انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

به دیدار آفتاب

- به دیدار آفتاب:


به وعده‌گاه می‌روم

حدودی که این روزها

کوله‌ی اندوه زمین بگذارم،

به مزارت می‌روم

که دریچه‌ای‌ست وقتی که نیستی

و گریستن‌ست که؛

              سبکبارم می‌کند.


 برای تسلای خودم

به این باور رسیده‌ام که،،،

        خانه عوض کرده‌ای!

 

نفوذِ رویاهایم

مرا می‌کشاند به لایه لایه‌ی

اتاقی تنگ 

که با تبسمی همیشکی نگاهم می‌کنی

اتاقی از چارسو آفتابی!.


 از تو،،،

رایحه‌ی بهاری می‌وزد؛

تو،،،

تصورِ برفی بر قله‌های "شاهو"*

-آبی، 

 در چشمه‌های "عوالان"*

تو،

--خاکی، 

   --کوهی، 

         --طِراوتی!

بر دامان "کوردستان" پِدر! 



صبح که از خواب بر می‌خیزم 

 آشیان خراب شده‌ای را می‌مانم

که بال پروازم نیست!

...

تو درختی بودی استوار

سایبانِ من،

             من،

                 من!

حالا؛

سخت است کنار مزارت

آرام بودن و آسودگی!

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


 * شاهو و عولان = دو رشته‌کوه در شهرستان کامیاران استان کردستان.

علیرضا راهب

علیرضا راهب


علیرضا راهب، شاعر، ترانه‌سرا، استاد ادبیات و پژوهشگر ایرانی است.

او متولد سال ۱۳۴۶ در تهران بود که در حوالی ساعت سه بامداد روز پنج‌شنبه، پنجم تیرماه در بیمارستان‌ آتیه تهران، بعد از دو هفته درگیری، در اثر ابتلا به بیماری کرونا، درگذشت.

او دانش‌آموخته رشته حقوق از دانشگاه تبریز بود. راهب شعر را از سال‌های دهه ۶۰ آغاز کرد. او یک دوره ده‌ساله در شهر تبریز سکونت داشت و این فرصت مناسبی بود تا زبان و ادبیات ترکی را بیاموزد.


«دو استکان عرق چهل‌گیاه» و «عشق پاره‌وقت» مجموعه شعرهای به‌جامانده از علیرضا راهب هستند که حضور پر رنگی در انجمن‌های ادبی و جلسه‌های شعر داشت و انجمن ادبی «ونداد» را مدیریت می‌کرد.

همچنین کتاب «به احترام سی و پنج سال گریه نکردن» اثر حامد ابراهیم‌پور، به اهتمام علیرضا راهب در انتشارات فصل پنجم منتشر شد.


نمونه اشعار:

(۱)

- مرگ:

هیولای عجیبی بود مرگ

وحشتی در دور دست 

دایه‌ام می‌گفت:

 یا از دیوار شکسته می‌آید

 یا از پارگی لباس نفوذ می‌کند

 یا...

چهره نداشت

 رد پا نداشت

 بار اول که جنازه دیدم

 احساسش کردم

 مثل اینکه از دور دستِ جنگل 

حضور ارّه‌برقی را از نعره‌هایش‌ احساس کنی

و بلرزی

...

 رفته رفته نزدیک‌تر شد

 آن روزها قوی بود

 حریف قصاب محله!

اما هرچه نزدیکتر، کوچکتر شد

 آنقدری که نامش در اخبار ظهور رادیو آمد

بمب اول که افتاد

دیوار شکسته و لباس پاره فراوان شد

 مرگ از پا افتاد

...

دلم به حالش سوخت

مرگ، بازیچه‌ی کودکانِ محله

بر زمین می‌خزید

با سر شکسته‌ و تن کبود

خودش را از زیر پای‌ جمعیت بیرون می‌کشید

به‌ خانه آوردم و تیمارش کردم

 دایه روحت شاد

حالا من نشسته‌ام

 توهمات کودکی‌ام را می‌نویسم

 و مرگ، این گربه دست‌آموز

 نشسته بر لب پنجره

 ماه را لیس می‌زند.

از مجموعه:« دو استکان عرق چهل گیاه»


(۲)

جنگل

رد پاى باران است

ویرانه

رد پاى

طوفان

من رد پاى تو‌ام

همیشه پشت در خانه‌ات

تمام می‌شوم.



(۳)

‏خواهم مُرد 

با شکوه

به عظمت نبودن تو،

خواهم مُرد

 بی‌صدا، سرد 

به مرگ ابری تمام‌ باریده،

 خواهم مرد

 آن‌طور که ساعت کوکی

در خانه‌ای سرد و متروک.

...

خواهم مُرد

 و برای فرزندی که ندارم

 تنهایی را به ارث خواهم گذاشت...



جمع آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)‎ 


شعر ناکار

- شعر ناکار:



چاله ای خواهم کند،،،

تا شعرهایم را،

       زنده به گور کنم...

                               ♡

شعری که نتواند عاشقت کند،

شعر نیست،

        - زخم است!



 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور


مجموعه اشعار هاشور ۰۶ لیلا طیبی

۱- خلاء:


به آغوشم که می‌کشی‌،،،

زمان و مکان،

بی معنا می‌شود!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


۲ - کمان عشق:


کمان عشق‌ام را

هر سو بگیرم

باز به قلب تو می‌زند

 

#لیلا_طیبی(رها)

#هاشور

@mikhanehkolop3

حیات

♡ حیات:


 حیات غزه و یمن

یا ایغور،

قربانی می شود

و تو به حمایت از حیوانات

مدام شعر می سُرایی.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#هاشور_در_هاشور

مظاهر مصفا

مظاهر مصفا


مَظاهر مُصفّا (زادهٔ ۱۳۱۱ تفرش–درگذشتهٔ ۸ آبان ۱۳۹۸، مدفون در روستای مادری‌اش در بُنِسا، تفرش) استاد دانشگاه، مصحح متون، و شاعر برجستهٔ معاصر ایران بود. او سال‌های زیادی به‌عنوان استاد تمام رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران به‌خدمت مشغول بود. وی در سال ۱۳۸۴ به دستور ریاست دانشگاه کنار گذاشته شد و پس از آن مدتی استاد تمام وقت دوره‌های دکترای دانشگاه آزاد اسلامی بود.

مظاهر مصفا، فرزند اسماعیل مصفا، در سال ۱۳۱۱ در اراک در خانواده‌ای با فرهنگ از اهالی تفرش چشم به جهان گشود. هنگامیکه تنها ۴۰۰ روز از تولدش می‌گذشت خانواده‌اش به قم نقل‌مکان کردند. پدر وی در ادارهٔ «سجل-احوال» (سازمان ثبت احوال) کار می‌کرد.

او برادرزاده حسینعلی خان نکیسا (نکیسای تفرشی - خواننده سرشناس دوره قاجاریان و رضاشاه) و نوه حاج ملا رجبعلی تفرشی (تعزیه‌خوان پرآوازه در دربار ناصری و تکیه دولت و همچنین مؤذن ویژه محمدعلی‌شاه قاجار) است. برادر بزرگ‌تر وی ابوالفضل مصفا (مصفی)، و خواهر وی خانم مصفا (مادر فؤاد حجازی، آهنگ‌ساز) از استادان زبان و ادبیات فارسی هستند. او در جوانی با امیربانو کریمی (استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران)، دختر امیری فیروزکوهی (شاعر سرشناس معاصر)، ازدواج کرد. این زوج، صاحب فرزندانی شدند: علی مصفا (بازیگر سینما و تلویزیون و همسر لیلا حاتمی)، کیمیا مصفا، گلزار مصفا دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی، امیراسماعیل مصفا دارای مدرک دکترای فیزیک و استادیار فیزیک دانشگاه صنعتی شریف (متخصص در زمینهٔ نظریه ریسمان).

از دیگر سوابق علمی و اجرایی وی می‌توان به ریاست پردیس فارابی دانشگاه تهران (پردیس قم) و آموزگاری دبیرستان‌های تهران، ریاست انتشارات و مدیریت مجلهٔ آموزش و پرورش، دانشیاری دانشگاه شیراز و ریاست دبیرخانهٔ مرکزی دانشگاه شیراز اشاره کرد.

مصفا دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ حکیم نظامی قم سپری کرد و سپس دوران متوسطه را در دارالفنون گذراند و به دانشسرای عالی رفت و به تحصیل  در رشتهٔ ادبیات مشغول شد. او تحصیلات خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی تا درجهٔ دکترا از دانشگاه تهران ادامه داد و پایان‌نامهٔ خود با عنوان «تحول قصیده در ایران» را زیر نظر بدیع‌الزمان فروزانفر نوشت. هم‌زمان با ادامهٔ تحصیل، به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و  مدتی هم رئیس ادارهٔ فرهنگ قم بود و چندی هم ریاست مدرسهٔ عالی قضایی قم را به‌عهده داشت.

مظاهر مصفا در هنگام پژوهش در جایگاه دانشجوی دکترای بر سر موضوع پایان‌نامه، با استاد خود بدیع‌الزمان فروزانفر جدل لفظی پیدا کرد، زیرا شعر گفتن مصفا در ستایش محمد مصدق باعث شد بدیع‌الزمان فروزانفر با او قهر کند و دریافت مدرک دکترای مظاهر مصفا ۹۹ سال عقب بیفتد.

مظاهر مصفا یکی از قصیده‌سرایان شاخص ایرانی بعد از ملک‌الشعرا بهار است. وی در کشورهای افغانستان و هند و  دیگر کشورهای فارسی‌زبان نیز شناخته شده‌است. قصیدهٔ «هیچِ» او یکی از شعرهای اوست که غلامحسین یوسفی در کتاب چشمهٔ روشن به بررسی آن پرداخته و صلاح الصاوی (شاعر و سخن‌سنج مصری) در کتاب العدمیّة فی شعر آن را ترجمه، نقد و بررسی کرده‌است. تاکنون چند مجموعه شعر از او به‌چاپ رسیده که از آن جمله: ده فریاد، سی سخن، نسخه اقدم ، توفان خشم، سپیدنامه، مهر دلبند هستند. همچنین تصحیحات وی بر دیوان ابوتراب فرقتی کاشانی، مجمع‌الفصحاء رضاقلی‌خان هدایت، نزاری قُهستانی، سنایی، سعدی، نظیری نیشابوری و جوامع‌الحکایات محمد عوفی منتشر شده‌اند.

جالب است بدانید که شعار «یا مرگ یا مصدق» که در انقلاب ۱۳۵۷ ایران سر داده می‌شد برگرفته از بیتی از یکی شعرهای مظاهر مصفا بود که در آن سروده بود:

«آزادگان به راهت، از جان خود گذشتند/ با خون خود نوشتند، یا مرگ یا مصدق».


- مجموعه آثار چاپ شده:


- توفان خشم ۱۳۳۶ چاپ کتاب‌خانه زوار

- شب‌های شیراز ۱۳۳۷ چاپ خانه حکمت

- سیپاره ۱۳۴۰

- سپید نامه ۱۳۴۰

- جمعه سرخ ۱۳۵۷

- گزینه اشعار مظاهر مصفا ۱۳۸۷ انتشارات مروارید

- نسخه اقدم؛ منظومه‌های مظاهر مصفا ۱۳۹۶ نشرنو

- پاسداران سخن؛ چکامه سرایان ۱۳۳۵

- دیوان حکیم سنایی ۱۳۳۶ انتشارات امیر کبیر

- کلیات سعدی انتشارات زوار ۱۳۴۰

- مجمع الفصحا (مجموعه شش جلدی) ۱۳۴۰ انتشارات امیرکبیر

- دیوان نظیری نیشابوری ۱۳۴۰ انتشارات امیرکبیر

- برگی از اشعار صفای سپاهانی

- با اوست حدیث من (متن ده گفتار در عرفان و تصوف اسلامی) ۱۳۴۷ چاپ میهن

- قند پارسی (نمونه‌های شعر دری) ۱۳۴۸ بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه

- دیوان لامع ۱۳۶۵

- دیوان حکیم نزاری قهستانی ۱۳۷۱انتشارات علمی

- متن کامل دیوان سعدی ۱۳۸۳ انتشارات روزنه

- جوامع الحکایات ۱۳۸۶ پژوهشگاه مطالعات فرهنگی


- نمونه اشعار:

(۱)

«هیچ»

مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ جان از نتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ

من آمده‌ام به بوی علی، به سوی علی، به کوی علی      رخ از همه سوی تافته‌ام، شتافته‌ام به‌سوی علی

دردا که آفتابِ مروت به خون نشست فریاد ای فتی که فتوت به خون نشست

دوشینه به میخانه شدم از تو چه پنهان      مست از دو سه پیمانه شدم از تو چه پنهان

تلخ است روزگارِ من و روزگار تلخ امسالِ ما گذشت چو پیرار و پار تلخ

ز پا فتاده‌ای ای نخلِ سایه‌گستر من به خون نشسته‌ای ای آفتابِ کشور من

آن دست که بنوشت هجای تو، شکستم آن خامه که بنگاشت جفای تو، شکستم.


(۲)

هرکه با بلا پنجه می کند     پنجه های خود رنجه می کند

دست کی برد ناتوان اگر     پنجه با قوی پنجه می کند؟

باز دیو شب شد بلای من     باز وای دل باز وای من

باز یک جهان ظلمت و بلا     خیمه می زند در سرای من

در سکوت شب اوفتد به هم     های و هوی دل هوی و های من

ناله می کنم من برای دل     نوحه می کند دل برای من

شب رسید و من باز در تبم     می رسد ز ره رنج هر شبم

جوش می زند چشمه ی غمم     شعله می کشد آتش تبم

باز گرگ غم روبروی من     پنجه می زند در گلوی من

شحنه ی بلا پیش چشم من     سنگ می زند بر سبوی من

آمد از درم میهمان غم      باز من شدم میزبان غم

هر که غم همی جستجو کند    گو بجوید از من نشان غم

آتش افکند غم به جان من     آتش افکنم من به جان غم

در دل بلا خانه می کنم     کارهای دیوانه می کنم

در دهان غم دست می برم     زلف شیر را شانه می کنم

باز مرغ شب وای می کند     هوی می کند های می کند

درد می برد ناله می کشد    بانگ می زند وای می کند

رنج کهنه تکرار می کند     شور تازه برپای می کند

شرح عشق جانسوز می دهد     یاد یار خودرای می کند

دود سینه در دیده می زند     خون دیده در نای می کند

یاد رنج سی ساله می کنم     آه می کشم ناله می کنم

روی آسمان پرده می کشم    مه نهفته در هاله می کنم

خون دیده بر روی می زنم      شنبلید را لاله می کنم

هر که با بلا پنجه می کند     پنجه های خود رنجه می کند

دست کی برد ناتوان اگر     پنجه با قوی پنجه می کند؟

دیده بر رخم آب می زند     گریه ام ره خواب می زند

اشک گویدم با شب سیه     صبر کن که مهتاب می زند


(۳)

مه و سالها هرچه بر ما گذشت     طرب کاه و اندوه افزا گذشت

شب و روزها از پی یکدگر     امید افکن و عمر فرسا گذشت

مه و سال با ای فسوسا رسید     شب و روز با ای دریغا گذشت

رسید از غم و درد جانم به لب     به من لحظه و ساعتی تا گذشت

غم هستی من-که جز غم نداشت     شتابان رسید و شکیبا گذشت

اگر بود شادی-که هرگز نبود     چو برق آمد و برق آسا گذشت

چه حاصل ز دیروز و امروز من     که این هر دو در فکر فردا گذشت

نداند کسی جز من و روز و شب     که بر من چه روز و چه شبها گذشت

به شبهای عمرم که از دیرباز     به یاد تو ای ماه سیما گذشت


(۴)

به خود گویم از بهر تسکین درد     اگرچند درد از مداوا گذشت

مخور غم که گویا سپیده دمید     شب تیرۀ هجر گویا گذشت

مخور غم که این زندگی هرچه بود     بد و خوب یا زشت و زیبا گذشت

بلی عمر من روز و شب سال و ماه     بسی سخت بگذشت اما گذشت

گذشتم ز هستی که در روزگار     توان رستن از هر غمی با گذشت

ز مهر تن توبه سوز تو نیز     گذشتیم و شوق تمنا گذشت

تواند کشد دست از ناکسی     کسی کز سر جمله دنیا گذشت

ستم هرچه کردی و خواهی بکن     ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت

ولی از تو می پرسم ای سنگدل     که از تو خدا خواهد آیا گذشت؟


 (۵)

دلم بستهٔ مهر دلبند نیست     ز دیدار دلبند خرسند نیست

به مهر تو سوگند ای سست مهر     اگرچه دگر جای سوگند نیست

چو بشکسته یی آخرین عهد من     دگر با توام رای پیوند نیست

بلی آنکه صد بار پیمان شکست     بدو عهد بستن خوشایند نیست

تو را آزمودیم ما بارها     به کار تو جز ریب و ترفند نیست

به دل تا فریبیت صورت نبست     به لبهات نقشی ز لبخند نیست

تو مردم فریبی نیی مهربان    دل تو به مهر کسی بند نیست

سزاوار دست سلیمانیم     نگینی که دیوان ربودند نیست

گوزنی که روبه به چنگ آورد     پسندیدهٔ شیر ارغند نیست

به سویم دگر تیر عشوه مبار     که بر تن ز صبرم کژآغند نیست

دل خستهٔ آرزومند من     که دیگر تو را آرزومند نیست

گسسته ست زنجیر امید و بیش     به دام هوای تو پابند نیست

در خانهٔ دل بسی کوفتم     که جویم تو را لیک گفتند نیست.


 

جمع آوری: لیلا طیبی (رهـا)



منابع:

- پژمان، موسوی (۳۱ مرداد ۱۳۹۸). ««مظاهر مصفا»، استاد ادبیات و قصیده‌سرای معاصر: معیشت، مردم را سر در گریبان کرده». وبگاه. روزنامهٔ شرق.

- فرج بال‌افکن (۱۳ آبان ۱۳۹۸). «صفای شعر مصفا». بی‌بی‌سی فارسی.

- مجموعه‌ای از گفتاوردها و نوشتارهای مربوط به مظاهر مصفا در  ویکی‌گفتاورد و ویکی پدیا.


تنهایی مضطر

یادِ تو

دردی است 

مچاله!

میان قفسهٔ سینه‌ام

لبریز از یک تنهایی مظطر!

و تمام روز

بی تو

کارِ من است

شانه کردنِ

موهای سیاهِ تنهایی،

و لاک زدنِ

ناخن های کبودش

شاید فراموشم شود

این تنهایی پر اضطراب را

و دوستت دارم هایی پر از افسوس

که از چشم هایم سرازیرند

در فراقت...

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

برکه

- برکه:


ماه ست که،
سَرَک  کشیده ست
برای دیدنِ تو
      از پشت ابرها!
باید پلکِ چشم‌هایم را
                    به‌بندم...
--من،
    بِرکه‌ای حسودم!


#لیلا_طیبی (رهـا)

تنهایی

- تنهایی:


بعد از تو،

سراغم را می‌گیرد؛

     --تنهایی،

           --تنهائی،،

                --تنهائی!


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

کتاب عشق پایکوبی می‌کند!

#شعر_هاشور


سیروس آتابای

سیروس آتابای


سیروس آتابای نویسنده، شاعر و  پزشک ایرانی که در ۱۵ شهریور ۱۳۰۸ در تهران زاده شد. پدرش "هادی" پزشک و مادرش "فاطمه پهلوی" ملقب به همدم‌السلطنه دختر بزرگ رضاشاه بود. با این ترتیب سیروس نوه رضاشاه پهلوی و محمدرضا شاه پهلوی دایی او می‌شد. برادر دیگری به نام "امیررضا آتابای" هم داشت و جزء ۵۷ نفر اعضای اصلی خاندان پهلوی است. او خواهری به نام "سیمین" نیز داشت. 

هشت ساله بود که او را با برادر بزرگش در برلین به مدرسه فرستادند. دو سال بعد که آلمان نازی جنگ دوم جهانی را آغاز کرد، مجبور شد در برلین بماند.

زمانی که ۱۶ ساله بود، به ایران بازگشت اما چون خواندن و نوشتن فارسی نمی‌دانست به زوریخ (منطقه آلمانی‌زبان سوئیس) رفت و دبیرستان را به پایان رساند و مدتی پزشکی خواند اما شیفته ادبیات بود.

در ۱۹ سالگی به تشویق سراینده بنام آلمانی "گوتفرید بِن" نخستین شعرهایش را در ستون ادبی روزنامه "دی تات" در زوریخ منتشر کرد، اما اولین سروده‌ی آتابای به سال ۱۹۵۰ در روزنامۀ «کردار» چاپ زوریخ که "ماکس رایشنر" شاعر و نویسنده نامدار آلمانی‌زبان سوئیسی دبیری صفحه ادبی آن را بر عهده داشت، منتشر شد.

از میان شاعران و نویسندگان آلمانی به "کلمنس برنتانو"، "ادوارد موریکه"، "گوتفرید بن" و "برتولت برشت" ارادتی خاص داشت و با "اریش فرید" شاعر اتریشی و "الیاس کانتی" شاعر و نویسنده بلغاری‌تبار دوستی نزدیک داشت.

زمانی که ۲۳ ساله بود، به مونیخ رفت، ادبیات آلمانی خواند، باز فارسی آموخت و پس از آن‌، گاه در تهران و گاه در لندن می‌زیست و فقط به سرایش، نویسندگی و ترجمه سروده‌های کهن فارسی به زبان آلمانی می‌پرداخت. در ایران با گروه ادبی "طرفه" پیوند داشت (در دهه ۱۹۶۰).

وقتی که ۲۷ ساله بود، نخستین جُنگ سروده‌هایش "برخی سایه‌ها" در آلمان چاپ شد و یک سال بعد جایزه ادبی "هوگو یاکوبی" را برایش آورد. سروده‌های این جُنگ مانند بیشتر شعرهای او بدبینانه و اندوهگینانه‌اند و درونمایه بسیاری از آنها مرگ و روزگار ناپایدار و عشق و جدایی است:


"چه باری سنگین‌تر

از روشنایی و گل‌های دلشکن سبکبار؟"


در ۳۶ سالگی‌، نخستین بار ترجمه جُنگی از سروده‌هایش "وادی شاپرک‌ها" با برگردان‌هایی از مهرداد صمدی منتشر شد:


"بلا به جان وزیران که ابزار دروغ و ترفند می‌چینند.

بی اسب، بی‌سرباز

نزد باره‌های تو ایستاده‌ام،

یک شاه پاکباز

حرکت با توست".


دفتر "وادی شاپرک‌ها " به فارسی (تهران ۱۳۴۴ شمسی) از او در دسترس ایرانیان است.

در حالی که از آغاز کارش در آلمان سراینده مطرح و نام‌آشنایی بود، تاکنون در ایران ناشناخته مانده است.

با انقلاب ۵۷ تنها به این خاطر که پسر عمه شاه بود، دیگر نتوانست به ایران برود و چون کشور آلمان به او روادید نمی‌داد پنج سال در لندن ماند تا سرانجام در سال ۱۳۶۲ در ۵۴ سالگی به "میهن زبانی"‌ خود مونیخ بازگشت و تا پایان عمر در آنجا زیست و آفرید.

در ۶۱ سالگی جایزه ادبی "آدالبِرت فُن شامیسو" را دریافت کرد که به فرهنگ‌سازان چندزبانه داده می‌شود.

در سال ۱۹۹۳ به عضویت آکادمی زبان و شعر آلمان درآمد.

"ترانه‌های بامداد" گزینه‌ای از غزل‌های حافظ است که او به آلمانی گردانده و از بهترین ترجمه‌های شعرهای حافظ به شمار می‌آید.

از این شاعر ۱۸ مجموعه شعر و داستان به زبان آلمانی به جای مانده است. آتابای برخی از آثار ادبی مطرح فارسی از جمله دیوان حافظ و مولوی و همچنین اشعار "ابوالعلا معری"، شاعر و فیلسوف نابینای عرب را به آلمانی ترجمه کرده است.

سرانجام در ۶ بهمن سال ۱۳۷۴ در شهر برلین آلمان (برخی منابع مونیخ اعلام کرده‌اند) در ۶۶ سالگی درگذشت.


- نمونه شعر:


(۱)

گذر شقایق


محلۀ آرام‌بخش

آنجا که کوچه‌ها نام گل‌ها را دارد

همه‌ی این حروف مهربان

که بر خلاف خیابان‌های شاهی

نمی‌توان در نقشه‌ای جاشان داد


ما در گذر شقایق خانه داشتیم

و سیرسیرک

ساعتِ شنیِ شب‌های ما بود.



(۲)

رنگ به رنگ شدن‌های امنیتی

[برگردان از آلمانی حامد عرفان]


هر از گاهی من چهره‌ام را تغییر دادم

تا تعقیب کنندگان را فریب دهم

هر از گاهی وانمود کردم که مرده‌ام

تا از مامور اعدام فرار کنم

هر از گاهی ذهنیات مفتش‌هایم را خواندم

و مع‌هذا در همه‌ی مواقع

همان رویای دست نخورده را می‌دیدم

در همه‌ی مواقع

از آسیب‌هایی رنج می‌بردم

تا حدی که برای نفس خودم

تبدیل به غریبه‌ای شدم

اما رویای من

همیشه من را باز می‌شناخت.



(۳)

به یاد فروغ

[برگردان بیژن الهی]


شناختنی

در نور نور سخی

همان‌گونه که بودی

شناختنی 

در عطر اقاقیها

در پیاله‌ی لاله

که دران به چشم تو می‌نگرم.

رخت‌کشان

باز می‌گشتی

با شعرهات

با صدات

که جوانه می‌زند.

بعد ازین

هر نور لطیفی که مرا لمس کند

تو خواهی بود

خواهر مهربانی‌ی من.


 

(۴)

نقشه شهر سمرقند

[برگردان از تورج رهنما]

 

من در شهرهای گندآگین

که از فضولات ماشین‌ها تغذیه می‌کنند

تبعیدی بی‌نشانی بودم

که تنها یکبار در سرزمین ارواح

همه‌جا را آشنا یافتم.

البته شهرهای دیگران را نیز می‌شناختم

که در آن‌ها ظرافت موسیقی هندل*

به زبان معماری ترجمه شده بود.

اما تنها در نقشه شهر سمرقند

باغی را یافتم که جستجو می‌کردم

کاروانسرایی را که در پی‌اش بودم

و خیابانی را

که در آن خانه توست.

من مسافری هستم

در نیمه راه سمرقند.

ــــــــــــــــــــ

* موسیقی‌دان بزرگ آلمانی (۱۷۵۹- ۱۶۸۵)


 

(۵)

خانه‌یی ساختم

بادش برد، برد

تا به افق.

بام آن بدرود گفت،

دودکش

به بادبادک‌ها در پیوست.

از در یک سراب گذشتم،

زیستم

در فضاهای ناکجاآباد.

خانه‌ی من

آواره می‌شود با شن،

دیوارهای آن نفس می‌کشد، نفس

فراخ یا که تنگ.

کف آن به هر قدم جوابگوست

به طنین دگری.

حال، می‌روید

حال، فرو می‌ریزد.


 

(۶)

بپر!

چه تفاوت به کجا؟!

از شب،

       به شب!


 

(۷)

 در این نزدیکی‌ها

هنوز هم که هنوز است

خرس پیدا می‌شود

خرس‌هایی که از کوه‌ها سرازیر می‌شوند

شاخه‌های درختان سیب را می‌شکنند

و پنجه‌های خود را که بوی سرو کوهی می‌دهد

به نرمی بر چهره‌ی خفتگان می‌نهند.



(۸)

وزن شکوفه‌یی

سیمای تو را دگرگون می‌ساخت

و روشنا پیام لبخند تو را

میان فضا می‌برد!



جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی(زانا کوردستانی)


ــــــــــــــــــــــ

منابع

 - کتاب "نزدیک نور: شعر و زندگی سیروس آتابای" نوشته  و ترجمه: هادی محیط، تهران: پیکره.

- آیینک کتاب ادبیات دفتر ششم: ویژه سیروس آتابای/به انتخاب و نظر هادی محیط، شیراز: نوید شیراز، ۱۳۸۷.

- ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد اینترنتی.

- سایت اینترنتی کتابخانه جمهوری اسلامی ایران.

- کانال تلگرامی آفرینش.

مجموعه هاشور ۰۵ لیلا طیبی

 - بادبادک:

بادبادکِ دلتنگی هستم، 

که در گندم‌زار رها شده ست...

♥         

آه؛

سخت منتظرِ برگشتنم!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 - مُسکن بی‌خوابی‌هایم:

نیستی و،

خواب به چشم هایم،

راه ندارد...

آی‌ی---

مُسکّن بےخوابےهـایم!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


- سرد شده‌ای:


چنان سرد شده‌ای که،

    گمانم 

به چله‌ی زمستان راه دارد!

 

 #لیلا_طیبی (رهـا)

پرنده

- پرنده:

ای پرنده رها
سالهاست
بر ته مانده‌ی پوتین‌ات لانه دارند،
پرنده‌ها!.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند!
#شعر_هاشور

روشنایی

سعید فلاحی

رحمت الله حسن پور

رحمت‌الله حسن‌پور

"رحمت‌الله حسن‌پور قادی" فرزند ابراهیم شاعر مازندرانی، متولد ۱۳۳۴ زیرآب سوادکوه بود و در شعرهایش «تنهای سوادکوهی» تخلص می‌کرد. وی بازنشسته اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی سوادکوه بود. مشاور مدیر کل اداره تبلیغات استان مازندران و ریاست فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان‌های قائمشهر، نور، بهشهر و سوادکوه کارنامه‌ی کاری او را تشکیل می‌دهد. در سوابق مدیریتی حسن‌پور علاوه بر ریاست ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی، پست‌هایی مانند ریاست کتابخانه پل‌سفید، ریاست امور هنری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران، ریاست انجمن حمایت از هنرمندان و نویسندگان و روزنامه‌نگاران ثبت شده است.
او علاقه وافری به حفظ آداب و رسوم و فرهنگ داشت. حفظ زبان و هشدار به از دست رفتن آن دغدغه اصلی او بود که در شعرهایش به صورت طنز نمود داشت. توجه به زبان مادری و تلاش برای حفظ آن در قالب شعر، از جمله ویژگی‌های کارهای او بود.
از حسن‌پور مجموعه اشعاری نیز به جا مانده است که «با تو بودن» شامل اشعار فارسی و «جانِ مار» شامل اشعار تبری او محسوب می‌شود. ده‌ها مقاله نیز از او در مطبوعات منتشر شده است. برخی ترانه‌های او توسط آهنگسازان مختلف آهنگسازی شده است.

- برخی عناوین کسب شده‌ی او:
- کسب رتبه اول جشنواره شعر میلاد سرخ در آذربایجان شرقی
- رتبه دوم جشنواره شعر علوی استان مازندران
- رتبه سوم جشنواره شعر کوثر استان کوثر
- حضور در جشنواره‌های مذهبی تاجیکستان
- شرکت در سمینار یادواره گاندی در هندوستان
- چهره ماندار فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد
- مدیر نمونه استان مازندران
- و...

او در ۵ مرداد ۱۳۹۹ در سن ۶۵ سالگی بر اثر بیماری کرونا در بیمارستان ولیعصر قائمشهر، درگذشت و پیکرش را در امامزاده لوسر زیراب به خاک سپردند.

- نمونه شعر:
شعر تبری؛ هیچوقت گذشته و اصل خود را فراموش نکن.

نَمبه فارسی نَخِشه؛تِه شِه زِبون رِه یاد نکن
مازرونه وَچوئی؛مازندرونِ یاد نَکِن 
هر کِجه دَری دووش٬خدا تِه پِشتی گِر بوشه 
خَله بالا که شونی٬شِه نردبونه یاد نَکِن
اون قدیما گتنه زن وَرنی٬زن مارِ هارِش
گِل برار وچوئی٬مشتی گلونِ یاد نَکِن
هرکی کار داشته تِره مردِ واری جواب هاده
گَته مردی که بَیی خورده وچون یاد نَکِن
تِره نَمبه که دیگه شیرنی دانمارکی نَخِر
نوش جان بوه تره٬تَندیرِ نون یاد نکن
تَش و تَندیر و هیمه مردم نون ره پَتِنه
اگه فِر دارنی اِسا هیمه کَرون ره یاد نکن
تِه ۲تا جیف اگه مَشته خانی چک پول بییری
بانک سرمایه شونی اَتا قِرون یاد نکن
تِه که هر سال شونی مکه٬خِرو خِش حاجی وونی
اتا وشنا ره بَدی بی آب و نونِ یاد نکن
خانی لَس لَس هِنیشی گپ بزنی شهر دِله
برج میلادِ بدی٬شِه دم زنونِ یاد نکن
تِه اگر چاشت گِدِر٬شوم گِدِر خِرنی پِلا
شه پَلی شوپه گِرو بینج کرون یاد نکن
اگه اینترنت پِشتی همه جا پیغوم دِنی
تلفن هِندلی و نامه رسون یاد نکن
اتا گِل خانی بوری یلاق او ره بخری
بوردی مه جان سوادکوه کاکرونِ یاد نکن
ته فریزر اگه مشته٬خانی کیوی بخری
اتا مردی که بیه ته باغبونِ یاد نکن
گنه اکسیرِ محبت٬همه جا پیدا نَنه
اُنس و اُلفت که دره امه میون یاد نکن
اتا آدم که تِوِسه شعر مادری گِنه
مرسی مرسی باووتی٬خِنابدونِ یاد نکن

وبلاگ شخصی:
http://tanhasavadkoohi.ir

جمع‌آوری: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

حسین صفاری دوست

حسین صفاری‌دوست


حسین صفاری‌دوست، متولد سال ۱۳۲۸ در قزوین است. او نخستین مجموعه شعر خود را با نام «فصلی از شکفتن» در سال ۱۳۵۴ منتشر کرد و تا کنون ۲۰ مجموعه شعر به چاپ رسانده است. «مهمانی سنگ‌ها»، «نهال»، «کوچه‌های بی‌عابر»، «اندیشه‌های زخمی»، «خورشید خمیده»، اثر دوجلدی «با نیما و دیگران»، «خاکستری هزار قناری»، «با تاک‌های قرمز قزوین»، «چکاوک در حصار»، «این‌جا ستاره‌ها همه می‌سوزند»، «آتش خلوت نشین»، «آن وعده‌های پر پر دیروز»، «چندمین نفر روزگار؟!» و «حتما خیال آمدنی است» از دیگر کتاب‌های این شاعرند.

صفاری‌دوست که بیش از چهار دهه در حوزه ادبیات و شعر خدمت کرد، شاگرد مهدی اخوان ثالث و از پیروان شعر نیما بود. وی معتقد بود شعر خود را بیان می‌کند و نیازی به توضیح ندارد.

او بعد از دو سال در بستر بیماری بودن به علت عارضه مغزی، روز ۳۰ تیرماه ۱۳۹۹ در بیمارستان امام خمینی تهرلن دارفانی را وداع گفت. این شاعر در یک دهه گذشته به علت بیماری دیابت و سکته قلبی و مغزی بیشتر در بستر بیماری بود و کمتر در حوزه فرهنگ و ادبیات فعال بود. 



- نمونه شعر:

«تاریک، بی‌درخت، بی‌کاسه کوزه و فرش

بی‌یار و بی‌اقربا، خاموش

کنار صندلی سال‌های خویش

مردی با خاطرات فراوان

خم گشته روی آرنج سایه‌دار

مثل امروز قامتش...»




جمع‌آوری: #لیلا_طیبی (رها)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع

- سایت ایران کتاب.

- سایت هنر آنلاین.

- سایت عصر ایران.

لیلا طیبی - و عشق...

 - و عشق:



و عشق،

زنی تنهاست در خانه،

که نیمه‌اش تویی، 

تو که هرگز نیستی وُ،

            همیشه با منی!

 


#لیلا_طیبی (رهـا)

#هاشور

مولانا حیدری وجودی

حیدری وجودی


مولانا، نجم‌العرفا استاد حیدری وجودی، شاعر و عارف و مولاناشناسان معاصرِ فارسی‌زبان افغانستان فرزند مولانا شفیع‌الله است، در سال ۱۳۱۸ در ولایت پنجشیر به دنیا آمد.

وی تا کلاس ششم در مدرسه ابتدایی رخه پنجشیر درس خواند و پس از مشاهده‌ای روحانی که در خواب به او دست داد و به گفته‌ خودش او را «بین عقل و جنون معلق کرد»، حالش دگرگون شد و نتوانست به تحصیلات رسمی خود ادامه دهد.

حیدری وجودی بیش از پنجاه سال در کتابخانه عمومی کابل در زمینه ادبیات و عرفان فعالیت داشت و روزهای دوشنبه و چهارشنبه به‌صورت هفتگی جلسات مولاناخوانی برگزار می‌کرد.

او چنان که پرتو نادری، شاعر معاصر، گفته است، آخرین حلقه از شاعرانی بود که "عرفان" با نام شان گره خورده است. شاعرانی که سلوک فکری و سبک زندگی شان مشخصه‌هایی مثل فقیرانگی،‌ خو‌ش مشربی و واسوختگی داشت.

او فقیرمشرب بود و زندگی بی‌آلایش را دوست داشت. در طول حیات تلاشی برای حضور در مباحث جنجالی نکرد و نیز نخواست تسلیم دنیای مدرن و شبکه‌های اجتماعی و دغدغه‌های آن شود. او پایپند نوعی از بی‌نیازی عارفانه بود و چنان که گفته شعر برایش همه چیز بود.

ملک الشعرا قاری عبدالله، عبدالعلی مستغنی، مولانا خال محمد خسته، واصل کابلی، ندیم کابلی، شایق جمال، ملک الشعرا عبدالحق بیتاب، غلام نبی عشقری (معروف به صوفی عشقری) و چند چهره دیگر، شاعرانی بودند که از نظر اندیشه، گرایش عرفانی و صوفیانه و از نظر زبان تحت تاثیر سبک هندی به ویژه بیدل ولی با تلفیقی از سبک عراقی بودند. او در سال ۱۳۶۵ نخستین «عرس حضرت مولانا» را در کابل ساخت که در همین عرس تقریباً ۲۰۰۰ نفر شرکت می‌کردند.

از استاد حیدی وجودی حدود ۱۴ اثر به نشر رسیده است، از جمله «سالی در مدار نور»، «صور سبز صدا»، «غربت مهتاب»، «لحظه‌های در آب و آتش» و «آوای کبود». به علاوه مقالاتی در مورد ادبیات عرفانی مولانا و بیدل نیز نوشته‌است. از نوشته‌های پژوهشی حیدری وجودی نیز می‌توان به ترکیب‌های شعری در اشعار نظامی گنجه‌ای، گردآوری و تصحیح اشعار عشقری و گزیده غزل‌ها از واصل کابلی تا واصف باختری اشاره کرد.

ایشان چهارشنبه ۲۱ جوزا (خرداد) ۱۳۹۹ در سن ۸۱ سالگی در اثر ابتلا به کرونا در کابل درگذشت.

وقتی خبر درگذشت او منتشر شد،‌ شمار زیادی اظهار تاسف کردند و با انتشار عکس‌ها و شعرهای او به او که در ۸۱ سالگی درگذشت،‌ادای احترام کردند. از جمله رضا محمدی، شاعر مطرح افغانستان مرثیه‌ای برای او نوشته است که اینگونه آغاز می‌شود:

تمام عمر غریبانه زیستی دریا!                  برای غربت مردم گریستی دریا

وجود کابل، روح تو بود در جریان       کسی اگر چه نپرسید کیستی دریا



نمونه شعر:

(۱)

این شعر نیست نعره مستانه من است     فریاد و شیون دل دیوانه من است

این پیکر نحیف که دیده گدازها           مأوای گنج عشق تو، ویرانه من است



(۲)

ستاده بود چو طاووس مست بر لب جو     کشید جان مرا سینه کشیده او

به زیر جامه سبز حریر می‌لرزید             چو موج نور دو تا نار نو رسیده او




(۳)

به مانند دو مه کاندر دل تالاب می‌غلتند     به لای جامه دیدم سینه‌‌های صاف سیمینش

به کام آرزویم جوهر حنظل شکر گردد              به یاد بوسه لب‌های شهدآمیز شیرینش



(۴)

همچو مهتاب که بر ابر حریری تابد                تن و تن‌پوش سیاه تو خوشم می‌آید

رفتی از خویش و کف پای که را بوسیدی         ای دل پاک! گناه تو خوشم می‌آید


(۵)

غریو تندباد مردم آزار                کسی داند که اندر روی جاده

به پا از صبح تا شام غریبان                به امید لب نانی ستاده

تن لرزان چو برگ بید بی‌بر              به فرق سر تبنگی را نهاده

به رگ‌ها خون او را یخ گرفته      زبانش از سخن گفتن فتاده


(۶)

جهان دریای‌ ناپیدا کنار است         بشر بر بال امواجش سوار است

قرار و عافیت از مرگ می‌خواه            که بحر زندگانی ناقرار است


(۷)

بشر ای دشمن آرامی خویش         هوس‌ها پخته‌ای از خامی خویش

ز خودخواهی به دانشگاه هستی           شدی انگیزه ناکامی خویش


(۸)

ای کاش که در روی جهان جنگ نمی‌بود         در کارگه شیشه‌گـــران سنگ نمی‌بود

دنیا همه راحتـــکده می‌گشت بشـــر را       گر فتنه و خودخواهی و نیرنگ نمی‌بود

بر مـــردمِ آواره زمیــــــن تنگ نمی‌شد         گر دیـــدۀ خــود بینِ فلک تنگ نمی‌بود

روشنگـــرِ دل‌های پُـــر امید نمی‌گشت            گر نالــۀ شامم سحـــر آهنـگ نمی‌بود

گر کــوه غمِ عشـــق به دوشــم نفتادی        هنــــگامِ جــوانی کمـــرم چنگ نمی‌بود

امــروز به سرمنــزلِ مقصود زدی گام             دیـــروز اگــــــر اشترِ ما لنگ نمی‌بود.


(۹)

ما را دلى بود که سرا پا محبت است            دریا محبت است و گهرها محبت است

گل‌هاى داغ سینۀ مجنون نامراد                  سر بر زده به دامن صحرا محبت است

در موسم بهار ببین از نهاد خاک                    بیرون شده به چهرۀ گلها محبت است

گاهى به رنگ قیس، زمانى چو کوهکن         گه جلوه‌گر به صورت لیلا محبت است

گاهى به‌سان کوه پر از ابهت و شکوه     گه مى‌رود زخویش چو دریا محبت است

دوزخ شرار و دود نفاق و شقاق ماست                  زیبایى بهشت تمنا محبت است

ابلیس را عداوت و کبر و حسد بود                   نور حضور آدم و حوا محبت است.


جمع آوری: لیلا طیبی (رها)


ـــــــــــــمنابعــــــــــــ

- روزنامه ماندگار شماره ۲۶۷۰

- خبرگزاری bbc فارسی

- دانشنامه آزاد ویکی پدیا

- کانال تلگرامی تاجیکستان شناسی

حشمت‌الله دولتشاهی

حشمت‌الله دولتشاهی


حشمت‌الله دولتشاهی ملقب به حشمت‌السلطان (۱۲۸۳ در کرمانشاه - ۱۳۵۹) نویسنده، فیلسوف متأله و پژوهشگر  دینی اهل ایران بود. دولتشاهی از نخستین نواندیشان دینی در ایران بود و نظریه‌پرداز مکتب وحدت نوین جهانی  به شمار می‌آمد. دولتشاهی در آثارش نگرشی نوین به دین، علم و متافیزیک عرضه کرد و کوشید تا میان دین و علم مدرن پیوند نوینی برقرار کند.

او در خانواده‌ای از خاندان دولتشاهی قاجار به دنیا آمد. پدرش "محمدصادق میرزا" نام داشت و از نوادگان محمدعلی‌میرزا دولتشاه بود. او در تأسیس «انجمن تبلیغات اسلامی نور دانش» مشارکت داشت که بعداً به «وحدت نوین اسلامی» و سپس «مکتب وحدت نوین جهانی» تغییر نام داد.

حشمت‌الله دولتشاهی نظریه‌پرداز اصلی و نویسندهٔ مهم‌ترین کتاب‌های «مکتب وحدت نوین جهانی» و به همین دلیل از او با نام «رهنمون» یاد می‌شود. او به همراه "عطاالله شهاب‌پور" و "علی‌اشرف کشاورز" اعضای بنیانگذار این انجمن‌ها به شمار می‌آیند که او از سال ۱۳۵۲ کلاس‌های «مکتب روحی و تطهیر اخلاقی» را در مرکز تبلیغ و انجلای این انجمن در مکان تالار دیدار وحدتیان در میدان هفت حوض نارمک برگزار می‌کرد.


- نمونه شعر:

دم فروبند و با ادب می‌باش       

درک کن علم و مکتسب می‌باش

نور دانش به این جهان تابد        

بهر کسبش تو در طلب می‌باش

جلوه‌گر در صحایفش مشهود        

عاشق علم و فضل ربّ می‌باش

کسب دانش فریضه‌ای باشد              

با زن و مرد با حسب می‌باش

گر تو نادان شدی نداری قدر        

در شرافت ثمین ذهب می‌باش

دین و دانش نباشدش نادان                 

در دیانت ملک لقب می‌باش

دین و دانش به هم شود پیوند           

وحدت و صلح را سبب می‌باش

حکمت و دین ترقی بشر است     

دین حق را تو منتخب می‌باش

شادی و عزّت جهان به صفاست  

آدمی مهر و باطرب می‌باش

گر تو را نیست راه و رسم خدا       

زندگی ضیق و در تعب می‌باش

«حشمت» از فیض و لطف یزدانی  

شکر گوید تو ملتهب می‌باش



جمع آوری: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



منابع

- کانون‌های فرهنگی مبارزه با بهائیت از ردیه‌نویسی تا مناظره، نوشتۀ فتاح غلامی، نوشته‌شده در روزنامۀ جام جم، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳، شماره ۴۱۱۸.

- سلطانی، محمدعلی. ۱۳۸۱. جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، جلد اول، تهران: مؤسسهٔ فرهنگی نشر سها، چاپ سوم.

- یوسفی، فرشید. ۱۳۷۰. باغ هزار گل: تذکرۀ سخنوران استان کرمانشاهان، تهران: فرهنگخانۀ اسفار، چاپ اول.

بیژن کلکی

بیژن کِلْکی

شاعر سوسن‌ها


بیـژن کلکی (تلفظ نام خانوادگی:kel'ki) نویسنده، مردم‌شناس و شاعر نوگرای ایرانی یکی از شاعران نه چندان نام آشنای روزگار ماست. او به خاطر آوردن مکرر گل سوسن در سروده‌هایش به «شاعر سوسن‌ها» شهرت داشت.

او را که زاده‌ی ۱۲ مرداد ۱۳۱۷ است، از نسل دوم شاعران نیمایی دانسته‌اند.

بیژن کلکی از پدر و مادری اهل تبریز در سال ۱۳۱۷ در مشکین‌شهر متولد شد و روزگار کودکی‌اش در کرمانشاه و ایلام سپری شد. در سال ۱۳۴۲ به‌وسیله نوشتن مقاله‌هایی مردم‌شناسانه در مجله هنر و مردم وزارت فرهنگ و هنر به ذوق‌ورزی در باب مردم‌شناسی پرداخت که این امر در سالهای آینده نیز ادامه پیدا کرد. او به مدت نزدیک به بیست سال با مرکز تحقیقات مردم‌شناسی ایران وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی همکاری کرد و در این مدت به نوشتن مقاله‌های متعددی در باب اقوام ایرانی به خصوص ایلات ایران پرداخت. وی پس از ۳۷ سال اقامت در تهران این شهر را ترک کرده و در آستارا مسکن گزید.

کلکی از اواخر دههٔ سی وارد کار ادبی شد و در دههٔ چهل اشعار فراوانی از وی در نشریه‌های ادبی چون خوشه، جهان نو و فردوسی به چاپ رسید. شعر کلکی از نوع شعر زبان‌محور باشد، یعنی شعری که از قابلیّت‌های زبان برای ایجاد نوآوری بهره می‌برد و با قدرت زایش مستمر خود، فضاها و فرم‌های جدید را می‌آفریند. در این نوع شعر با یک بازی زبانی روبه‌رو هستیم که در آن هدف، انتقال معنای مشخّص نیست، بلکه فراهم کردن امکان ارتباط‌های معنایی متکثّر با خواننده است.

می‌توان از علل ناشناخته ماندن او به این اشاره کرد که وی در دوران زندگی‌اش هیچ‌گاه در صدد برنیامد تا سروده‌هایش را به شکل کتاب چاپ کند؛ به همین دلیل در میان هم مسلکانش، به "شاعر لاکتاب" مشهور بود، اما پس از مرگش اشعار او که در قالب‌های نیمایی و سپید سروده شده بود، در دو مجموعه با نام‌های «نیامدی اسم آب یادم رفت» (نشر ایلیا رشت، ۱۳۸۴) و «ترانه هایی برای آلکاپون» (نشر ایلیا رشت، ۱۳۸۴)  تنظیم و چاپ شد.

در حالی‌که مجموعه شعری توسط خود شاعر گردآوری شده بود و به دنبال دریافت جایزه قلم زرین گردون قرار بود توسط نشر گردون منتشر شود. اما با مرگ شاعر در در ۱۳ اسفند ۱۳۷۷، انتشار آن به دست منصور بنی‌مجیدی افتاد. بنی‌مجیدی، برادر خانم کلکی بود.

مزار بیژن کلکی در آستارا واقع شده است.


- نمونه اشعار:

(۱)

ما بی‌تو به شیدایی

شیدایی‌ترین غزل آفتاب را

بر پوست هر ستاره

نوشتیم

اوضاع روزگار

چنانم ملول کرد

هرگل که وضع مرا دید

اشکش ز فرط گریه

در قرابه به نام گلاب شد

دراین عزا و

مجلس ختم رسول گل

ای در خیال شیشه

مانده به زندان

ما بی‌تو خوش نئی‌ایم

تو بی ما چگونه‌ای؟!


(۲)

من و تو که بمیریم

معلوم نیست

سرنوشت زمین چه خواهد شد

من و تو که بمیریم

کتاب‌های منتظر شعر

خالی از اسم خواهد ماند

من و تو که بمیریم

معلوم نیست

جراحت سالیان غرقه در اشک را

چه کسی

به ساکتی سنگ تحمل خواهد کرد

من و تو دریغا!

امروز جمعیت خاطر شعریم

اگر که بمیریم

کتاب‌های منتظر چاپ

خالی از اسم خواهند ماند.


(۳)

برویم 

          طرابوزان 

          اوکلاهاماسیتی 

          پترزبورگ. 

برویم 

          رم 

          یونان 

          کلیولند 

ترانه بخوانیم 

با یاد تهران و قصر قجرها

چرا که 

از یاد برده‌ایم 

شیراز و ساعت گل را 

تبریز و ارگ قدیمی را. 

برویم 

          از این ولایت باران 

با یاد و 

خاطره‌ی شب 

که نسیم 

داروغه بود 

در کوچه‌های گل‌آلود 

پادشاه سحر را. 

برویم 

          از این ولایت محمود 

          که دیریست 

          از یاد برده‌ایم 

          صدارت عظما‌ی موسمِ گل را. 

برویم 

          گم شویم 

          در کفِ بشقابهایِ فرانسه 

          در مهِ غریبه‌ی لندن 

          و آهسته پاک کنیم 

          شیشه‌های سنت اَتین را 

          و در آندوگراند 

          برای دو سنت و 

                                      دو پی 

                                      ترانه بخوانیم 

و کفش‌هایِ نواده‌ی امپراتور بوکاسا را 

                                      واکس بزنیم 

                                      با ظرافت ایرانی.

برویم 

          پاک کنیم 

          از رویِ اطلس دنیا 

          نام قدیمی ایران را.


(۴)

یک روز چون پرنده خواهی آمد

پرسان - پرسان

از آب، از نسیم

خواهی پرسید مرا.


(۵)

شب‌ها که گریه کرده و خوابم نمی‌برد

تنها و خیس

در تداوم توفان‌ها

از آب‌های شایعه و شاید

برهنه می‌آیی

در ذهن من حضور می‌یابی

مانند برف آب می‌شوی

گریه می‌شوی.

 

                                        


جمع‌آوری و نگارش: #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


منابع

- ویکی‌پدیا فارسی.

- روزنامه ایران.

- خبرگزاری ایسنا.

- نشریه چیستا.

- مجله کلک. 

- وبگاه ویکیجو.

http://t.me/NeveshtayRozamad

نازنین نظام شهیدی

نازنین نظام شهیدی

شاعر سه‌شنبه‌ها


نازنین نظام شهیدی (۱ اسفند ۱۳۳۳–۲۸ دی ۱۳۸۳) شاعر معاصر ایرانی بود. او عضو هیئت داوران جایزه شعر امروز ایران - کارنامه، بود. نازنین نظام شهیدی با انتشار مجموعه شعر بر سه شنبه برف می‌بارد به شاعر سه‌شنبه‌ها معروف شد.

نازنین نظام شهیدی در یک اسفند سال ۱۳۳۳ خورشیدی در تهران(برخی ارومیه گفته‌اند) متولد شد. خانواده او نیز اهل ادبیات و شاعری بود. مادرش "ویسه حبیب‌الهی" خود شاعر و مشوق فرزندش در جدی گرفتن کار ادبی بود. نظام شهیدی تحت تأثیر مادرش شاعری را در نوجوانی آغاز کرد و در همان دوران به عنوان گوینده به رادیو تلویزیون مشهد رفت. تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات عرب تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران به پایان برد.

در سال ۱۳۵۴ با مردی به نام جواد ازدواج کرد.


پس از انقلاب نازنین نظام شهیدی به صورت حرفه‌ای به شعر می‌پرداخت و اشعار خود را در مجلات ادبی تهران منتشر می‌کرد. وی نخستین کتاب خود را با عنوان ماه را دوباره روشن کن در دهه شصت خورشیدی به چاپ رساند. در شعرهای او استعاره، زبان‌ورزی نمادین و فضاهای چندگانه استعاری نقش ویژه‌ای داشت و زبان او در شعر مستقل و تحت تأثیر شاعر دیگری نبود.

وی در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۸۳ خورشیدی در سن پنجاه سالگی، ساعاتی بعد از شرکت در مراسم جایزه شعر کارنامه، در منزل نگار اسکندرفر بر اثر لغزش پا و اصابت سرش به میز درگذشت. جسد وی به مشهد منتقل و بنا به وصیت در کنار مادرش به خاک سپرده شد.


-کتاب‌شناسی:

- ماه را دوباره روشن کن، شیراز: نشر شیوا، زمستان ۱۳۶۹

- بر سه شنبه برف می‌بارد، مشهد: نشر نیکا، ۱۳۷۲

- اما من معاصر بادها هستم، مشهد: نشر نیکا، ۱۳۷۷

- میان دو فنجان سرد می‌شویم، به اهتمام نگار آتش‌افروز، تهران: انتشارات مروارید، آذر ۱۳۹۱


- نمونه شعر:


(۱)

برف پاکن‌ها 

دست تکان می‌دهند.

بر سه‌شنبه برف می‌بارد.

دست تکان می‌دهیم:

خداحافظ… 

برف پاکن‌ها 

از روی تو 

برف سه‌شنبه را

می‌روبند 

من دست تکان می‌دهم 

نقش تو را پاک می‌کنم:

خداحافظ… .


بر جادۀ خالی برف می‌بارد

و برف پاک کنی 

دیوانه‌وار

به این سو و آن سوی جدار گلو 

می‌کوبد.

در گلویم بر نام تو برف می‌بارد… 

 

(۲)

دمی دیگر 

از رؤیا 

باز می‌مانیم 

چنانکه باز می‌ماند 

از بازی 

کودک تنهایی 

که بادکنک ارغوانیش 

یک دفعه می‌ترکد 

و آوار هوایی پاره پاره

در گلو ناگاه…

دمی دیگر 

رؤیا در خانۀ شنی 

ته می‌نشیند 

قلعه‌هایی بی‌سوار

باروهایی بی‌عبور خاتونان…

دمی دیگر امّا…

عشق را به من بدهید 

تا به دیواره های جهان 

خطّی 

در امتداد خود بکشم 

آنجا که باز ماند 

من باز مانده‌ام.


(۳)

ختم انجام شده بود

و می‌شد رنگ‌های سیاه را برچید.

پس شب را از پشت شیشه‌ها برداشت 

تا در گنجۀ رخت‌های کهنه بگذارد.

آن سو، اما مرگ

سیاهی گربه‌ای را داشت 

که میان پنجرۀ روشن نشسته بود

و زردی روز را بر پنجه می‌لیسید 


(۴)

ماه را دوباره روشن کن 

ترانۀ تاریک 

پس باد

ترانۀ تاریک زمین بود

که بر گوش زمین شنی 

می‌خواند.

و بر خاک زرد

خط می‌نوشت 

تا بیاد بماند 

آنچه ویران کرد.

و باد بود

دست تاریکی 

که ابر روشن را

بهم می‌ریخت 

مباد ببارد

پاک شود

دستنوشتۀ شومش.

و باد بود

به جستجوی کوچۀ ویران

که بی‌هوا

تک سو چراغ پشت پنجره را

می‌کشت. 


(۵)

اژدهای سیاه


نه صدایی، نه روشنا 

خانه خاموش است.

وقتی سیم و شماره‌گیر 

اژدهای سیاهی است.

گوشی تلفن خفته 

گردونه‌های زنگ فراموش

زنگی که معنی دمیدن روز است 

و امواج عشق را در مدار حیات 

تا انتهای زمان

پیش می‌برد.


خانه خاموش است 

اژدهای سیاه

روی روز خوابیده است.

 

(۶)

قرن مفرغ

تا دست‌های مرا رها کردید 

در کوچه گم شدم


و تا باز بگردم

از من 

جز چند ذره نامرئی 

و چند تراشیدگی حرف

هیچ در هوای کوچه نمی‌چرخد.


(۷)

دوستمان که؟


دوستمان که نمی‌دارند 

دریچه‌های ویرانیم 

شاید ترکی گنگ بر دریچۀ متروکیم 

یا باز همان چراغ خاموشیم 

در آینه‌ای کهنه می‌تابیم 

به خیابان بی‌انتها و خاکستری عصر 

می‌نگریم 

بی‌تجسد آشنای هوایی 

تا هوایی‌مان کند.


دوستمان که نمی‌دارند 

آیینه‌های ویرانیم.


(۸)

صبح


با لبخند ابری‌اش

صبح می‌آید 

بر شیشه می‌ایستد 

مثل کودک گیجی 

سرک می‌کشد 

اینک من اتاقی مه گرفته‌ام

که اشیا ساده‌ام یک دم

توری سپید می‌پوشند 

و یاد می گیرند 

ترک‌های خود را

به مرهمی بپوشانند 


سر از دامان ابری شهر 

برگرفته است 

زنی که آن سو میان ملافه‌ها 

پلک باران گرفته‌اش را

باز می‌کند 

با لبخند ابریش 

یکدم

صبح گیج را می‌نگرد:


جهان آشناست 

و همچنان آفتابی نیست.


اما من معاصر بادها هستم.

 

(۹)

چرا شما نمی‌گویید 

در فصل بعدی داستان

من کجای این خانه ایستاده‌ام

و بروز ماه بر انگشت من 

چه ساعتی خواهد بود؟

من که از ایفای روشنی، شکایت نکرده‌ام

فقط آیینه را گم کرده‌ام

و ساعتی را که وقوع این خانۀ تاریک است.

 

(۱۰)

همه‌چیز 

احتمال وسیعش را از دست می‌دهد حالا که نیستید 

و احتمال رنگ سپید، کم رنگ است 

یعنی ظهور این آفتاب، قطعی نیست 

و خانه بر کلمات شما نمی‌چرخد. 


(۱۱)

بیایید بادها را ترجمه کنید 

باران‌ها را

و این سکوت وسیع را در من 

حالا که این‌قدر بیهوده‌ام با دست‌هایم، خانه‌ام، خیابانم 

برای سامان تمام آن کلمات باز بیایید 


باز بیایید با کلماتی به طالع نو 

زیر نوری که از شکافی نامرئی در کیهان می‌تابد 

تا من گزارشم را از ظهور شما و این جهان کبود

یک جا تمام کنم.


(۱۲)

بگذارید تنها من گریه کنم.

برای پایان این خیابان

سوگواری من کافی است.

شما لبخند بزنید 

دست سایه کنید 

و از عبور تابستان

بر پیکرۀ اتوبوس‌ها شاد بمانید 


(۱۳)

تنها صدای باد


بیهوده پهناوریم 

گورستان ها در ما گسترده می شوند 

و سنگ ها دری هستند 

که بر گذشته می بندیم.

گستردگی 

راهی جز به سنگ های سپید نخواهد برد


ما هنوز می چرخیم 

و از تو ساعتی بجا مانده است 

که صدای خفیفش هنوز می آید 

عقربه هایش تاریک می چرخند 

و ما هنوز می چرخیم 


کسی بهار را کوک نمی کند 

تا از طرحِ زمستان دورتر برویم 

حتی وقتی که خسته ایم 


ماهِ کهنه باز می گردد

تا بر بوسه هایی بوگرفته بتابد 

و شب که تکرار می شود،

جوراب هایِ سیاه زنی است که دیگر نیست 


گل هایِ پژمرده

بوی گلاب و باد

تنها صدای باد

و شب که بر درهایِ بسته فرود می آید 

روبانِ سیاهی است.



جمع‌آوری و گزینش: 

#لیلا_طیبی (رها)


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


منابع


- مقاله وب‌گاه بی‌بی‌سی درباره درگذشت نازنین نظام شهیدی

- وب‌گاه شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

- مجله کارنامه، ویژه نازنین نظام شهیدی

- دانشنامه آزاد ویکی‌پدیا فارسی

- مجلۀ هنری تحلیلی کافه کاتارسیس 

- سایت‌ سارا شعر 

- سایت ادبستان شعر پارسی 


دل پر غصه

 ❆ دلِ پر غصه:


دلم پر غصه است

از قصهٔ نبودنت

و باران می‌شود

می‌چکد از چشمانم‌.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_هاشور

#شعر_هاشور_در_هاشور

سید محمد طاهری

سید محمد طاهری(شهاب)


سید محمد طاهری شهاب، شاعر، پژوهشگر و نویسنده ی مازندرانی در سال ۱۲۹۵ ه.ش در ساری به دنیا آمد. او فرزند سید اسماعیل طاهری(ادیب) است. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در همان شهر به پایان رساند و چندى نیز به تحصیل علوم قدیمى پرداخت. سپس به خدمت دولتى پرداخت و پس از مدتى از کار دولتى کناره‏‌گیرى کرد و به امر زراعت مشغول شد.

شهاب از پانزده سالگى شعر و شاعرى را آغاز کرد و به سرودن شعر پرداخت و آثارش در جراید و مجلات به چاپ رسید. او به حق یکی از پژوهشگران به نام مازندران و ایران بود. به تعبیر جمالزاده، او: عَلَمدار ادب و فرهنگ آن سرزمین، خطه ی مازندران بود. 

در دوره ای که شرایط سیاسی و اجتماعی به گونه ای بود که بزرگانی هم چون علامه ی قزوینی، بهار، دهخدا و… سرگرم تحقیق و تفحص بودند، طاهری این مسیر را برگزید و احیای برخی از متون و معرفی نامداران مازندران را وجد اهمیت خود قرار داد. نوشته های او به تعبیر زنده یاد امیری فیروزکوهی: سرشار از غیرت وطنی و مودت نسبت به بزرگان درگذشته ی مملکت است.

شهاب در سال ۱۳۲۹ ش امتیاز مجله‏‌اى به نام «فرایران» را گرفت. همچنین در سال ۱۳۲۲ با کمک عده‏‌اى از دوستانش انجمن ادبى سارى را تشکیل داد و خود ریاست آن را به عهده داشت.

او سرانجام در سال ۱۳۵۰ ه.ش درگذشت و پیکرش را در ملا مجدالدین ساری به خاک سپردند.

اشعار زنده یاد شهاب، چند هزار بیت است که خود آنها را در دو دفتر فراهم آورد. او همانند شاعران هم عصرش وفادار به سنت های ادبی بود، اما با توجه به شرایط، موضوع ها و مضامینی نو در سروده هایش دیده می شود. در غزل شیوه و سبک عراقی دارد. گرچه به گفته ی خودش دلبسته ی سروده های صائب تبریزی است:


غیر گلچین و شهاب و صائب از اهل ادب

کیست کاین گونه سخن در انجمن می پرورد


زنده یاد شهاب مازندرانی در غزل گرچه به شاعران بزرگ نظر داشته، اما برخی از ویژگی ها، سروده هایش را ممتاز می سازد. روانی کلام، ترکیب های دلنشین و سوز و گداز عاشقانه در غزلیاتش آشکار است.

«تاریخ کبود جامگان»؛ «دودمان علوى در مازندران»، ترجمه؛ «سخنان شهریار»؛ «کلید سعادت»؛ «گنجینه‏هاى تاریخى مازندران» از آثار او می‌باشد.


نمونه اشعار:


(۱)

من کیم؟ اشکی ز سودای نهانم، من کیم؟

من کیم؟ سوزی ز سودای دلستانم، من کیم؟

گاه محبوب و گهی مغضوب کوی دلبران

آتشم گاهی و گه آه نهانم، من کیم؟

محفل بزم چمن را رونقم چون عندلیب

گاه چون عنقای قدسی آشیانم، من کیم؟

خارج و ساری چو نور و ظلمتم در ذات خود

واجب و عارض به چشم این و آنم، من کیم؟

اختلاط و انفصالم گاه هست و گاه نیست

واصلم، محروم هستم، خود ندانم من کیم

عاریم از رنگ هر آلایشی در کُنه خود

چون سمن یک رنگ در این گلسِتانم، من کیم

خوی عرشی سیرتانم مضمر آمد در ضمیر

- یا فروغی از بهشت جاودانم، من کیم

سالکم بر شرک و وحدت، یا بری زین ره، (شهاب)

در حقیقت نه چنین و نه چنانم، من کیم.


(۲)

تا دل من آشنا شد با نوای نیمه شب

هم نوایی یافتم اندر سرای نیمه شب

خود مگر شوریده بودی چون دل من کاین چنین

ساز شد با نغمه ام آهنگ نای نیمه شب

سوز و ساز خاطرم کو با دلی الفت نداشت؟

در دل شب آشنا شد با صفای نیمه شب

هیچ همراهی به کوی عشق یار من نشد

تا دهد دلداریم از گریه های نیمه شب

چون نشد پیدا کسی از بهر تسکین دلم

مونس تنهایی ام شد ناله های نیمه شب

گر صبا با دوست گوید وصف حال ما، (شهاب)

مو به مو گویم به او از ماجرای نیمه شب.



جمع آوری: #لیلا_طیبی (رها)



منابع

- نوری، نظام‌الدین. تاریخ ادبیات مازندران. ساری، ۱۳۷۸. ISBN ‎۹۶۴۵۷۰۴۱۵۴.

-ویکی‌پدیا فارسی.

- سایت های اینترنتی.