مردیست تنها،
--روزگارم،،
مینگرم،
انگار پیر شده است.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)
انار ترک خوردهست،
--لبخندت!
میکِشاند به خوردن
پاییز نگاهم را...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)
در نهادِ کدامین حادثه
(قیدت) کنم؟
تا تو،
مقید به (فعل آمدن) بشوی!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#انجمن_شعر_و_ادب_رها (میخانه)
#هاشور ۲۶
آفتابِ پدر؛
وقتی به غروبی وحشی تن داد،
این آرزوهای من بود که-
در پیچ و خم زندگی گم شد.!
#فاطمه_عسگرپور
امید رحمانی شاعر کردستانی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در شهر بانه به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی معماری از دانشگاه کردستان ادامه داده. از سال ۱۳۷۰ نوشتن شعر و داستان و مقاله و نقدهای ادبی اجتماعی را شروع کرد و همزمان در زمینهی کاری خود یعنی معماری و طراحی داخلی کار کرده است.
با چهار زبان کوردی، فارسی، انگلیسی و ایتالیایی آشنایی دارد و هم اکنون در یک شرکت معماری و طراحی داخلی در تهران مشغول به فعالیت است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
چۆن دڵ پیسی لە با ناکەم
کە پەپوولەکانی کراسەکەت
پەرت وپرت وپەرتتر ئەبن بە دەم باوەو
تا دێ تۆ هەر زیاتر بە دەم باوە پێئەکەنی.
(۲)
[بە شەوا دێن]
وەک ڕەوە پەیکەرێکی بێ ڕۆح
لە سەر گردو تەپۆڵکەو کێوەکانەوە دێن
شەمچەیەک دائەگیرسێنن
ورد ئەگەڕێن
پەنجەرە بە پەنجەرە
یەکەیەکە ئەستێرەکان ئەچننەوەو
مانگەشەوێکی چڵکنی کاغەزی بە جێ ئێڵن.
(۳)
لە سێبەرەکەما
بە قەدەر جێگای دڵم
ئاسمانێک هەیە
بە ناو غوبارو دووکەڵ و
قەرەباڵغی دارتەلەکانیا
چۆلەکە پاساریەکەی مناڵیشم
...جارجار ئەفڕێ
(۴)
کەسێک هەمیشە لە منا ئەگری
حەز ئەکا
لەو ئاوێنە زوڵاڵەیا
کە قژەکانتی تیا شۆڕ ئەکەیتەوە
ئێوارەیەک تا بەیانی
لەگەڵ ماسییە سوورەکانی سوخمەکەت
تێر تێر مەلە بکا
(۵)
من پڕم لە پەپوولەیەکی بێقەرار
کە تاریکەو دوا
کاتێ لە بەر پەنجەرەکەیا با دێ
لە داوێنی کراسەکەی تۆوە ئەفڕێ
(۶)
پەردەکە لائەیەم
هەتاوی بەیانی
لە ترافیکی بورجەکانا درەنگیەتی
تا من قاوەیەک ئەخۆمەوە
ژنە تەنیاکەی ژێر بارانی ناو تابلۆکەم بێکەس ترە
(۷)
هەورێکی بێهوودە
بە سووچێکی قاپی پەنجەرەکەمەوە قەتیس ماوە
کت و مت
لە گۆشەیەکی کڵاوەکەی مایکوفسکی ئەچێ
(۸)
هەمیشە سێبەرێکم هەیە لە من ناچێ
نازانم ئاسمان لە کوێوە ڕووشاوە
وا من ئەوەندە خەتخەتیم.
گردآوردی و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
در پیله ی دلتنگی،،،
چنان گرفتارم که'
پروانهگی؛
فراموشم شده ست!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
شیرین میکنی هر شب
--خوابهایم را.
و بِسترم؛
طعمِ "تو" را میگیرد
تا،،،
--صبح!.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
[تقدیم به کودکان کار]
مرد نبود
اما کارهای مردانه میکرد
کودکی که،
موریانههای کار
ساقه ی لبخندش را
جویده بود!.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
"رحمان عزیزی بیرانوند" شاعر لک زبان لرستانی، زادهی ششم بهمن ماه ۱۳۶۴ خورشیدی در شهرستان بروجرد است.
او دیپلم علوم انسانی دارد و در سرایش غزل و دوبیتی لکی تبحر بسیاری از خود نشان داده و از چندین جشنواره مختلف تقدیرنامه دریافت کرده است.
یکی از مهمترین کارهای فرهنگی ایشان تهیهی، شجرهنامه کامل تیرههای ایل بیرانوند است.
مجموعه سرودههای ایشان، با عنوان "راز چلسرو" به زبان لکی چاپ و منتشر شده است.
تعدادی از اشعار ایشان را خوانندههای مختلف لرستانی، خواندهاند.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
تو چوی آگر وَ گیونِ ژارَ مرشی
توئِرگی اَر گُلِ سر داره مرشی
کَتینَسِه آووار شمع و توریسکَم
وَ روشناوی چوی شوئَه تاره مرشی
وَ در تیـنیم دنونت کاره مکه
قِصَت تِیلَه، چوی ژیرِ مارَه مرشی
مِه کِه آگر هائِه نِـیزار دروینم
چوی وا اَر آگر نِیزاره مرشی
وَ تیرِ سیلِ تو زیمدارِ عشقم
خوآیی اَر زِیمِ زیمدارَه مرشی
ایرونم ئِه چِنگِ چنگیزِ چیمت
وَ اُردی مرژنگِ تاتارَه مـرشی.
(۲)
کلومی گِه نِمهپوری دروئه
دُمِ ئِه تاله بوئِر، بسه، دِ خوئه
اَرنم ئِه وفاداریته موشه
کراسِ حرفیلت سِتی پَروئه
دروئـِت ئُو مه بی، راست ئو مردم
فالم شَن کَتَئر ئه بیت چلسروئه
توئِم کِردی گِلیتِر نامه مالت
کِه مِه گرگم گِه مرگم بو وَ توئه
مِه نَه مارم نَه بدمِه پوینه هَتی
چوی مار ئُو پوینه آومونه دو جوئه
روژی بوشن تونی داریِ دردم
ئَه روژه مرگ اَرنم آرزوئه
مگر مِردی خوراکِ چن چیَه ماو؟
گه زلف ئو خال تو مار و میروئه.
(۳)
ژیره سُرمَت ها وَ مرژنگ تیر چیمت کاریه
خیظِ چیمت دشمن سرسخت مردم داریه
زلفت اَر دنگ ناله وا بیشتر پریشون خاطره
شونه وَ دس مامه مالت کارِ مه شنیاریه
رنگ مَنی وَ ناخنت یاگه چنگر ماوژینه دل
دس منی ار جا دسِ هر چی شیر شکاریه
کهکشونی ئه حور و مونگم دیه ئه فرشه رویت
موسمه سیلت چمونی کهکشونی واریه
باخِ بی ری و رَوَنی ها وَ بالا برزِ تو
کی؟ چطور!؟ لیمو نیاسه ار سر ئَه بناریه
بی تو شو َئه روژ نماو ساتی ماوه سالی خصه
شوءِ هجرونِ مِه بیشتر چوی اضافه کاریه
لوءِ تو چوی آگره یسه گِررونت ها وَ دم
عاشقِ لو چوی زخالت قِهریکه سیکاریه.
(۴)
مِه ئِه نسلِ زلالی چـشمهسارم
رفیقِ ســـوزلونی نـــو وهارم
دلِت اَر ئِه کُچک بو بی خیالم
چوی آو ئِه رِک کُچککو مَگوارم
(۵)
خوئَه تا روژِ مِردِن ئِه بَنت بوم
تو شیرین وُ مِه عاشق کُوئکَنت بوم
وصیت میا بڪم روژی گه مردم
وَ لش مِردی هم ئِه تو سرونت بوم.
(۶)
تو گِه دِن شونت اوتر زلف خوشبو
مری نافه گُشین مکرده آهو
هِه گِه زلفت چِنی تا سینه، هر گو
هِرازگونیت مَبست اَر دارِ لیمو
(۷)
تو بو حال دل ئِه چِیمِ ترم بوین
ئِه چیمیل عَسری پِرس ئِه وَرم بوین
یِه مَخل مِژ ئِه حسرت هائِه سینم
اگر مِردم تو بو خاکهسرم بوین.
(۸)
مه لیوهتر ئِه هر مجنونِ لیوم
دیاره عاشقی ئِه شکل و شیوم
وژت دیته چطوره عسرِ چیمم
شونت بار تا باوه گاوی گریوم
(۹)
مَچِم اَر شونِ وا ئِه وینه اوری
وژم هم خو نِمَم تا کومه موری
دس ئِه کُل چیمی شُشدی بیخیالم
بیلا هر جا گه وا موری مِه بوری
(۱۰)
چه خوش خیرت و خوش زونی دت لک
چِمونی حُـور ئِه آسمــونی دتِ لک
سنگین و هم رنگین هم با نجابت
تو شیره دت لکـــستونی دت لک
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
بیهوده بود تکاپویم،،،
در فرهنگها...
♡
--هیچ واژهای،
معنای تو را نمیدهد!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
#هاشور ۲۵
کلافه از آغاز وُ،
انتهای سفرم -
هیچ راهی به تو ختم نشد!
...
به نبودنت اما،
بسیار!
#فاطمه_عسگرپور
پریماه
هنوز چهلم مادرم نگذشته بود که پدرم سور و سات ازدواج مجددش را برپا کرد.
عمو "طهماسب" رفته بود، صندلی و چراغهای کرایه را بیاورد تا جشنی را که پدر به همسر جدیدش قول داده بود؛ برگزار کنند.
خط به خط؛
برای تو میگریم،
اگر چه میدانم،،،
-نامههایم،
-نالههایم،
بیجواب میماند!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
سالهاست پوستم،،،
خشکسالی انگشتانِ بارانیت را دارد!
♡
بر من ببار!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور
شیر را یال زدند!
به این گمان که از شیر بودنش کاسته شود
غافل که قدرت او
در ذهنش است
--نه پنجه.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور
«انور قادر محمد» شاعر، مترجم، مدرس سابق دانشکده ادبیات دانشگاه سلیمانیه و مدیر مسئول مجله العاصفة (از ۱۹۷۸م) در بغداد و ناظر بر چاپ چند مجله ادبی و فرهنگی، دارای ترجمه از زبانهای فارسی، روسی و عربی، زادهی سال ۱۹۴۸ میلادی در شهرک عربت از توابع شهر سلیمانیه اقلیم کردستان است. او تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه بغداد به پایان رسانده است؛ و در دههی هفتاد میلادی به شعر روی آورد و همان موقع یک مجموعه شعر به نام «زریان / تندباد» را به چاپ رسانید و بعدها برای همیشه از شعر جدا شد. وی با همان مجموعه شعر جایگاه والایی را در شعر معاصر کردی کسب کرد و از وی به عنوان یکی از چهرههای سرشناس شعر معاصر کردی یاد میشود.
انور بعدها راهی کشور روسیه گردید و تحصیلاتش را در آنجا تا سطح دکترا ادامه داد؛ ولی هرگز دوباره به شعر روی نیاورد. وی اکنون در کشور سوئد زندگی میکند و دو مجموعهی شعری از وی در سوئد به چاپ رسیده است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[خسرو گلسرخی در سرزمین مرگ آواز سر میدهد]
دیدم…
تعدادی پرندهی سرکش را،
به سوی سرزمین برف بال میزدند.
گفتم: کجا؟!
دیدم…
درخت را، که قصد سفر بیابان داشت.
گفتم: کجا؟!
در قلهی خاموشی من میسوختم
در دامنهی خاموشی ایستاده بودم و خیره مینگریستم.
گفتند: آفتاب این شهر مردهایست
در تابوت ابرها خفته است.
گفتند: آفتاب این شهر رخشسواریست
اندامش به خون آغشته است.
-چطور توانستی؟
که بسپاری خویشتن را به دست این سفر نافرجام
چطور توانستی «بدون پا از پلهها صعود کنی؟»
«دامون» را چراغی کردم
و در خیابان بیمهری آویختمش
و آنگاه به دست صاعقه و بارانش سپردم.
آتش شوق...
جنگل سبز قلبم را فراگرفت
بارانهای شدید آسمان همه باریدند و
آتش و دودش فرو ننشست.
دریچه قلبم را برای شَبان باد باز کردم.
آمد و گلهی دود غم مرا
از راه سرزمین سیاه «نیستی» با خود برد.
من پنجرهی چشمانم را برای سپیده باز کردم.
- چرا دستانت را بریدهاند؟
- چرا انگشتانت ریختهاند؟
چطور میتوانی...
دستان بریدهات را به سوی آسمان بلند کنی؟
و آنگاه آنها را برقصانی
و «مرا ببوس» شان یاد بدهی
به من بگو:
در این دریای پر از گِرداب روزگار
چطور توانستی...
سیلاب سرخ گِرداب را آغوش بگیری؟
به زندانیان خطاب کنی: «ای دوستان!
امروز روز «روزبه» است.
و این نقشهای روی دیوار
همان حرفهای روزبهاند.»
چطور توانستی؟ چطور توانستی؟
***
- مرگ... مرگ ساحلیست آبی و خیس
دیرهنگام در آن قدم خواهم زد
میپندارم، رگبار گلوله بارانی گرگزاد است
و روی سینه و افق شانههایم رنگینکمانی میکِشد.
«صبحدمان ناله سر میدهم و گام بر میدارم
لیلیام در آن سوی پنجره گرفتار خواب عمیقیست.
بیدار میشود و میفهمد...
میفهمد که دستانم را بریدهاند
و توان باز کردن پنجرهاش را ندارند.»
مرگ راهی است
و ای لیلی جان!
ای دامون عزیز!
دلگیر نشوید که در آن قدم خواهم زد
تا از جزیرهی دورافتادهی صبح
نیلوفر و نان را برای میلیونها «دامون» بیاورم.
مرگ راهیست
و میروم تا نقشهی تازه و زیبای
سرزمین غریبان را از آن بیاورم.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
منابع
http://rijaldb.com/fa/14834
http://kllawroojna.blogfa.com/post/184
#هاشور ۱۲۳
نیستی وُ
جای خالیات،
--هر شب،،
پُر از دلتنگیست.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
استاد "اصلان قزللو" شاعر و نویسنده و منتقد ادبی ایرانی و عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در دوم فروردین ماه ۱۳۳۴ در تهران دیده به جهان گشود.
او دارای فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی و دبیر آموزش و پرورش، مدرس ضمن خدمت فرهنگیان است. انتشارات واژتاب به مدیر مسئولی اصلان قزللو از سال ۱۳۹۷ شروع به کار کرده است.
▪︎کتابشناسی:
- شکلها و اندازهها - شعر کودکانه - انتشارات محیط.
- پرواز - داستان کودکانه - انتشارات محیط.
- نبرد نابرابر - تحلیل شخصیتهای داستان سیاوش - انتشارات آبگین رایان.
- جملهی بینقطهی نگاهت - شعرهای کوتاه - اولین دفتر.
- ستایشگری نام و نان - ستایشگری از قرن سوم هجری تا شهریار.
- سفر ماه و تنهایی گون - نقد شعر امروز.
- باران بهانهها - مجموعهی شعر- دومین دفتر. ۱۳۹۲. - لندن - نشر اچ اند اس مدیا.
- بازی در کوچههای دریا - شعرهای کودکانه.
- بهترین جای دنیا - داستان کودکانه.
- توپهای آسمان - داستان کودکانه.
- دم جنبانک و درخت گردو - داستان های کوتاه کودکانه.
- قصههای آموزشی - کودکان.
- حس سبز - مجموعه شعرهای کوتاه - دفتر سوم. ۱۳۹۲ لندن. نشر اچ اند اس مدیا.
- درنگ رنگ - مجموعه شعرهای کوتاه - دفتر چهارم. ۱۳۹۱ تهران.
- به همهی زبانها - مجموعه شعرهای کوتاه - دفتر پنجم.
- خالی خاطرهها.
- مجموعه داستان "سفر به فراسو".
- تفسیر امروزی رباعیهای خیام.
- بازی - مجموعه داستانهای آموزشی کودکان.
- آدمها و مترسکها (مجموعه شعر).
و...
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[در خواب کسی نمیمیرد]
(برای شوان کاوه که بیخبر رفت)
همه چیز
همان طور
دست نخورده است.
***
کتاب
داروها
و صدا
***
هنوز از اتاق بغل
صدایت را میشنوم
***
حالا
از پشت پنجره
سایهات را می بینم
خیالم راحت شد.
***
دلم نمیخواهد
بیدار شوم
آخر
آدمها
همیشه در خواب زندهاند
خواب اصحاب کهف
بهتر.
(۲)
[وحشت]
تمام شنزارهای جهان
پشت این خط خوابیدهاند
تا خاطرههایت بیدار شوند،
دریچههای احساسم، غبار می.گیرد.
تنها،
قطرهای لازم است
که این دریا کم نمیآوَرَد.
بر میگردانَدَم به سالهای ابری
ابرهای خونین،
به ساعت عبور جوانه
از رگ برف
به رگبار تگرگ
از لولهی تفنگ؛
به سالی که هزار و سیصد و سرباز و هفت
سلام نظامی را فراموش کردند.
سال سر به هوایی جنون
سر به زیری عشق.
این دریا کم نمیآوَرَد.
این غبار،
یادگار اشارههاییست
که باران شد.
کلاه از سر بردار
سرباز سالهای هزار و سیصد و نفت
جهان، گرفتار خطهاییست
که دیوانهای بر کرهی جغرافیا کشید.
(۳)
[بازگشت]
صد بار
دستهایم را به دست کوچههای این شهر
گره زدم
پا به پای خیابان دویدم
جا گذاشتم خانهها را وُ
برگشتم،
به خاطر خاطرههایی
که خیس هجرانیها بودند.
(۴)
[امید]
تنها به تیشهای
کنار اولین سنگ شکسته،
نشستهام،
در میانهی این کوهها!
***
چه امید شیرینی!.
(۵)
[طلوع]
در آبی هوایت
در مسیر آیینههایی که
مرا در تو غرق میکند
سبز میشوند
واژهها
***
پله پله پایین میآید
صدا و
در سطح صاف سکوت
بدل میشود به لبخندی
***
لبها
بر هم میرسند و
آتشی میدَوَد در رگها
خورشیدی بر میآید.
(۶)
زیر بارش یکریز برف!
جز رهایی از سیاهی
چه حرفی دارد بگوید
یک کلاغ!
(۷)
میبالد و
میخندد و
به تماشا مینشیند
در طوفانها
جرات به گل نشستن ندارد اما
این ساقه.
(۸)
پرنده،
پروازش را به سایهسار شاخهای رساند
که پرچمی سبز
در دست داشت
و گفت:
"موهایش بوی باران میدهد
این زن
از نژاد ماست
و عجیب که تنهاست
با این همه رگ و ریشه!"
او، اما
چشمهایش تر بود و
بوی غربت میداد.
(۹)
نت گم شدهایست
سکوت
که رهایی را
دهان به دهان میگردد
تا در انفجاری،
بزرگترین سمفونی جهان را بسازد.
(۱۰)
پیام دریا را که میخواند، باران،
سرک میکشد علف؛
میغلتد سنگ؛
میخندد آسمان؛
ما، اما،
با چتری بر سر،
هنوز منتظر مصرع دیگری از شعر ناسرودهی دریاییم.
(۱۱)
گاهی که درخت میشوم
نمیدانم چرا
هیچ کس باور نمیکند
که هزار پرنده
در چشمهایم لانه کرده است
***
سلام میکنم به مردی
که در توفان
از کوچههای شهر
خورشید را به خانه میبَرَد
تا پر بدهد گرسنگی را
***
شاید کسی باور کند
خورشید، خوردنیست.
(۱۲)
اول خط
اصلا پیدا نیست
یا نباید باشد
تا کسی بیاید و بگوید:
اول من!
بعد در کلهات
تمام آدمهای دنیا را بچین مقابلت
عین دیوار
تا تو را بخوانند
به نامی اسطورهای.
دستها را فراموش نکن
هایِ سلام را،
در سطرهای پوسیده مرور کن
کافیست چند دست بالا برود
مثل عروسک لتهای
تا محکمتر بگویی: اول من
این دریچهها هم جان میدهند
برای تماشا شدن
تا باور کنی
کوچک شده دنیا
کوچک شدهاند آدمها
و همهی دستها مجازیاند.
بینالنهرین
تازه سر از تمدن بیرون کرده.
بازی کن
حالا که دنیا یک فیلم است
و آدمها
سیاهی لشکر
و تو
بازیگر اول
در آغاز تمدن.
به سطر اول برگردان جهان را
ما حافظههایمان را شستهایم
در بارانی که میباری.
(۱۳)
من چرا نمیتوانم یک میدان باشم؟
یک خیابان؟
یا کوچه؟
تا بچرخم
بچرخم دوُرت
بروم
بدوم
در دو طرفهات
بیایم
بدوم
بچرخم
برگردم
و هر قدر دلم میخواهد تماشایت کنم
و بن بست نباشم
من از انقلاب هم نتوانستم به تو برسم.
(۱۴)
با باران دیشب
کمی آسمان به شهر بارید
که نامهای منجمد سبز شدند و
پنجرهها را به شاخههای روشن
گره زدند.
امروز،
وقتی در افقِ همین پنجرهها
عاشقانهای نقش بست،
هیچ گلی را به خاطر لبخندش نچیدند.
(۱۵)
خواب میبینم
در قابی کردهاند جهان را
با آدمهایش و
آویختهاند از آسمان.
***
میبینم
نشستهای بر زمینهای سبز
بر زمینهای رنگین کمانی
و لحظهای دیگر
سفید.
میگویی:
تجربهای ست هر رنگ.
در هم میآمیزیشان و
حاصلش را میآویزی بر دیواری،
بیرون میزنی از قاب.
***
با خود میگویم:
عجب جهانیست این جا
باید بیرون بزنم
تا به تماشا بنشینم این نقشها را.
(۱۶)
در یک سپیدهی ناگهان
پر خواهم داد تمام بالشم را
در آسمان شهری
که پرندههایش از خاطر بردهاند
رویای پرواز را.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
اسماعیل عظمی شاعر و نویسندهی کردستانی در سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در دیواندره دیده به جهان گشود، و اکنون ساکن سنندج است.
اسماعیل عظمی با گرتهبرداری و وامگیری از فرم هایکو در ادبیات شرق به خلق گونهای از شعر در عرصه ادبیات کوردی پرداخته که «چرکانه» نام گرفته است.
▪︎کتابشناسی:
- فهرهنگی تازهی ههورهکان. [فرهنگ تازه ابرها] - انتشارات ژیار - ۱۳۸۷.
- چرکانه کانی ئیواریهکی نامو. - انتشارات اسماعیل عظمی - ۱۳۹۳.
- کچهگیان. - انتشارات اسماعیل عظمی - ۱۳۹۳.
- لحظه ی شعرهای یک غریبه»و...
- تریفهی مانگ له سر کلاشینکوف. - انتشارات گوتار - ۱۳۹۷. (شامل ۸۷ هایکو کوردی)
- گولی هستیهری خهوالو. - انتشارات گوتار - ۱۳۹۷.
▪︎نمونه شعر کوردی:
(۱)
[ژووری تاکە کەسی یەڵماز گۆنای]
پشیلەکان
هەموو شوێنێ ئەگەڕن
پشیلەکان
حەزیان لە پشکنینە
پشیلەکان زۆرجار
جانتایەکی پڕ لە شێعر ئەدۆزنەوە
کە من بە دزیەوە
رۆژێ خستمە حەوشەکەتان
پشیلەیەک
رۆژێک لە حەوش ئێمە
جانتایەکی دۆزیەوە
پڕ لە عەتری گوڵەمێخەک...
.
.
.
(نازانم هێشتا ناوی منت لە بیر مابێ!!)
.
دوێنێ
لە حەوش ئێمە
پشیلەیەک
جانتایەکی دۆزیەوە
تەنیا پاسپۆرتەکەی منی لێبوو...
من و پشیلەکان
تەنیا لە هاوینا سەفەر ئەکەین..
(۲)
[39+1352]
بەیەکەوە لەدایک بووین
بەیەکەوە زمانمان کردەوە
بەیەکەوە و
بە کۆڵانێکدا تێپەڕین بۆ قوتابخانە
جلەکانمان بەیەکەوە دڕان
پێڵاوەکانمان بەیەکەوە دڕان
کە پێیەکانمان تەڕئەبوون
وەکوو یەک هەستمان بە سەرما ئەکرد
وەکوو یەک درەنگ ئەکەوتین
لەسەر یەک کورسی دائەنیشتین
قەڵەمەکانمان لە یەک کاتتدا تەواو ئەبوون
.
.
.
بەیەکەوە گەورە بووین
.
.
.
- ئێستا جارنەجارێ -
لە شێعرێکدا
یەکتر ئەبینینەوە
ئەو
هەمیشە من ئەناسێتەوە
هەر جارەیش
رێگای ماڵەوەم لێئەپرسێ و...
من نایزانم!.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۱۲۱
آویخته ام به رختآویز،
--دلتنگیهایم!
وقتی که "تو" هستی
به در میآورم
این پیرهن گشاد را...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور ۶۴
در من زنیست،
--پُر از جنون!
چنان عاشق
که هرگز
خیال عاقل شدن ندارد!
#لیلا_طیبی (رها)
■ مجموعه اشعار هاشور ۰۸ #فاطمه_عسگرپور
(۲۲)
آییی انارهای دلتنگ!
-بر شاخسار ناربن،
کمی صبر کنید،
[یلدا]،
-نزدیک است!
ــــــــــــــــــــــــ
(۲۳)
بر پردهی چشمانم
اکران شو...
حالا،
وقت نمایشِ
حضور توست!
ــــــــــــــــــــــــ
(۲۴)
اگرچه کرمِ کوچکی هستم
با پیلهی تنهایی به دورِ خود،
-اما؛
رویای پرواز
در خیالِ پروانگیام،
جاریست!
#فاطمه_عسگرپور