بانو "ندا ذات" شاعر خوزستانی زادهی سال ۱۳۶۳ خورشیدی در دزفول و ساکن همین شهر است.
استاد "بهمن زدوار" شاعر، منتقد و مربی فوتبال ایرانی، زادهی ۱۰ بهمن ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران، است.
زندهیاد "حسن حاجی سلیمان" شاعر، نویسنده و روزنامهنگار، از شخصیتهای کُرد ارمنستان در سال ۱۹۵۱ میلادی، در یکی از روستاهای ارمنستان به دنیا آمد.
استاد "صالح حسینی" مترجم، نویسنده و منتقد کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۲۵ خورشیدی، در سنقر است.
آقای "رسول کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زادهی ۲۷ بهمن ماه ۱۳۷۵ در شهرستان کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
وی که فارغالتحصیل رشتهی روانشناسی است، دربارهی گرایش به شعرش میگوید:
"معلم انشایی داشتیم به نام آقای آزادی که بعد از پایان یک انشایم، بیت شعری از خودم نوشتم، با خواندن آن به من راهنمایی رساند که به دنبال شعر بروم... سال سوم راهنمایی بودم که در مسابقهی شعر دانشآموزی شرکت کردم و نفر دوم استان شدم. سال ۱۳۹۲ اندکی بیشتر با شعر آشنا شدم و وزن شعر را از برادرم «رهی کاوه» آموختم و سال ۱۳۹۳ در مسابقات دانشآموزی اصفهان برگزیده کشور شدم".
▪نمونهی شعر:
(۱)
در گلوگاه اصلی شکم
یک نفر هست، رد پایی نیست
تار تر میشود اتاقم چون ـ
لامپ اسباب روشنایی نیست
میکشم شکلهای پی در پی
در خلا با فشار انگشتم
میبرم دست توی تاریکی
[پشت این شب که انتهایی نیست]!
روی دیوار راه رفته کسی
حجم تا حجم رخنهی مرگ است
جمع نقض است، خانهی من نیست!
چار سمتش برام جایی نیست!
پشت یک روزن پر از دودم ـ
انفجار سرنگها بودم ـ
من برای نمردنم زودم ـ
جسمکی در مدار نابودم
برسد وقتمان، رهایی نیست
خستهام از سؤال پی در پی
شک شبیه لباس دورم شد
پدرم موقعی که رفت، نوشت ـ
مطمئنم پسر خدایی نیست
خواستم ناله را به پا بکنم
کله را از تنم جدا بکنم
کودکیهام را صدا بکنم
در گلویم ولی صدایی نیست
گند هر چیز را در آوردم
مثل محکوم قبل اعدامم
بیت بعدی کسی نمیفهمد ـ
راوی بخش ابتدایی نیست
میکشم بار زنده بودن را ـ
تا به اسب نجیب برگردم
یا به دوران قبل آدمها ـ
انفجار مهیب برگردم
کمکم کن که با دو پای خودم ـ
رو به سمت صلیب برگردم
هیچ منجی و مقتدایی نیست.
(۲)
سکوت شب، نت ارواح بیتاب است، میترسم
تمام شب اسیر بهت مهتاب است، میترسم
همیشه هر کجا باشم، کنارم روح یک زن هست
که پشت پنجره یک روح بیخواب است، میترسم
غروب از واژههای رفتنت بیهوده میترسم
همیشه بهترین گل سهم مرداب است، میترسم
اگر با من نباشی مزرعه از درد میخشکد
ولی زیباترین زن، حقِ ارباب است، میترسم
همیشه در تمام عکسهامان یک نفر پیداست
دو دنیای موازی پشت این قاب است میترسم
دو دستم را بگیر و خوابهایم را بگیر از من
تو بیداری و بیدارم، بگو خواب است میترسم.
(۳)
تو بعد از من در آغوش خیابان، گریه خواهی کرد
در آغوش رفیق و نارفیقان، گریه خواهی کرد
غم یک مرد را بر شانهات آوار خواهم کرد
به روی شانه هر مردِ مهمان، گریه خواهی کرد
تو تنها نیمه عاشقترم را بردهای از من
تو با یک نیمه همواره گریان، گریه خواهی کرد
برایت دخترت از شعرهایم اسم خواهد برد
تو میخوانی ولی با دست لرزان، گریه خواهی کرد
من از دنیای تو آرام خواهم رفت، بعد از مرگ
تو در سیارهای دیگر کماکان گریه خواهی کرد
من اینجا نیمه تاریک مهتابم، تو آن سوی-
غریبِ کهکشان، با ماه، پنهان، گریه خواهی کرد.
(۴)
بر دوش خود مسافر مغلوب میبرند
یک آسمان فرشتهی مغضوب میبرند
این جادهها که پر شده از ابر تیرهاند
دارند چند کارگر خوب میبرند
باران هنوز در تن جنگل نمرده است _
یک کامیون بریدهی مرطوب میبرند
هیزمشکن، دوباره تو را دوره کرده است
آنها همیشه ترکهی مرغوب میبرند
بشکن طلسم ِ کندهی خود را، مقدر است
اینجا شکستههای تو را ، خوب میبرند
...
زیبایی تو قاتل انگورها شده!
مردانِ ده پناه به مشروب میبرند.
(۵)
با کفشهای کوچک ِ من، راه رفته بود
یک عمر مانده بود... به بیراه! رفته بود
از خوابهای دور و درازست، پشت سر
تصویر مبهمیست، که ناگاه رفته بود
او وحدت ِ زمان و مکان بود، پیش او _
یک عمر، چند لحظهی کوتاه رفته بود
دستی که چند لحظه به سمتم دراز شد
میخواستم بگیرمش و، آه رفته بود
از بومیان دشت شنیدم که دیدهاند
آن شب که رفت پشت سرش ماه رفته بود.
(۶)
تو بعد از من در آغوش خیابان، گریه خواهی کرد
در آغوش رفیق و نارفیقان، گریه خواهی کرد
غم یک مرد را بر شانهات آوار خواهم کرد
به روی شانهی هر مردِ مهمان، گریه خواهی کرد...
تو تنها نیمهی عاشق ترم را بردهای از من
تو با یک نیمهی همواره گریان، گریه خواهی کرد
برایت دخترت از شعر هایم اسم خواهد برد
تو میخوانی ولی با دست لرزان، گریه خواهی کرد
من از دنیای تو آرام خواهم رفت، بعد از مرگ
تو در سیارهای دیگر کماکان گریه خواهی کرد
من اینجا نیمهی تاریک مهتابم، تو آن سوی _
غریب ِ کهکشان، با ماه، پنهان، گریه خواهی کرد.
(۷)
میدود در شقیقهام رودی
در رگانم هراس زندگی است
مرحمت کن به کاسبان بنویس
واقعیت لباس ِ زندگی است
آدم بیلباس، یخ زده است
خانهی بیتراس، یخ زده است
آدم بیحواس، یخ زده است
زندگی بیهراس یخ زده است
درد و ماتم خواص ِ زندگی است
□
زیر نور مکدر مهتاب
شهر خوابیده روی زانو، باد _
میوزد بر منارههای گچی
[دورهی بیحواس ِ زندگی است]
فنسهای کشیده تا مغرب _
انزوای صدا، عبور ِ خدا_
دست یازی به حدِّ ارگانها _
آخرین انعکاس ِ زندگی است
گلههای رهای درناها _
پرش از پشت بام رویاها _
کشف اسرار قوم مایاها_
فرض برگشت تن به دریاها_
[نبضهایت مماس ِ زندگی است]
□
[زندگی! پاره خط ِ کوچک ِ من ]
زیر رگبارهای پی در پی
بوی نم بارش ِ اسید و تگرگ
زنده بودن، هنوز تا این سن
"زنده ماندن"، تقاص ِ زندگی است
[تپش ِ سنگ فرش، زیر کفش
در تردد جهانِ زنگ زده]
کلهام از نخالهها پر تر _
دهنم از زبالهها پر تر _
شهر از چاه و چالهها پر تر _
غوطه خوردن، اساس ِ زندگی است.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
www.newspaper.hamshahrionline.ir
www.vaznedonya.ir
آقای "سعید کیانی" متخلص به "اشکیا"، شاعر سپیدسرا، زادهی سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در شهر گیان شهرستان نهاوند است. او دارای مدرک مهندسی صنایع غذایی و دانشجوی رشته حقوق است.
وی در جشنوارههای مختلف استانی و منطقهای بارها برگزیده شده، از جمله، کسب عنوان سوم شعر سپید در مسابقات بینالمللی غدیر.
همچنین این شاعر نهاوندی در سال ۱۳۹۱ از طرف روزنامهی جام جم به عنوان یکی از شاعران برجستهی کشوری معرفی شد.
وی دبیر نخستین جشنواره کشوری شعر گیان در سال ۱۳۹۶ نیز بوده است.
▪کتابشناسی:
- خوب یا بد به ذهنت چسبیدهام
- آینه با کسی تعارف ندارد
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
ابراهیم نمیدانست
خانهای که میسازد
چه کسی در آن به دنیا میآید
وگرنه
خودش را هم قربانی میکرد.
(۲)
برای دوست داشتن تو
دیگر نه دل کافیست
نه جان…
باید از خاکم
از تو بتی بسازند.
(۳)
باد...
باد میورزد و میلرزاند
تن مرا؛
میترسم!
در این روزهای آشفته
عطر گیسوانت را...
غریبهای استشمام کند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
زندهیاد "فتحالله بینیاز" زادهی ۱۳۲۷ در مسجد سلیمان و درگذشتهی ۱۲ مهر ۱۳۹۴ تهران، نویسنده و منتقد ادبی ایرانی بود.
استاد "اسدآقا فرهمند"، شاعر، نویسنده و معلم لرستانی، در نخستین روز ماه شهریور سال ۱۳۵۳ خورشیدی، در روستای زیبای "سراب چنار بسطام" از توابع شهرستان خرمآباد به دنیا آمد.
بانو "فاطیما شاهد" شاعر، نویسنده، عکاس و تدوینگر ایرانی، زادهی ۲۵ شهرور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در تهران در میان خانوادهای عربتبار و اکنون ساکن کرج است.
بانو "نشمین ریاضی"، شاعر و نقاش بوشهری ساکن انگلیس، زادهی سال ۱۳۴۳ خورشیدی است.
خانم "زهرا جهانی بهنمیری" شاعر مازندرانی، زادهی هشتم تیر ماه ۱۳۶۳ در بابلسر (بهنمیر) و اکنون ساکن بابل (امیرکلا) است.
آقای "رهی کاوه"، شاعر کرمانشاهی، زادهی ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ خورشیدی، در کرند غرب و اکنون ساکن کرمانشاه است.
استاد "مجید زمانیاصل"، شاعر پیشکسوت و کارمند سابق شهرداری اهواز، معروف به "شاعر پیادهرو" و همچنین دستفروش معروف کتاب در میدان شهدای اهواز، زادهی سال ۱۳۳۷ خورشیدی است.
زنده یاد "پرویز خائفی" شاعر، نویسنده، محقق و حافظپژوه ایرانی، زادهی ۱۶ آذر ماه ۱۳۱۵ خورشیدی در محلهی دروازه کارون شیراز بود. پرویز خائفی نوه میرزا اسماعیل خائف، شاعر معروف و عالم متبحر شیراز، بود.
زندهنام "نبی یوسف زمانی"، از شاعران و روشنفکران دهه سی کوردستان، در سال ۱۳۱۲ خورشیدی در سنندج به دنیا آمد.
آقای "حمید نظرخواه علیسرایی"، شاعر، نویسنده، داستاننویس، روزنامهنگار، پژوهشگر فرهنگ عامهی گیلانی، زادهی سال ۱۳۵۷ خورشیدی در شهرستان کوچصفهان است.
زنده یاد "حسین ذوالقدر" شاعر خوزستانی زادهی ۲۸ اسفند ماه ۱۳۳۲ خورشیدی در شهرستان اهواز و ساکن شیراز بود.
بانو "فهیمه مقربی" شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، فعال فرهنگی، مشاور در حوزهی کودک و نوجوان و مربی کانون پرورش فکری سیستان و بلوچستان، زادهی سال ۱۳۶۶ خورشیدی، در زابل است.
استاد "یزدان درویشی" متخلص به "درویش"، شاعر ایرانی زادهی ۶ فروردین ماه ۱۳۵۲ خورشیدی، در شهر کوچک برزول واقع در شهرستان نهاوند در میان خانوادهای اصالتأ دلفانی و اکنون ساکن بروجرد است.
زندهیاد "حسینعلی بن عبدالله بن حسین باقر" معروف به "حسینعلی قضائی علیایی مینابی" در حدود ۱۷۰ سال پیش یعنی در یکی از سالهای ۱۲۱۰ تا ۱۲۲۰، در خانوادهای مذهبی و اهل شعر و ادب در روستای پنجاه تومانی میناب(هرمزگان) پا به عرصه وجود نهاد.
آقای "خلیل مختارینیا" شاعر شاعر ترکزبان، کردستانی، زادهی شنبه ۵ تیر ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در بیجار است.
▪︎نمونه شعر فارسی:
(۱)
[سقف درد]
باور کنید آبادی ما سقف دارد
اکسیژن خردادی ما سقف دارد
ما بال و پر داریم و اما آسمان نه
مثل پرستو شادی ما سقف دارد
دیوار باغ سیبها کوتاه و کوتاه
آلونک مردادی ما سقف دارد
آهسته با باران پدر میگفت چشمش:
شکر خدا هم شادی ما سقف دارد
آلالهها از قلب ما الگو گرفتند
کی درد مادرزادی ما سقف دارد؟
ای دوستان دریا فقط دریای ما نیست
امواجهای بادی ما سقف دارد
ما برج میلاد و پل خواجو که نیستیم
باور کنید آزادی ما سقف دارد
حتی تمام خندههای کودکانه
در خوابهای عادی ما سقف دارد
از خشکی لبهای گندمزار مادر
فهمیدهام که شادی ما سقف دارد.
(۲)
[دیوارهای نبودنهایت]
من
از تمام دیوارهای جهان
بالا رفتهام
هیچ دیواری بلندتر از نگاه تو نیست
که نیست
دانههایی را که
از انارستان چشمانت بیرون زدهاند
تاوان کدامین پاییز شیرین من و اشعار من است
ماه من!
مردم فکر میکنند
قندهای نگاهت
همان سیبیست که
جاذبه آدم را به هم میزند
ولی من
نگاههای تو را
همان باران پاییزی میدانم که
شیرینی انارهای جهان را
در رگهای سرخ آبادی
به تلخی میکشاند
رویاهای دیوانهام را که
سر میکشم
میرسم
به سرزمین قندهای وحشی
با اکسیژنهای دمبخت
با چشمههای باکره
با
دیوارهایی از نبودنهایت
که باید...
(۳)
[پائیز تروریست]
حس غریبی توی چشمم لانه کرده
حس تروریستی که میلش انفجاریست
باور کنید پائیز شبیه داعشیهاست
میترسم از فصلی که فکرش انتحاریست.
▪︎نمونه شعر ترکی:
(۱)
[من یاندیم قونشو باخدی]
یاغیش آلتیندا بیر گون دایاندیم قونشو باخدی
آلاو دوشدو جانیما من یاندیم قونشو باخدی
یول گوزله دیم بولودلار چئکلسین آی گورکسون
بولودلانیب هر آخشام، تالاندیم قونشو باخدی
اوره ک بوتون جارلاشدی مصرین یولون سپورسین
کنعان کیمین غم اوسته قالاندیم قونشو باخدی
یاغیش یاغیب یاغار کن ایسلاندی ائنتظاریم
قنوت الده اوت ایچره یوباندیم قونشو باخدی
یارگئتدی من دایاقـسیز دولوب بوشالدیم هرگون
گودن یئره بولود کیم جالاندیم قونشو باخدی
چئتیرسیز عاشیق اولماق، چتیندور چوخ ولی من
یاغیش آلتیندا قانه بویاندیم قونشو باخدی
ققنوس کیمین گوزونده آلاو لاندیم کول اولدوم
یئنگیشدن اوز کولومدن یاراندیم قونشو باخدی
◇ برگردان:
روزی زیر باران ایستادم و در حالیکه همسایهمان نگاه میکرد و این نگاه کردن شرری به جانم انداخت در حالیکه نگاه همسایه نظارهگر این سوختن بود.
منتظر بودم تا ابرها بروند و ماه آفتابی شود در حالیکه هر غروب دوباره هوای دلم ابری میشد و همسایه نگاه میکرد.
تمام دلم آماده جارو زدن راه مصر بودند ولی غم در چشمان کنعانیام تلمبار شد و همسایه نگاه میکرد.
در حالیکه باران میبارید و انتظارم خیس آب بود و من در میان آتش بودم و همسایه همچنان نظارهگر قنوت چشمانم و دستانم بود.
همسایه رفت و من مانند ابر مدام پر میشدم و خالی میشدم و همچون مه از زمین به طرف آسمان بخار میشدم.
بدون چتر عاشق شدن کاری سخت و طاقت فرسا است ولی من شبی بدون چتر در زیر باران به خون خود غلطیدم و همسایه نگاه میکرد.
و مانند ققنوس در چشمانش خاکستر شدم و دوباره از میان خاکسترم سر برآورده و زنده شدم در حالیکه همسایه همچنان نگاه میکرد.
(۲)
[آی ناری ناری ناری]
آی ناری ناری ناری
نار فقط ساوه ناری
گور، کیمین دوواریندا
یازمیشام یادگاری
***
آی ناری ناری ناری
دولان گل منه ساری
منی بوردا اکیبسن
کیمین اولوبسان یاری
***
آی ناری ناری ناری
گورورسن اوغلانلاری
ساپ سالیب قاش آلیرلار
کور قالسین روزگاری
***
آی ناری ناری ناری
تئل ساری تاراق ساری
بو اوزون ساچلاریوی
سن تاری منده تاری
***
آی ناری ناری ناری
گل گئدک چایا ساری
من کی سنه چاتمازدیم
ساریرسان منی ساری
***
آی ناری ناری ناری
اوزونده جوت خال واری
سنسیز او قدر آغلادیم
آپاردی سئل تالواری
◇ برگردان:
نار یعنی انار و اسم دختر (ناری) نیز میباشد:
آی ناری ناری ناری
انار فقط انار ساوه
ببین تو دیوار چه کسی
نوشتهام یادگاری
***
آی ناری ناری ناری
همه جا را میگردی و آخر سر به طرف من میآیی
در حالی که مرا اینجا کاشتهای
یار چه کسی شدهای؟
***
آی ناری ناری ناری
آیا پسرها را میبینی؟
با نخ انداختن تو صورت خودشان ابرو میگیرند
الهی که روزگار خراب بشود!
***
آی ناری ناری ناری
گیسوانت طلایی و شانهات نیز طلایی
گیسوان دراز و طلاییات را
هم خودت شانه میزنی و روزی هم من.
***
آی ناری ناری ناری
بیا به طرف رودخانه تالوار برویم
ما که به همدیگر نخواهیم رسید
پس اگر میخواهی مرا دست بیندازی دستی بینداز.
***
آی ناری ناری ناری
صورت زیبایت یک جفت خال دارد
در هجران تو آنقدر گریه کردهام
که رودخانه تالوار را سیل چشمانم برده است.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
----------------
پ.ن:
* تالوار نام رودخانهای در استان زنجان است که از کوههای کردستان سرچشمه میگیرد. این رودخانه در منطقه افشار شهرستان قیدار نبی در نزدیکی روستایی به نام "مصطافال" به رودخانه بزرگ قزل اوزن میپیوند و در شمال وارد دریای خزر میریزد.
* لازم به ذکر میباشد که قالب اشعار فوق "بایاتی" میباشد که یکی از قالبهای رایج و غنی و قوی و پر محتوی در ادبیات شفاهی (فولکلوریک) تورکی محسوب میشود؛ البته شایان ذکر است که با توجه به محتوای اشعار فوق میتوان از آنها به عنوان (ماهنی) نیز یاد کرد.
ماهنیها در ادبیات تورکی ریشهای به درازای تاریخ ادبیات دارند که مضمونی عاشقانه داشته و عمدتا در وصف دلبری و دلداگی بوده و با زبانی ساده، همه فهم، روان، جذاب، دلنشین و نزدیک به زبان عامه، اصلا با زبان عامه سروده میشود و از دو بیت تشکیل میشوند.
ماهنیها به سختی به زبان دیگری ترجمه میشوند چراکه یکی از فاکتورهای اصلی و شاخص آن احساس و زبان نرم و روان آن است که این دو فاکتور نیز در ترجمه به سختی قابل انتقال است.
بانو "زلیخا احمدی" شاعر و معلم کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در کرمانشاه است.
آقای "احسان سیاوشی" شاعر همدانی، زادهی سال ۱۳۶۸ در نهاوند است.
استاد "علی احسان فریدونی"، شاعر، مهندس عمران، نی نواز و موزیسین کردستانی، زادهی ۲۶ دی ماه ۱۳۵۰ خورشیدی، در یک خانوادهی هنرمند، در بیجار است.
آقای "لقمان منصور" (به کُردی: لوقمان مهنسوور) مشهور به "لقمان لک" شاعر کُرد، زادهی ۴ سپتامبر ۱۹۶۳ میلادی در کرکوک است.
بانو "بلور هورامی" شاعر کُرد زبان، زادهی کرکوک در اقلیم کردستان است.