت گزیده، مجموعه شعر اخیرش به نام «سردم نبود» را در آلمان به  چاپ رسانده است. 



▪︎کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر روی سُلِ پایانی. ۱۳۷۸، انتشارات نگاه سبز.
- مجموعه شعر کادِنس، ۱۳۸۰، انتشارات نگاه سبز.
- این روزهایم گلوست. - تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۳.
- صد و یک هایکو: از گذشته تا امروز - جکی هاردی - تهران: کتاب خورشید، ۱۳۸۷.
- آوازِ عاشقانه‌ی دخترِ دیوانه - سیلویا پلات - تهران:، ۱۳۸۷.
- شعر زن، از آغاز تا امروز - تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۴.
- آنتولوژی جامع شعر زنان ایرانی.
- آهو خوانی (مجموعه شعر)، انتشارات آهنگ دیگر.
- سردم نبود - انتشارات سوژه (برمن آلمان).


▪︎فعالیت‌های ادبی و هنری:
- شرکت در سی و هفتمین فستیوال جهانی شهر در رتردام هلند به عنوان تنها میهمان برگزیده ایرانی، ۲۰۰۶.
- شاعر میهمان بنیاد ایرانی فرهنگ و شناخت رتردام، ۲۰۰۶.
- شاعر شرکت‌کننده در نخستین کاروان شعر ایران و فرانسه.
- عضو هیئت داوران نخستین دوره جایزه شعر فراپویان در کنار شادروان محمد حقوقی شاعر نام‌آور اصفهانی، بیژن الهی، کیومرث منشی‌زاده، آیدین آغداشلو و منصور اوجی، ۱۳۷۹.
- عضو هیئت داوران دومین جشنواره شعر و ادب دانشجویی دانشگاه‌های کشور، ۱۳۸۲.
- عضو هیئت داوران نخستین دوره جایزه شعر والس، ۱۳۸۵.
- عضو هیئت داوران نخستین دوره جایزه ادبی دریا، ۱۳۸۵.
- عضو هیئت داوران جشنواره پیام آوران صلح و دوستی به همراه علی باباچاهی و علیرضا بهنام.
- عضو هیئت تحریریه نشریه الکترونیکی تاسیان.


▪︎نمونه شعر:
(۱)
خواب بودی که سینه‌خیز نوشتم  
تاریکیِ اتاق، تمام‌اش نکرد
خواب بودی وَ روی کاغذها،
تکرارِ قتل‌ها وُ آینه‌ها بود
اما،
این گوشه از جهان که بی‌خبرم می‌کند 
اینجا که با تو گُل می‌اندازم،
خطّی از خونِ این خیابان‌ها،
برای چند لحظه فراموش می‌شود
در را می‌بندیم 
تا نشنویم، نبینیم 
چند سالمان شده آخر که هرچه غمگین‌تریم 
کمتر می‌شود بتوانیم، درست حسابی، تمیز، گریه کنیم...
جایی در پوست‌ات مثل گوزن، فرو می‌روم
وَ فکر می‌کنم که سرنوشت‌مان این نیست 
باید به فکرِ تعمیرِ ساعتی باشیم 
که از بس به فکر ماست،
صبح‌ها 
بیدار باش‌اش را
نمی‌زند.

(۲)
مثل زنی که از عبور وُ شیشه می‌ترسد 
می‌ترسم از جدا شدن‌ام
وَ ترسم از اشیاء،
ترس از  زوالِ دهانی‌ست 
که در محاق تن‌ام ساختی 
عادت کرده‌ایم یا 
عادت کرده‌ایم؟
که قطعه قطعه می‌افتم 
در آئینه‌ای که آب‌های زمین را
وارونه کرده است 
آبشش را
در لیوانی پُر آب، رها می‌کنم 
وَ  ترسِ خواستن‌ات در سرزمینِ بی‌ماهی 
شعری را به گریه‌های‌مان متقاعد می‌کند.
وَ مرد، توی تاریکی 
آهسته گفت: "نرو!"

(۳)
هوای سینه پهلو 
پهلوی ماست 
تا سِل که سقفمان را گرفته می‌خوابد 
وَ آسمانی که سرفه‌هایش را 
مثل می‌ل، روی دستِ هوا برده‌ام...
حالا هوای کلنگی پهلوی ماست 
از شهرِ سرِ کوچه باد می‌آید 
تا می‌له، دوباره چیزی را
با تُف به هم بچسباند 
ملافه‌ای که به دیوار، پیچیده‌تر شود
مثلثی که سرِ راه را
دنیا بیاورد
روزنامه‌ای که ننویسد 
وَ یک مسافرخانه پشتِ در
که با سیمانش نمی‌شود کشتی گرفت 
اما می‌شود شهادت داد:

کثیف، کفشِ پشتِ در هم نیست 
چون با مترو وَ با مشقّت آمده بود
وَ سینه‌هایش را
بی‌وقفه می‌سپرد.

پشتِ این دهانه‌ی بی‌خانمان که پُر از پشتِ چاله میدان است 
خیلی نمی‌شود جنگید 
چون وکیل نداشت 
خیلی نمی‌شود زائید 
چون
تحریف شد 
خیلی نمی‌شود پرسید 
چون، تیزی می‌کشند.

من از خودم نمی‌ترسم 
چون از سِل، عجیب ترسیده‌ام 
وَ از خودم نمی‌ترسم 
چون پای زندگی انگشت داده‌ام 
تن‌ها نگاه کنم.

(۴)
[بیاتِ تُرک]  
نشسته‌ام ماه، روی دستم نماز می‌خوانَد 
پُشت 
سیلِ سلیطه می‌ریزد
کاشی 
صدا
وَ در که مسجد را
با چادرهای پاره پشتِ هوا می بَرَد

عکس‌های تاریخی 
که از گلو خفه‌تر می‌شوند 

پُشت،
نیشابورِ پاره می‌ریزد
نور آنقدر می‌چرخد، می‌تابَد، می‌پژمُرَد که می‌ریزد
وَ من آنقدر عاشقِ این ماهوتِ کهنه‌ام
که نمی‌دانم با این دست‌های جوان چکار کنم 
با این هوای رفته تا تهِ حوض
با این پوشیه 
که گوشه‌های رضاشاه می‌رود
زمانِ گمشده در ساعتی که هر شب، لال
لالاییِ مرا خوانده‌ست 
هر صبح، کر،
بالای کرکره رفته‌ست!.

هوا
هوا که هر شب، بیشتر گم می‌شود
صدا
صدا که لای درهای گرفته می‌گیرد
وَ شب که هرگز مرا به حالِ دیوارِ روبه رو نگذاشت!

هوا
هوای پُشتِ اذان
هوای بلند شده از پُشتِ خاکِ چادرها 
دست‌های نَشُسته‌ام را بُرد
به این صدا که از بس به مهربانیِ درها فشار داد
زیرِ پنجره افتاده‌ایم!

هوا
هوا که از بیاتِ تُرک، قدیمی‌تر است 
وَ از چهارگاه، قدیمی‌تر است 
وَ مثلِ "نقشِ رست" به طاق می‌چسبد 

نشسته‌ام ماه، روی دستم نماز می‌خوانَد
نشسته‌ام وَ توی دستم ماه
ماه
شکلِ آی با کلاه. 
 
(۵)
[یا مُجیب]  
زانوهایم را در ماهِ کامل بغل کنم 
همه‌چیز از حالا نزدیک است 
وَ "شمس و طغری" هم،
زیرا من از کناره‌ی سینی‌ها می‌ریزم اگر دروغ بگویم 
زیرا من 
مثلث‌ام را در خون، پرت کرده‌ام 
دریا از ایوانم تا زیتون می‌آید 
زیرا حالا، همه‌چیز از حالا نزدیک است 
وَ من 
که تمامِ سلسله‌ام تاریک شد،
تاریخ‌ام!
با موهایم مشکی، زیرا
خاکم مشکی، زیرا
ایوانم، مشکی 
با طلسم وُ جدولِ سنجاق‌های لایقراء!
زیرا او
الواسع، المهیمن، المحصی، البصیر وُ سمیع است!
زیرا من او را در دایره‌های شکسته‌ام تکان تکان دادم!
زیرا کتابِ "خافیه" یعنی رساله‌ای در بابِ علمِ جفر!
پس ما زن‌های همسایه،
با سینی‌هامان بر ایوان وَ سینه‌هامان لای کبوتران،
به هم نگاه نکردیم 
زیرا من بلند گریه می‌کردم
وَ چانه‌ام از سنگ وُ باد، پر شده بود
زیرا من 
باید همیشه چیزی برای رطوبت پیدا کنم 
زیرا من 
از کناره‌ی سینی‌ها می‌ریزم اگر دروغ بگویم 
من -سرُّالمستتر- با زن‌های همسایه گفته‌ام 
یکی از ما هزار تن زیباتر است 
یکی از ما،
فاحش‌ترین دروغِ درختانِ سردسیر، در برجِ ابتر است 
زیرا من اگر نگویم می‌ترکم مثل النگوهای تنگ، بریده می‌شوم از حلق 
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم
پس ما زن‌های همسایه، زیرِ چادرمان تاریخ می‌زدیم 
زیرا یکی از ما هزار تن، درها را با درد وُ جفر، بغل کرده بود
زیرا من بر پله‌های شکسته‌ی "سید موسا موسوی"- دعا نویس قلعه‌حسن‌خان- نشسته بودم
وَ فکر می‌کردم هنوز امیدی هست...
پس با زانوهایم سینه زدم وَ با صورتم نشستم زیرِ  آب‌های چهل‌تاس!
زیرا من باید از" پیشدادیان" تا کنارِ سینی نعنا درنگ می‌کردم 
زیرا که آفتاب می‌تابید 
وَ یکی از ما هزار تن، زیباترین زنِ همسایه بود
حالا نزدیک است 
دایره‌های سرگیجه را دورِ سرم می‌پیچم با نورِ سردِ مایل به آبی کمرنگ 
زیرا من باید لای خیزران نفس بکشم 
پس می‌رویم از نِی در گردنم 
زیرا مثل خاک منقلبم مثل خاک منقلبم مثل خاک
زیرا فکر می‌کنم که اجابت شدم
وَ چیزی حک شد برای همیشه بر" شرفِ شمس".


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها) 

مرتضی ملکشاهی

اُستاد "مرتضی ملکشاهی" فرزند کربلایی مراد، با تخلص شعری "اسیر کُرد" شاعر و معلم لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۳ خورشیدی در خرم‌آباد در میان خانواده‌ای اصالتا کُرد، است.

ایشان دبیر بازنشسته‌ی آموزش و پرورش، در ناحیه‌ی ۲ شهر خرم‌آباد، محقق و پژوهشگر آثار حضرت مولانا جلال‌الدین (مولای روم) مخصوصا کتاب عظیم مثنوی معنوی، معروف به قرآن پارسیان، نیز هستند.



▪︎کتاب‌شناسی:

- مثنوی در مثنوی (برگرفته از اثر عرفانی مثنوی حضرت مولانا) 

- تلنگر (مجموعه اشعار آیینی، اجتماعی و انتقادی) 



▪︎نمونه شعر:

(۱)

[کتاب] 

کیست پرسد از کتاب آن دوست خوب        تو چرا وامانده‌ای صبح تا غروب؟

تو که می‌گویی سخن از هر دری           تو هدایت می‌کنی هر نوع سری 

تو که داری از درون اندرزها                          یاد دادی قصه‌ی گودرزها  

پهلوان ارداشتیم نامش ز توست     هم شه و شهنامه پیغامش ز توست 

ذهن ما خاموش بود، هوشیار شد         روح ما درخواب بود، بیدار شد 

سودمندی ای کتاب، صاف و روان             بی‌ریا، صادق، و یاری مهربان 

از چه رو بی‌کس شدی بی‌سرپرست         ارزشت تخفیف گرفت، پایین نشست 

یا که بدتر، گرد و خاکی بس ظریف               صورت ماهت نمایان شد، شریف 

بی‌توجهی به نامت غصه است                 آفت فرهنگ ما این نکته است 

من چه گویم از بلند قامتت                            ای بنازم بر توان و همتت 

شرمسارم بر وجودت ای کتاب                   نارفیقم، ناشناس و دیریاب 

آنچه گفتم، یک تلنگر، درد دل                 وصف سرو نازنین را من خجل 

صحبت از نام تو و فریاد من                 مثنوی می‌خواهد آن هفتاد من.


(۲)

[گلایه‌ای نه از روی مهر] 

من از فرهنگیاڹ شاد بودم                         ز قید زندگی آزاد بودم

چو از شغلم شدم من بازنشسته                مهیا گشتم و آباد بودم

برای علم و دانش در تلاشم                    گدای نکته ها،صیاد بودم

سرودم ساده ی آن مثنوی را                سراسر مولوی را یاد بودم

به خود گفتم که شعرم بی بدیل است     ولیکن بی‌خودی استاد بودم

ز شهر و این دیار فضل و دانش        ز دست مردمان فریاد بودم

چشیدم من مصیبت ها که انگار          یکی غمگین مادر زاد بودم

ندیدم هیچ خیری از زمانه               که از این روزگار، بیداد بودم

من از فرهنگیان، دلگیرم اکنون      که خود فرهنگی و ناشاد بودم

چو گفتم آن حکایت‌ها پر از پند          شنیدم خالی و پر باد بودم

نگفتند این اثر آرام جان است              برای عشق او فرهاد بودم

بهل کن مرتضی؛ کی چاره سازست؟        برو گردو فروشی!، داد بودم

ز برخی این «اسیری» خسته گشته    یکی نه بلکه تا هفتاد بودم

خدایا لطف خود جاری بگردان             فقط با یاد تو  دلشاد بودم.

[مصرع دوم بیت اول، تضمیتی از یکی از شعرای گمنام است.]


(۳)

[قاف عشق] 

ای نشسته در افق، نیکوترین          ای درخشان نام تو، ای گوهرین 

ای ز ایمان پر، ز تقوا پر اثر          ای به خالق وصل، به دنیا بی‌نظر 

ای که با خونت، گناهت نرم‌تر               ای بهشتی، جایگاهت را نگر 

ای که از رنج قیامت بر حذر                 از عذاب گور، راحت در گذر 

خوب قرآن وصف کرده در خطاب     در مقامت، نکته‌ها دارد کتاب 

اینکه در پیش خدا روزی خورند          اینکه الآن زنده‌اند و سربلند 

کیست گوید؟ حاج قاسم مرده است           رفته است پیش خدا، او زنده است 

عند ربی یرزقون یرزقون          اینکه پاک است قطره خونش قطره خون 

جایگاهت در بهشت است در بهشت         وادخلی جنت، عبادی را نوشت 

ای که نامت، شد گواه مسلمین     آن که با خوبان حق شد همنشین 

او که در اوج کمال از ما برید        او که در پیش خدا شد رو سپید 

او که در راه خدا کشته شده         او که در خون خود آغشته شده

ای که جان دادی برای وطنت          دست و پایت کو، جدا از بدنت 

مردن اینان درخشان‌تر بود                بستگان را او، شفاعت‌گر بود

بی‌کفن بی‌غسل، او پرواز کرد         بی‌سؤال و بی‌جواب آغاز کرد 

درب جنت، در ورودت باز باز            کشتگان راه حق بس سرفراز 

او دفاع کرد از حریم و از حرم         یک کلامی گفت، من مفتخرم 

هیچ می‌دانی چه می‌گفت آن شهید؟      این ندا از آسمان ها سر رسید:

حفظ دین و مذهب و اسلام ناب      حفظ دست آورد پاک انقلاب 

ذکر آرمان و مرامت ای امام                 رو به آیین ولایت در نظام 

ای مسلمان ای که مهدی باوری          ای به روز سخت یارو یاوری 

اهل ایمان اجرشان مستحکم است     آنکه با آل محمد(ص) همدم است 

رفته‌اند آنها شهید مرده‌اند         نفس خود همراه دشمن کشته‌اند 

حاج قاسم گفت من در زیر خاک   زنده گر بودم هنوزم سینه چاک 

حال بشنو ای تو مسؤول عزیز                    التیام مادران اشک‌ریز 

هر که در راه حقیقت گام برداشت     اجر او مثل شهید است، پر بهاست 

عاشقم اینگونه مردن،ای "اسیر"      رو طلب کن،سخت باشد این مسیر 



گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی) 



منابع

- مصاحبه‌ی نگارنده با شاعر.

- پیج اینستاگرامی شاعر.


بهزاد بهلولی

مهندس "بهزاد بهلولی" با تخلّص "بهیاد" شاعر ایرانی زاده‌ی سال ۱۳۴۸ خورشیدی در شهرستان میانه در استان آذربایجان‌ شرقی و اکنون ساکن تهران است.
 
ادامه مطلب ...

ارمغان سیدین

بانو "ارمغان سیدین" شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی در تهران است.  ادامه مطلب ...

قدیسه


دهان گل را می‌بویم،

جیب افرا را می‌کاوم

عقاید آقاقی را می‌پرسم؛

آه،،،

عجیب‌ست،

همه و همه

 --به قداست تو؛ 

            معترف‌اند!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

مجموعه اشعار هاشور ۳۰ #لیلا_طیبی

سه شعر سپید کوتاه (هاشور) از #لیلا_طیبی (رها)



(۱)

وقتی،

کنارم نیستی؛

هر ثانیه کش پیدا می‌کند

به قدرِ یک قرن!

                                 

درکم می‌کنی؟!


  

 (۲)

اتاقی تاریک وُ

حجمی از تنهایی

با خود درگیرم

از سقف

جز یاد تو

چه چیز می‌تواند پایین بیاید؟!



(۳)

می‌روی؟!

--مرا هم با خودت ببر...

من بی تو،،،

 از خودم،

         بیزارم! 


 

#لیلا_طیبی (رها)

قبرستان


کاش می‌دانستی

این خانه بی‌تو

قبرستانی‌ست

که هر شب 

میان آن دفن می‌شوم.

 



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

تیام گودرزی

بانو "فاطمه معظمی‌گودرزی" فرزند "حسین" و مادرش "کبری"، متخلص به "تیام" شاعر، نویسنده، گوینده، مجری و از فعالان عرصه‌ی فرهنگ و هنر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی در روستای گلچهران بروجرد است که پس از ازدواج به تهران رفت و اکنون ساکن کرج است.

  ادامه مطلب ...

امجد ویسی

استاد "امجد ویسی"، معلم و شاعر کردستانی، در یکم مهر ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در روستای شیخ وجیم سنندج دیده به جهان گشود.

  ادامه مطلب ...

کلاغ و مترسک

کلاغ که پر گرفت،

گونه‌های مترسک

از تنهایی خیس شد!.


 



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انزوا


بی تو،،،

شب به انزوایم می‌کِشد

                           ♡

خیالت را بفرست!.

 


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


دست بارانی


پاییز که می‌شود

دستِ بارانی

خیالم را می‌گیرد،

نگاهم را به تاراج می‌برد!

که بلرزم

        برگ

             برگ.



 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


سجاد قنواتی

دکتر "سجاد قنواتی" شاعر، نویسنده و پزشک ایرانی زاده‌ی ۱۳۷۱ خورشیدی در شهرستان امیدیه استان خوزستان است. در جندی‌شاپور اهواز پزشکی خوانده است.
 
ادامه مطلب ...

خالد بایزیدی

استاد "خالد بایزیدی"، شاعر، نویسنده و مترجم کورد است.   ادامه مطلب ...

خیسم از نبودنت!

بارانِ دلتنگی‌هاست وُ،

    --خیسم از نبودنت!

                ...

هیچ سقفی بر سرم،

           دستت نمی‌شود.!



 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


حمید ایزدپناه

حمید ایزدپناه

پدر غزل لری




حمید ایزدپناه (زادهٔ ۲۶ آبان ۱۳۱۲ در خرم‌آباد — درگذشتهٔ ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ در پاریس) فرزند مرحوم میرزا قاسم ایزدپناه (ساکی)، فارغ التحصیل دانشکده الهیات، مدرس، نویسنده، شاعر و پژوهشگر تاریخ و موسیقی لرستان است. تخلص وی صفای لرستانی  بود.

او نخستین مدیرکل اداره فرهنگ و هنر لرستان بود و در دوره ایشان موزه مردم شناسی و آثار باستانی لرستان بصورت رسمی در مکان قلعه فلک‌افلاک راه اندازی شد. تالیف نخستین کتاب‌های باستان‌شناسی علمی درباره لرستان و تدوین نخستین لغت نامه لری و لکی و با نوشتن این دو کتاب «فرهنگ لری و لکی» در حفظ زبان‌های اوستایی و پارسی باستان که زادگاهشان جنوب غرب ایران و در میان جغرافیای مردم لر است کوشید.





▪︎کتابشناسی:

- لرستان در گذرگاه تاریخ و زمان.

- آثار باستانی و تاریخی لرستان در ۳ جلد.

- شاهنامه لکی. (تدوین)

- فرهنگ لری.

- فرهنگ لکی.

- شاعران در اندوه ایران.

- داستانها و زبانزدهای لری و کتابشناسی مثلهای فارسی. (گردآوری)

- آهنگ‌ها و ترانه‌های لری. (گردآوری)

- کتیبه‌های لرستان.





▪︎نمونه اشعار:

(۱)

[بی یاد تو؟]

گرچه از تو آزرده‌ام ای شهر و دیار

بی یاد تو ای شهر، مباد این دل زارم

از تو؟ نه، از این گردش دوران به فغانم 

از خویش؟ نه، از انده ایران به حصارم

هر چند که باغ تو قفس گشته به جانم 

دور از تو به جایی پر پرواز ندارم

هر جا که نشانی هست ز تو پر کشم آنجا 

تا نام و نشانم را از نام تو دارم

گیرم که سفر کردم و از کوی تو رفتم.



(۲)

آنجا چه نوایی ز غم خویش برآرم

نوروز و بهارت را در خاک که جویم 

دور از تو نشان نیست ز نوروز و بهارم

در غربت خویش همه با یاد خویشم 

چون خواری غربت شکند در دل خارم

اینجا غم تو رونق شعر و سخن من 

آنجا چه سرایم؟ نه سرایم نه قرارم

من نوحه‌سرای قفس پر غم خویشم 

من قصه‌سرای شب این قوم و تبارم

زی باغ بهشتی، نپرم زین قفس خویش 

خوش باشد بر دامن نام تو غبارم

در بستر خاک تو نهم سر، به امیدی

تا گل شوم از خاک تو و سر به در آرم

یا ساغر می‌گردم و اندر کف مستان

با نام تو لب بر لب ساقی بگذارم

تا نام تو از شعر «صفا» شور برآرد

بی یاد تو ای شهر مباد این دل زارم.


(۳)

[شب شکن]

کاش از پنجره‌ی خاطره‌ها می‌دیدی

گذر عمر و جهان گذرا می‌دیدی

چه کنم! سیل سرشکم ره دیدار ببست 

کاش این سیل پر از چون و چرا می‌دیدی

کاش در آینه چشم نگه گم نشدی

تا سراپای دلم پر ز وفا می‌دیدی

تا تو رفتی دل من سایه به دنبال تو شد 

کاش این سایه‌ی از خویش جدا می‌دیدی

دل به پای تو چشمم به رهت مانده بیا 

کاش بیداری شب سوز مرا می‌دیدی

گرچه بیداد شب بوم بلا دیدی کاش

شب شکن مرغ سحرخوان هما می‌دیدی

کاش در پرده‌ی مهتابی پر نقش و خیال

نغمه خوانان شب شور و نوا می‌دیدی

عطر یاد تو بر این کلبه بقا می‌بخشد 

کاش این بزم غریبانه ما می‌دیدی

عشق کو گوهر نام وطنم بر دل کند 

کاش بر خاک درش نام صفا می‌دیدی.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)


رحیم لقمانی

رحیم لقمانی 


استاد رحیم لقمانی شاعر، مترجم، نویسنده‌ و روزنامه‌نگار کردستانی در سال ۱۳۳۸ خورشیدی در روستای سرتکتلوی سرشیو سقز دیده به جهان گشود. وی دارای لیسانس ادبیات و دبیر مدارس شهرستان سنندج بود و سال‌ها در کسوت معلمی در سقز و به ویژه سنندج به فرزندان این سامان خدمت کرد.

در حوزه روزنامه‌نگاری نیز در سال ۱۳۶۵ در مجله وزین و ادبی سروه خدمت کرده است و در نشریات کُردی داخل و خارج کشور آثارش در حوزه شعر، ترجمه و تحقیق به چاپ رسیده است.

رحیم لقمانی هم اکنون در سنندج زندگی می‌کند و دارای دو فرزند، هوزان (دکترای پزشکی) و سوزان (دانشجو) است.



▪︎کتاب‌شناسی:

- زامستان (شعر کردی) - نشر لقمانی، رحیم - چاپ دوم - سال ۱۳۸۲.

- پشکوی هاوار (شعر کردی) نشر علمی کالج - چاپ اول سال ۱۳۹۲.

- فاشیزییم چییه (برگردان اثر یلماز گونای  کارگردان و فیلمنامه نویس کُرد - داستان برای کودکان) 

- شمشاڵ سێحراوی (برگردان مجموعه داستان برای کودکان) نشر علمی کالج - چاپ اول سال ۱۳۹۴.

- چوارینه‌کانی باباتاهیری هه‌مه‌دانی (برگردان  دوبیتی‌های باباطاهر عریان به کرُدی).

- برگردان کتاب مهارت‌های فرزندپروری. 

- زامستان و پشکوی هاوار (یک مجموعه مشترک)

- ئه‌فسانه و چیروکی کوردی - نشر خانی - چاپ اول سال ۱۳۹۹.



گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)