انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

سنگ

#هاشور ۱۴


سنگ‌ها،

سنگ دل‌ها،

همه چیز را می‌شکنند...

                                                                 ***

    --حتا شخصیت را!


___________♡__________



#رها_فلاحی

https://t.me/rahafallahi

خورشیدی بیاور


اینجا،،،

لبریزِ شب‌ست!

             

خورشیدی بیاور...

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انتحار


نهنگم وُ،

فرو افتاده به گِل!

با تنگنای مشتی "خرافات"

در ازدحامِ متعصبان کور!


 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

بوی نان


شعرهایم،

همه بوی نان گرفته‌اند!

از بس

سر سفره‌ی خالی نشسته‌ایم...


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

اسفندیار جهانشیری

اسفندیار جهانشیری



استاد اسفندیار جهانشیری فرزند "حاج جان‌میرزا" از پیشگامان غزل نوکلاسیک تربت حیدریه و خالق شعرهای گویشی کم‌نظیر تربتی متخلص به "صفی" شاعر ایرانی زاده‌ی ۲۵  اسفند ماه ۱۳۲۳ خورشیدی در یکی از روستاهای تابعه‌ی زاوه به نام صفی‌آباد است.

"فانوس خیال" که اثر مشترک آقای اسفندیار جهانشیری و جناب آقای علی اکبر عباسی بود در ابتدای دهه‌ی هشتاد چاپ شد و نام ایشان را به عنوان شاعرانی پیشگام در شعر نوکلاسیک تربت حیدریه به ثبت رساند. مجموعه‌ی دیگر ایشان به نام "لحظه‌های بی‌برگشت" شامل اشعار نیمایی ایشان است که در کنار اشعار سپید علی امیری در همان سال ۱۳۸۳ منتشر شد.

در سال ۱۳۴۲ موفق می‌شود در رشته‌ی علوم طبیعی دیپلم بگیرد. پس از اخذ دیپلم وارد دوره‌ی خدمت سربازی شده و به مدت دو سال دوره‌ی سپاه دانش را در یکی از روستاهای دور افتاده‌‌ی زنجان طی کرده و پس از آن به استخدام آموزش و پرورش در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ در حالی که مشغول خدمت بود توانست در انستیتو تکنولوژی مشهد فوق دیپلم بگیرد و در ادامه حدود سال ۱۳۵۶ یا کمی قبل، پس از وقفه‌ای چند ساله وارد دانشگاه علم و صنعت شده و در رشته‌ی مهندسی برق ادامه تحصیل داد. این ادامه تحصیل مصادف می‌شود با سال‌های انقلاب و وی به مدت دو سال از تحصیل باز می‌ماند و نهایتا در حدود سال‌های ۶۱ - ۶۲ با مدرک کارشناسی برق از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. از آن تاریخ به بعد به عنوان مربی برق در هنرستان‌‌های فنی طالقانی و دکتر حسابی تربت حیدریه مشغول خدمت شده تا سال ۱۳۷۷ که بازنشسته شده‌اند. چند سال بعد از بازنشستگی به مشهد رفته و در ساکن این شهر شده و نیز عضو نظام مهندسی خراسان هستند و در نظام مهندسی مشهد مشغول به کار می‌باشند.

اسفندیار جهانشیری در تعریف شعر می‌گوید: "تعریف شعر همیشه دستخوش تحولات بوده و هست، و تا کنون تعاریف زیادی از شعر شده است و این طور می‌شود نتیجه گرفت که همواره با توجه به تغییراتی که در ساحت شعر و سرایش و ملاک‌ها و معیارهای آن روی داده است تعرف شعر هم عوض شده است، پس شعر تابع تعریف نیست و در حقیقت این تعریف شعر است که تابع شعر به حساب می‌آید." 


▪︎نمونه شعر:

(۱)

چشم بارانی 


امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق 

یک لحظه امان‌گیر ز ویرانی‌ام ای عشق 

رو بر در دیگر نکنم گر که تو امشب 

در شعله‌ی تردید بپیچانی‌ام ای عشق 

هرگز نشود تا شکنم حُرمتِ غم را

صد بار چو در خویش بسوزانی‌ام ای عشق 

با این همه تدبیر نشد آن‌که زُدایم 

نقشی که رقم خورد به پیشانی‌ام ای عشق 

تاریک شدم چون شب ظلمانیِ تردید 

برخیز شبی بهر چراغانی‌ام ای عشق 

کو غیر تو و مِهر توام دست نجاتی 

از ورطه‌ی این بی‌سر و سامانی‌ام ای عشق 

صد بلبل شوریده نواخوان شده در باغ 

امروز در این شور غزل‌خوانی‌ام ای عشق 

در سینه برویان پس از این بذر وفا را

امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق.



(۲)

دست التجا 


آنچه آسان می‌رسد بر مردم آسان می‌دهند 

بهر نانی گاه مردم نیز ایمان می‌دهند 

در خیال نوجوانان مرگ گر ناباوری‌ست 

لیک پیران گاه مُردن سخت‌تر جان می‌دهند 

خصلتی را من بنازم کز سر عِزّ و شرف

نان خود از اهل می‌گیرد به مهمان می‌دهند 

زیر و رو دارد جهان هر لحظه‌ای، غافل مباش

گه شود فرمان‌برانی را که فرمان می‌دهند 

زنده‌جانی را ندیدم من شقی‌تر از بشر 

وز چه گو این نام نیکو را به انسان می‌دهند 

با خدا باش و نگر در خاکیان اخلاص را

کان نکویان بر مریضان حکم درمان می‌دهند 

در بیابان بارها من دیده‌ام با چشم خویش 

روزی ِگرمی میان سنگ بریان می‌دهد 

پیش آن صاحب‌کرم یازید دست التجا 

شیر پستان را به طفل چشم‌گریان می‌دهد.



(۳)

غزل محلی 


تَه‌بِساطِ هر خِرمَن موشتِ کاهیُم دَرَه

مونِ اَمبِزِ گُندُم جُو سیاهیُم دَرَه

چو چِنی تِمُم کِردی با مُو و نِدَنِستی 

سُخت و سوزِ ما اَخِر اشک وآهیُم دَرَه

مُور تو اَخِرِ عُمری از خودِت وِر اَوُردی

بی‌خِبر که ای عَشِق خَنِه خواهیُم دَرَه

یَک دَمِ دِ ای پیری سَر بِزن به ما یَک شُو 

ای دِلِ خِرَبِه‌یْ ما سِرپِناهیُم دَرَه

رَفتی از بِخِ ای دل نَه‌گِذَر نِدَنِستی 

ای کِوِر بی‌اَخِر کورِه‌راهیُم دَرَه

پوشتَه کِردی از کوشتَه با نِگاه و نِمدَنی 

مونِ ای‌هَمَه عَشِق بی‌گناهیُم دَرَه

بی‌وِفا اَگِر اِقذِر ما دِ چَشمِ تو خارِم

خارِ سَرِ دیفالُم یَک نگاهیُم دَرَه

از کنارِ چِپّی‌اُو رَد مِری و نِمدَنی 

رِشتِه‌یِ قِناتِ عشق قَرِه‌چاهیُم دَرَه

اَنبِزایِ شعرِ ما وِرمِگَن خِلَشورَه

مونِ انبزِ گُندُم موشتِ کاهیُم دَرَه.




گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


منابع

- شاعر همشهری؛ اسفندیار جهانشیری؛ به کوشش و قلم بهمن صباغ‌زاده.

- کتاب تربت عشق؛ فریاد نیشابوری.

- سخنوران زاوه؛ محمود فیروزی‌مقدم.

- فانوس خیال؛ علی اکبر عباسی و اسفندیار جهانشیری.

گریه




#هاشور ۹۵



گریه

سوغات دلتنگی شبانه‌ست...

نیمه شب‌ها

خط‌خطی می‌کند،

سلول‌های تن‌ام را

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

چند هاشور از #فاطمه_عسگرپور

بوی گندم می دهد؛ شانه‌هایت!:


#هاشور ۱۳



مبتلایت شده‌ام،

-ای "عشق"!

                           ...

ای شیرین‌ترین،

"بیماری" دوران‌ها!

 


 

#فاطمه_عسگرپور


#هاشور ۱۴


تو دریا بودی و

من زورقی شکسته!

بازی گرفته مرا

امواج بی‌وفایی‌ها...

 


 

#فاطمه_عسگرپور


#هاشور ۱۵



پاییز در راه‌ست وُ،

برگ‌های وجودم؛

در اضطراب افتادن!


 

#فاطمه_عسگرپور

عروسک

#هاشور ۱۳


از همه‌ی عروسک‌هایم پرسیدم،

نه! هیچ کدام

[دوست داشتن] 

             --نمی‌دانستند!


___________♡__________



#رها_فلاحی

https://t.me/rahafallahi

دوستت دارم




#هاشور ۹۴



در پیشگاهِ ماه،

با حضورِ ستاره‌های شاهد؛

به صراحت اعتراف می‌کنم:

--"دوستت دارم" 

             محبوبم! 





#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

افسردگی

#هاشور ۹۳



یک چیز آدم را،

بدجور از پا در می‌آورد...

                                                   ***

--افسردگی! 





#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انتظار


مثل نیمکت سیمانی

در گوشه ی پارک،،،

به انتظار نشسته‌ام 

               که بیایی!


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

جغد وحشت


ترس دارم که نیایی وُ

شوم شود 

        --این روزگار،،،

چندی‌ست،

جغد وحشت

در ذهنم لانه دارد.




 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

ایرج زبردست

ایرج زبردست



ایرج زبردست شاعر و رباعی سرای ایرانی زاده‌ی ۱۲ دی ماه ۱۳۵۳ خورشیدی در شیراز است. عمده فعالیت ایرج زبردست را می‌توان در قالب رباعی دانست. همو که مبتکر رباعی تصویری است. او شاعری است که با نگرشی نو و متفاوت اندیشی خاص به قالب دیرینه رباعی جانی تازه بخشیده است. و بی‌جا نیست که به او  لقب "خیامی دیگر" داده‌اند.


▪︎کتاب‌شناسی:

- باران که بیاید همه عاشق هستند.

- خنده‌های خیس.

- یک سبد آیینه.

- نامه‌های عاشقانه من به اوما.

- شکل دیگر من.

- دفی از پوست ابلیس.

- شهری که در آن مرگ از آن می‌خواند.

- خیامی دیگر.

- گزیده رباعیات (انتشارات مروارید) 

- ارمغان دوست؛ شعر و زندگی سیدعلی صالحی به کوشش ایرج زبردست (انتشارات نگاه ۱۳۹۴) 



▪︎ایرج زبردست از نگاه دیگران:

- سیمین بهبهانی: 

نخستین بار که یک رباعی از تو خواندم حس کردم سیبی خوش رنگ و بو را آزموده‌ام که عطری دیگرگون دارد. 


- منوچهر آتشی:

رباعیات ایرج زبردست با شگرد‌های تازه‌ای که در پایان‌بندی‌های زیرکانه‌ای که به آن‌ها می‌دهد و گاه عمیقاً ما را غافلگیر می‌کند، به تعبیری، نوعی دیگر از شعر نو می‌توان نامیدشان که نکته‌سنجی‌ها و انفجار حسن و زیبایی، بهترین آرایه و تأییدکننده‌ی آن‌هاست.


- هوشنگ‌ ابتهاج (ه.الف.سایه):

ایرج زبردست بدون هیچ تردید بزرگترین رباعی سرای امروز ایران است.


- اکبر اکسیر:

یکی از ویژگی‌های اخلاقی این شاعرِ شیرازنشین، فروتنی و حرف شنوی و نقد پذیری اوست که او را در تمام محافل و در دل تمام بزرگان ادب امروز جای داده است. 


خیامی دیگر، گزیده رباعیات ایرج زبردست، به کوشش مریم روشن، و ترانه‌های پر تشویش، تطور و سیر مضمونی رباعی از حکیم خیام نیشابوری تا ایرج زبردست نوشته فیض‌الله شریفی، کتاب‌هایی هستند که دیگر نویسندگان در باب ایرج زبردست نوشته‌اند.


▪︎نمونه شعر:

(۱)

یکباره جهان سر به گریبان گم شد 

هر ثانیه در هجوم عصیان گم شد 

یکباره دهان آفرینش واماند 

ابلیس اناالحق زد و انسان گم شد.



(۲)

از راز عبور با خبر می‌گردند 

آغاز ادامه‌ای دگر می‌گردند 

ای کاش یکی در این میان می‌دانست 

جز باد همه به خانه بر می‌گردند.



(۳)

ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز

در شهر امید نا امیدیم هنوز

دیدی که چه کرد دست شب با من و تو؟

در باز و به دنبال کلیدیم هنوز.



(۴)

می‌رفت تهی ز خویش مستی بردار

می‌کرد چنین وصیتش را تکرار:

آن دم که به خاک می‌سپارند مرا

یک کوزه به جای سنگ قبرم بگذار.



(۵)

ای مثل غرور ساده‌ی آینه فاش

کاری نکنی شکستگی آید و کاش

دیدار تو با آینه حرفی دارد

هم با همه باش و هم جدا از همه باش.


 

(۶) 

پائیز.../درخت..../ بی‌برگ و بری

شب.../صائقه /مه.../پرنده و دربدری

کابوس چنان است که در باغ زمان

هر شاخه به‌دست خویش دارد تبری.

 

 

(۷) 

من بی تو صدای عصمت هابیلم 

دور ار حسد و شقاوت قابیلم 

پیغمبر سر نهاده بر شانه‌ی وحی 

خنجر بکشی هزار اسماعیلم.



(۸) 

لب‌های تو سوره سوره تفسیر خداست 

چشمان تو بی‌ریاتر از آینه‌هاست 

ای سبزترین سبزترین سبزترین 

سیمای تو سین هشتم سفره‌ی ماست.


 

(۹) 

تب، یک تب ناگهان شکستم می‌داد

چون شمع، سری شعله پرستم می‌داد

می‌سوختم آنچنان که آتش تا صبح 

فریاد زنان آب به دستم می‌داد.


 

(۱۰) 

چون جاده به زخم رفتن آراست مرا

یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا

این بود تمام ماجرای من و او

می‌خواستمش ولی نمی‌خواست مرا...

 

 

(۱۱) 

تا عشق ترانه خوان چشمان غم است 

راه من و تو همیشه پر پیچ و خم است 

ای حسرت روزهای بی‌برگشتم 

صد بار که عاشقت شوم باز کم است.


 

(۱۲) 

آئینه‌ی روزگار لبخند من است 

آرامش سبزه‌زار لبخند خداست 

از عطر نگاه باغ‌ها دانستم 

نام دگر بهار لبخند خداست.

 


(۱۳) 

اشراق تماشایی باور باشی 

از عرش خدا نیز فراتر باشی 

صد کعبه نماز می‌گزارند تو را

یک لحظه اگر بجای مادر باشی.


  

(۱۴) 

چون باد هوای کوی و برزن داریم 

پیراهنی از عبور بر تن داریم 

هر جاده قدم قدم تو را می‌گوید 

ما آمدنی به رنگ رفتن داریم.




گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

امید


امید به بازگشتت دارند

این چشم ها،،،

سال‌هاست

پشت سرت آب می‌ریزند.

 


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

چشمانم


 

۸۹



چشمانت را 

       --نمی دانم!

اما، وقتی می‌رفتی

بدجور گریان بودند؛

          --چشم‌هایم...

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

رابرت شپارد

رابرت شپارد


رابرت شپارد، شاعر و منتقد ادبی انگلیسی، از شاعران بحث انگیز شعر پسازبانی بریتانیا است. او استاد شعر و شاعرانه‌شناسی شناختی در دانشگاه "اد هیل" در لنکشایر انگلستان هست، و در مجلات تخصصی شعر خلاق بریتانیا و ایرلند همکاری چشمگیری دارد و طبق نظر پژوهشگران ادبی حاضر در جهان غرب، تجربیات نوآورانه در فرم زبانی شعر پسازبانی و مابعد زبان در آمریکا و انگلستان دارد.

او به صورت آنلاین تجربیات شعر پسازبانی خود را در سایت‌ها و مجلات آنلاین به اشتراک می‌گذارد که مورد استقبال جامعه منتقدان ادبی قرار گرفته است، و چند کتاب موثر در رابطه شعر شناسی شناختی و شاعرانگی و نوشتار خلاق شعر دارد.

چرخش زبان گفتارنویسی با مواجه مفاهیم اصطلاحی علوم سیاسی و نیز گردش اطلاعات و اعتراض ناشی از عملکرد پروپاگاندای سیاست جوامع غربی و شکاف‌ها و گسست‌های فرهنگ بینانسلی، بر باد رفتن ارزش‌های انسانی در جوامع پساتکنولوژی، انسان ابزاری و انسان رسانه‌ای، احترام به زیست طبیعی از دغدغه‌های شاعرانگی اوست.

شاپارد همچنین به نگارش داستان‌های لحظه‌ای می‌پردازد. داستان لحظه‌ای (Flash Fiction) گونه‌ای ادبی است که از بیش از یک دهه پیش به عنوان شکلی از ادبیات معاصر پذیرفته شده است. جیمز توماس و رابرت شپارد، تعدادی از این داستان‌های بسیار کوتاه را از برخی نویسندگان مطرح دنیا گرد آورده‌اند. 



▪︎کتاب‌شناسی:

- ماهی کور، (مجموعه داستان‌های لحظه‌ای یا خیلی کوتاه است) با همکاری جیمز توماس.

- تا شباهتت را به مقتول کم کنی، (مجموعه داستان‌های لحظه‌ای یا خیلی کوتاه است) با همکاری جیمز توماس.

- داستان ناگهان (مجموعه داستان‌ کوتاه) با همکاری جیمز توماس.



▪︎نمونه داستانک‌ها:

(۱)

صبح دوشنبه گرم و بی‌باران شروع شد. آئورلیو اسکوبار دندان‌ساز تجربی سحرخیز مطب را ساعت شش باز کرد. تعدادی دندان مصنوعی را که هنوز توی قالب گچی بود از جعبه‌ی شیشه‌ای بیرون آورد. روی میز مشتی ابزار به ترتیب اندازه ردیف کرد. انگار می‌خواست آن‌ها را به نمایش بگذارد. پیراهن بی‌یقه‌ی راه‌راه به تن داشت که با دکمه‌ی قابلمه‌ای طلایی بسته بود. شلوارش را هم با بند نگه داشته بود. لاغر و راست‌قامت بود، اما حالت کاهش با اوضاع نمی‌خواند. قیافه‌اش به آدم‌های کر شباهت داشت.

وقتی همه چیز را مرتب کرد مته را کشید سمت میز و صندلی کار و دندان‌ها را صیقل داد. گویی موقع کار فکر نمی‌کرد، فقط یکریز می‌چسبید به کار. با پا تلنبه می‌زد، حتی وقتی نیازی به آن نداشت.

[از کتاب داستان ناگهان]



(۲)

هر داستان یک واقعیت و یک دروغ است. مادرم داستانی دارد دربارهٔ عشق زندگی‌اش. داستانی ساده است اما همیشه وقتی تعریفش می‌کند می‌زند زیر گریه و چنان مستقیم به پسِ پشتِ من نگاه می‌کند که انگار من وجود خارجی ندارم. در جزئیات داستان چیزی هست که مرا وامی‌دارد فکر کنم غمی در دنیا هست که تا صور اسرافیل ادامه دارد.

داستانش این‌طوری شروع می‌شود: در دههٔ چهل، وقتی مادرم، دختر نوجوانی بود از تنسی، عاشق پسر همسایه شد. همان سال دولت تصمیم گرفته بود که سدهایی درسراسر ایالت بسازد. گویا چند طوفان شدید باران‌زا آمده و رفته بودند، دریاچه‌های طبیعی تازه، منظرهٔ ناکسویل تا ممفیس را به هم زده بودند. یک دریاچه درست افتاده بود روی زادگاه مادرم و مردم خانه‌هایشان را از دست داده بودند، کارشان را از دست داده بودند، گورستان‌هایشان، مزرعه‌هایشان، و بعضی دل‌شان را. شبی قبل از آنکه دولت همه را از زادگاه مادرم تخلیه کند، او و عشق زندگی‌اش، آن پسر، در تختخواب مادرم عشق‌ بازی کرده بودند. پدر و مادرش به مجلسی رفته بودند برای دعا، گمان می‌کنم دعا برای زمین خشک، مثل نوح.

[از کتاب ماهی کور]



(۳)

نرو بیرون. نرو خرید یا سر قرار. نرو سر قرار با مردا. نرو سر قرار با مردایی که رانندگی می‌کنن. خودت رانندگی نکن تا سر قرار؛ چون ممکنه مردی که باهاش قرار داری فکری بشه که اصلاً لیاقتشو داری که پاتو بذاری تو ماشین رنگ سفارشی مثل عروسش. قرار نذار با مردایی که می‌شینن تو ماشین یا تکیه می‌دن بهش. مبادا بشینی تو ماشین یا ولو شی رو صندلی یا پشت بدی به پوسته فلزی در. شبا قرار نگذار. شبا قدم نزن. شبا تنها قدم نزن. تنها نباش. با یه رفیق دختری، دوستی، کسی قدم بزن. به هیچ مردی اعتماد داری؟ اصلاً با دوستا وقت نگذرون. بیشتر زن‌ها توسط فردی کشته شدن که می‌شناختنشون. بیشتر زن‌ها توسط یکی که باهاش صمیمی بودن کشته شدن.

[از کتاب تا شباهتت را به مقتول کم کنی]



▪︎نمونه شعر:

(۱)

[امضا]


می‌توانم برای شما لیستی بخوانم 

از مواجه سر راست زندگی 

که بارگذاری شده اینجا 

قهر و خروج

از اتحادیه اروپایی 

مصیبت بروکسل 

کناره‌گیری ایرلندشمالی 

بخاطر یک بندرگاه آزاد

فرجام خروج بریتانیا (با)

ضرب یک انگشتی شست  

روی نیمکت عقبی و

فشردن (نه)

روی صفحه نمایش توئیتر 

با نور پس زمینه‌اش

که می‌توانم برای شما 

یک پست بگزارم و 

امضایش کنم 

با آرای مشخص 

معنادار، بی‌معنا 

هیچ قراردادی

برای یک محکوم به اعدام 

در آخرین جزیره امیدها نیست 

من می‌توانم سر آخر 

نام شخص شخیص‌ام را

همین جا امضا کنم 

جایی که جان میلتون 

اثر انگشتش را 

قبل‌ از من زده.



گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)





منابع

https://www.avangard.ir/book

https://www.instagram.com/p/CS8kWd1s24f/?utm_medium=share_sheet

@afarineshdastan


پرنده در قفس


۸۸


پرنده‌ام وُ در قفس،

دلتنگ بام تو!

تا بچینم

دانه‌های عشقت را.

 

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

پدر

#هاشور ۸۷


امن‌ترین جای جهان،

شانه‌های "تو" بود...

   ***

آه، پدر!

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

آزاد میبدی

عباس آزادی



عباس آزادی فرزند یدالله متخلص به "آزاد میبدی" شاعر و نویسنده‌ی ایرانی زاده‌ی ۸ شهریور ماه ۱۳۴۸ خورشیدی در عباس آباد میبد استان یزد است. او از فعالان سیاسی، فرهنگی، هنری و مذهبی میبد است.

سرودن را از دوره ی راهنمایی شروع نمود. با آشنایی با زنده‌یاد استاد "میرزا حسین زارع ده‌آبادی" متخلص به "شفیق میبدی" دریچه‌های نو در شعر و ادبیات به رویش گشوده شد. تخلص "آزاد میبدی" را استاد شفیق بر او نهاد.

آزاد میبدی چندی به‌عنوان دبیر انجمن شعر و ادب شهرستان میبد فعالیت نمود و در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، انجمن شعر و ادب آیت‌الله موسس میبدی را تاسیس کرد.

او در قالب‌های کلاسیک، نیمایی و سپید و..‌ طبع آزمایی نموده و به موففقیت هایی دست یافته است؛ اما بیشتر متمایل به سرودن غزل است.

آزاد میبدی همچنین، فیلم‌های (شعرا و موسیقی دانان میبد) و همچنین (بزم عاشقان) را تهیه‌گنندگی و کارگردانی نموده است.


▪︎کتاب‌شناسی:

- دلم می‌خواست گریه کند. - به همراهی علیرضا زارع میبدی - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۱.

- تذکره‌ی شعرای میبد. - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۳.

- قریه‌های عاشقی.

- عشق و عاشقی شعرای ایران.

- گلچین اشعار آزاد میبدی.


▪︎نمونه شعر:

(۱)

آرزوی وصل 


اول طریقِ دلبری آغاز می‌کنی 

آخر برایِ بوسه چنین ناز می‌کنی 

محبوبِ من! ببین که چه با حال و روز من 

با این نگاه خانه برانداز می‌کنی 

پروانه را بپرس که در آتشِ فراق

در آرزویِ وصل که پرواز می‌کنی؟

پیچیده حکمتی است مرا از میانِ خلق 

تشریفِ حُسن بر قدِ ناساز می‌کنی 

"آزادیا" طریقِ محبّت گُزیده‌ای

جان را فدای دلبرِ طناز می‌کنی 

می‌آئی از قبیله‌ی خوبان و خلق را

مفتون آن وجود پر از ناز می‌کنی.



                 (۲)

ای عشق 


مرا حالِ دگر دادی تو ای عشق 

عجب عشقی به سر دادی تو ای عشق 

ز پا افتاده بودم سخت ناکام 

سعادت را ثمر دادی تو ای عشق 

توان و تابِ من کردی مُضاعف 

مرا از غم گذر دادی تو ای عشق 

من و عشق و جنون و راز و مستی 

تو عقلم را هَدر دادی تو ای عشق 

جهان بی عشق مفهومی ندارد

چه جانانه خبر دادی تو ای عشق 

غمین بودم و دل سرد و گرفتار

وجودم را شرر دادی تو ای عشق 

عطا کردی به من طبعِ روان را

به "آزاد" چشمِ تَر دادی تو ای عشق.



                             (۳)

آرزوی وصل 


رفتی و گذشت شادمانی 

بی‌روی تو نیست زندگانی 

ازحور و پری کسی است برتر 

محبوبِ دلم تو آنچنانی 

آن قامتِ دلفریب و رعنا 

زد راهِ من و خلقِ جهانی 

با آن لبِ دلربای جادو

تو فتنه راهِ لا مکانی 

ای غنچه‌ی ناز پرور دهر 

حالِ دلِ عاشقان چه دانی؟

چشمی که تو را ندیده بهتر 

زان دیده که بیندت زمانی 

محصول دعا و اشک و آهم 

در راهِ تو رفت رایگانی 

آتش به وجودِ من فکندی 

زین بیش جفا نمی‌توانی 

شادم که در آرزوی وصلت 

طی شد همه نامه پ‌ی جوانی 

"آزادی" و بوسه بر جمالت 

هیهات، زهی خیالِ فانی.



   (۴)

چشم همگان روشن 


خوش به حالِ انسان

آسمان آرام است 

در زمین همهمه‌ای است 

گویی از مظهر عشق خواهد آمد خورشید 

زندگی منتظر است 

و کسی پشت افق می‌خواند 

زندگی پر شده از احساس 

وقت شادی شده است 

اینک این مژده‌ی وصل، واصل شد 

رسید خاتم 

هفدهم ربیع 

خوش به حال انسان

چشم همگان روشن.

  

  

(۵)

تاریخ خون


وقتی غروب

غم‌زده از راه می‌رسد

دریایی از ملال

در سینه‌ی گرفته‌ی من موج می‌زند 

تنهاتر از خدا

هم سوگ پنجره

روان سرخ حادثه را گریه می‌کنم 

روزان سنگ‌ها و تلاءلو شیشه‌ها 

خورشید، خورشید 

دیری است 

در میان شفق لانه کرده است 

می‌بینم آشکار

چشمان روزگار

منظومه‌ای شناور در خون آفتاب

در عالم خیال

گویی مرا به خلوت تاریخ خوانده‌اند 

اینجا 

میان بستر خون آرمیده‌ست 

آرام و پاک

جان زمان

جان زمین 

جان جهان

حسین.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)

شب


 به گمانم گیر کرده،ست؛

       --شب،

      به موهای سیاهت!

بی تو،

شب‌هایم همه یلداست...

 


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 


فصل آخر


 فصل آخر عمرم،

    --زمستان نیست!

هنگامه‌ای‌ست،

         که تو می‌روی.


 


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 


خدایار آزادی

خدایار آزادی



استادخدایار آزادی نویسنده و شاعر لرستانی زاده‌ی یکم فروردین ماه ۱۳۳۷ در شهرستان دورود که فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد و در داستان و نمایشنامه‌نویسی فعالیتی دیرینه دارد. 

پایان نامه کار شناسی ارشد ایشان با عنوان نقد رمان « بهشت برای گونگادین نیست از منظر ادبیات داستانی » تهیه شده که در قالب کتاب منتشر خواهد شد.


▪︎کتاب‌شناسی:

- مجموعه شعر "برایم کمی از شکفتن بگو" - ۱۳۸۳.

- مجموعه داستان کوتاه "سرباز ها" - ۱۳۸۶.

- پنجره نگاه - ۱۳۸۶.

- جمهوری هراس - ۱۳۹۴.

- مجموعه شعر نو "خواب مترسک‌ها" - ۱۳۹۵.

- "آقا و خانم پرتقالی" مجموعه داستان کوتاه طنز - ۱۳۹۸.

همچنین دو کتاب مشترک به نام های "طوقی" و "یال"، آثار برگزیدگان جشنواره ادبیات داستانی کشوری به اهتمام زنده یاد امیر حسین فردی و مجید قیصری را نیز در کارنامه ادبی خود دارد.

گفتنی است؛ چهارمین اثر این شاعر و نویسنده به نام: "جمهوری هراس" به عنوان دوسالانه کتاب سال لرستان در اردیبهشت ۱۳۹۶ از طریق اداره ارشاد استان لرستان معرفی شد. همچنین این کتاب در جشنواره بین‌المللی ایثار و شهادت تهران با عنوان "سرخ نگاران "سال ۱۳۹۸ حائز مقام گردید.


▪︎نمونه شعر:

(۱)

معلم


فقط بال تو پروازش بلند است 

طلوع سبز آوازش بلند است 

کسی را دوست می‌دارم که در عشق 

سرانجامش چو آغازش بلند است.


(۲)

بلوط‌ها 


بلوط‌ها از کبریت می‌ترسند.

از دست‌های سفالی ما 

از چشمانی پر از رگ و خون!

باران سال‌ها، راهش را گم کرده است.

برگ‌های تشنه 

با ابروانی پر پشت 

با ابرهای خیالی تمنا، مکاشفه می‌کنند 

چشم‌های‌شان را

سال قبل از دست داده‌اند.

بلوط‌ها با عصاهای سوخته از ما دور می‌شوند.

تپه‌های سیاه خاکستر را به کوه می‌بخشیم.

بدون اینکه  

چشمه آبی در کنارشان بگذاریم.

دل روشن ما 

با کدام صبح آشناست؟

با کدام قله‌ی مهربان؟

بلوط‌ها از مقابل ما می‌گریزند.

رودخانه بر خود می‌لرزد.

لُرها بلوط‌ها را دوست ندارند!

زاگرس به آغوش خدا پناه می‌برد...


(۳)

غریب 


نمی‌خواهند 

یک جرعه آب بنوشی 

یک تکه نان برداری 

حتی یک لحظه 

بر سکوی خانه‌ام بنشینی 

ایستاده‌ام به شماتت چشم‌ها و دست‌ها...

دل اما به غربت تو دادم

گفتم شاید خدا

دوباره به ما نگاه کند 

این شهر تو را نمی‌شناسد 

حتی نمی‌گذارند 

غزلی برایت بخوانم!

لحظه‌ها دارند تاریک می‌شوند 

می‌ترسم نیزه‌ها از راه برسند.

چند خوشه از شعرهایم را

در خورجینت می‌گذارم

پروانه‌ها راه را

به تو نشان خواهند داد.


(۴)

در خیابان واژه‌ها 


اتم را که شکافتند 

من به دنیا آمدم.

هیچ پرنده‌ای

از فلاخنم 

در امان نبود.

هیروشیما را که نواختند!

عاشق دختری شدم

که رد پایش هنوز

در شعرهایم سبز می‌شود.

وقتی شعر را آفریدند 

داشتم 

در خیابان واژه‌ها 

قدم می‌زدم.


(۵)

شعر


گرگدن از راه می‌رسد 

می‌غرّد.

مشتی شعر جلویش می‌ریزم

دستم را می‌بوسد.

حالا می‌توانم 

به سادگی او را تقطیع کنم.


(۶)

کارت


تو کارتت را گم می‌کنی 

می‌جنگی 

تا سهمیه‌ات هدر نرود.

من سال‌هاست 

دلم را گم کرده‌ام

منتظرم گرگی مهربان

آن را برایم پس بیاورد!.


(۷)

بهشت 


بهشت از آن پرندگان زخمی است 

به حواصیل‌های پیر بگویید:

در برکه‌های زمین 

دلخوش کنند!.


(۸)

وطن 


قلبی سبز 

دستی سفید 

و پیراهنی سرخ

این است وطنم.



▪︎نمونه داستان:


ماهی‌ها 

ماهی‌های قرمز، مرتب سرشان را به خاطر به دست آوردن اکسیژن بیش‌تر، بالا می‌آوردند و حباب‌ها را با دهان خود می‌ترکاندند. سراسر حیاط از تشت‌ها و دبه‌های ماهی پر شده بود. کاسبی ایام نوروز است و من هر سال ده‌ها هزار ماهی را در دبه‌های مختلف در حیاط می‌چینم تا آن‌ها را بین مغازه‌ها تقسیم کنم.

چند روز دیگر حال و هوای شهر را عوض می‌شود و ماهی‌های قرمز زیبا در آکواریوم‌ها در پیاده‌رو خیابان، آمدن بهار را نوید می‌دهند و توجه مردم را به خود جلب می‌کنند از این طریق ماهی‌های کوچک روانه‌ی خانه‌ها می‌شوند.

هر دبه تقریبا حالت یک شهر را دارد. دبه‌ی دیگر شهر دیگر، آن‌ها به صورت شهر و کشور و حتی قاره‌ها به وسعت یک دبه‌ی بیست لیتری تقسیم شده‌اند.

ماهی‌ها رها شده در آب و بی‌خبر از دبه‌های دیگر، با مرزهایی از جنس دیوارهای پلاستیکی!.

هزاران چشم ریز به من نگاه می‌کنند با دهان‌های کوچک‌شان منتظر غذا هستند. با معصومیتی عجیب به من زل می‌زنند.

هر چند از زیبایی آن‌ها لذت می‌برم اما ته دلم اندوهی تلخ می‌نشیند. به خوبی می‌دانم این موجودات کوچک عمر بسیار کوتاهی دارند. ما آدم‌ها به خاطر جشن نوروز میلیون‌ها ماهی قرمز را از بین می‌بریم. مادر به سختی از میان دبه‌ها می‌گذرد. نزدیک است دبه‌ای را واژگون کند و ماهی‌ها به سرعت برق وارد راه آب فاضلاب شوند. سریع دبه را چسبیدم و گفتم: «حواست کجاست مامو؟»

از بچگی عادت کرده بودم او را مامو صدا کنم.

همان طور که به دایی خالو و به عمو، عامو می‌گفتم.

مادر با دلخوری گفت: «شگون نداره! این همه ماهی زبون بسته را توی این سرما بزاری تو حیاط»

خندیدم و گفتم: «چطوره برا همشون گرمکن بخرم...؟»

اخم مادر حرفم را برید. نزدیک در به او گفتم: «می‌بینی؟

شده‌ام خدای ماهی‌ها!»

مادر دستش را به دندان گرفت و استغفراله گویان از حیاط بیرون رفت. یک دفعه به ذهنم رسیده بود. خدای ماهی‌ها!، بد چیزی نیست. لوله‌ی آب را روی دبه‌ها باز کردم. مقداری غذا برایشان ریختم. شلنگ هوا را به نوبت گذاشتم توی دبه‌ها تا خیال ماهی‌ها از ادامه‌ی زندگی راحت‌تر شود. از شدت خستگی روی صندلی نشستم.

ده دوازده روز باید صبر می‌کردم تا بازار آماده‌ی خرید ماهی‌ها شود. احساس بزرگی و غرور کردم. خدای این همه موجود، اگر به آن‌ها غذا نمی‌رساندم به زودی تلف می‌شدند.

به خدا فکر کردم که با چه نظم و ترتیبی، رزق همه‌ی موجودات را برای آن‌ها فراهم می‌کند.

البته من همین کار را می‌کردم به آن‌ها غذا و هوا می‌رساندم. زندگی آن‌ها دست من بود. لابد از من ممنون هستند و مرا ستایش می‌کنند. منتهی من زبان آن‌ها را بلد نیستم.

چند روز دیگر حیاط به مرور از دبه‌ها خالی می‌شود و ماهی‌ها در ظرف‌های شیشه‌ای سر سفره‌های هفت‌سین قرار می‌گیرند.

و شادی را به خانه‌های مردم می‌برند و خانه‌ها پذیرای ماهی‌ها می‌شوند و نوروز با وجود آنها رنگ شادی به خود می‌گیرد.

می‌دانستم که اکثر ماهی‌ها سرنوشت خوبی ندارند. کمی احساس گناه کردم. خدای ماهی‌ها مجبور است به خاطر منافع شخصی‌اش مخلوقات خود را بفروشد. خدای نیازمندی که محتاج کاسبی بود... اما خالق هستی چنین کاری را با مخلوقات خود انجام نمی‌دهد. البته من هم ماهی‌ها را دوست دارم ولی چه کنم، گرفتارم و محتاج درآمد. وقتی سایه‌ام روی یکی از دبه‌ها افتاد، یکی از ماهی‌ها سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «بالاخره می‌خوای با ما چکار کنی؟»

گفتم: «دارم به شما خدمت می‌کنم.»

ماهی گفت: «بزار راحت باشیم از این آب به اون آب، از این ظرف به اون ظرف!. پاک زندگی مارو به هم زدی.»

ماهی را از دبه بیرون آوردم. آن را مقابل صورتم گرفتم

ماهی دهانش را مرتب باز و بسته می‌کرد. به صورتش

فوت کردم. ماهی جیغ بلندی کشید. 

گفتم: « فضولی موقوف! من تصمیم می‌گیرم که چه کار کنم. هر بلایی که بخوام می‌تونم سر شما بیارم. شما بنده‌اید و من خدای شما هستم.»

ماهی بغض کرد و گفت: «قربونت برم چه خدای بدبخت و مهربونی!»

بدبخت و مهربون!. عجب حرفی زد این موجود خونسرد!. با هم جور در نمی‌آیند. حتما ماهی در به کار بردن این جمله اشتباه کرده بود... مادر لیوان چای را گذاشته بود نزدیکم.

نم بارانی فضا را مطبوع کرده بود. فضا روز به روز بهاری می‌شد. سه چهار روزی طول کشید تا ماهی‌ها به فروش رفتند. بعد از آن دبه‌های خالی را در انبار چیدم تا سال دیگر و نوروزی دیگر... به شدت خسته بودم. خدای ماهی‌ها کارش را به خوبی انجام داده بود. می‌رفت به دخل و خرج و حساب و کتابش رسیدگی کند و به فکر کار جدیدی باشد.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)

چترت را بردار...


 باران 

   بدجور

   پشت پنجره

        قدم می زند،

چترت را بردار

برویم 

با او قدمی بزنیم.


 


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 


گمشده


 فرشتگانِ خدا،
 یکی را گم کرده‌اند وُ،
سراغ اش را از من می‌گیرند...
                             *
طفلکی‌ها؛
راه بلدِ خانه‌ام نیستند!
 


#سعید_فلاحی (زانا کۆردستانی)
 

محمد شیدا

محمد شیدا


محمد شیدا  با نام هنری «شیدای دزفولی» شاعر و معلم صاحب نام خوزستانی، موسس و مسئول انجمن شعر شیدا که دارای آثار متعددی در زمینه مدیحه و مناقب است؛ زاده‌ی نهم مرداد ماه سال ۱۳۱۷ بود.

او تا مقطع دیپلم در دزفول (دبیرستان پهلوی) درس خواند و سپس فوق دیپلم و لیسانس ادبیات فارسی را از دانشگاه چمران اهواز گرفت. در همین ایام به شکل مکاتبه‌ای در انجمن شاعران صائب تهران عضو شد.

وی در دوران جنگ مسئول انجمن ادبی شاعران متعهد خوزستان (زیر نظر اداره کل ارشاد خوزستان) شد و در سال ۱۳۷۳ انجمن ادبی شیدا را ثبت نمود.

وی علت علاقه خود به شعر را گرایش درونی به شعر و خواندن رباعیات عمر خیام در کلاس پنجم دبستان، عنوان کرده بود.

شیدای دزفولی از سال ۱۳۴۸ به چاپ آثار شعری خود در مجموعه‌ها و نشریات گوناگون اهتمام ورزید.

سرانجام در دومین روز از اسفند ماه ۱۳۹۵ در اهواز درگذشت.


▪︎کتاب‌شناسی:

- شعله شیرین/ (مجموعه شعر) انتشارات آذروش تهران سال ۱۳۷۱

- فریادی در سکوت / دو جلدی (مجموعه شعر) آذروش تهران سال ۱۳۷۲

- شقایق / دو جلدی (مجموعه شعر) آذروش تهران ۱۳۷۴

- منظومه سجده خونین در مورد نهج‌البلاغه / دو جلدی/ انتشارات آل ایوب (اسلامیه قم) ۱۳۷۷

- آناهیتا / دو جلدی (مجموعه شعر) انتشارات آل ایوب اسلامیه قم.

- لحظه‌های آبی با سهراب (شعرهایی به تضمین و استقبال آثار سهراب سپهری).

- راهیان فردا (مجموعه نثر و قطعه ادبی).

- آشنای ناشناس (مجموعه شعر) نشر کردگار - ۱۳۸۹

        


▪︎نمونه شعر:

(۱)

رویش خورشید 

ما اگر لبیک را پیوسته تمکین کرده‌ایم 

سرفرازی بین، حدیث عشق، تکوین کرده‌ایم 

قصه‌ی شور و شکفتن، قصه‌ی تردید نیست 

رویش خورشید را مبنای تخمین کرده‌ایم 

رهگذار کوچه‌ی کور حقارت را بگو 

ما به همت، توسن ابعاد را زین کرده‌ایم 

نغمه‌ی نای «انالحقی» حضوری از خداست  

با اذان عشق، حد دار، چندین کرده‌ایم 

سر «شیرین» است تلخی، در طریق عاشقی 

«بیستون» داند چرا ما فکر شیرین کرده‌ایم 

شور دریا می‌تواند ناخدا آرد به شور

زین سبب بر موج موج سینه، تسکین کرده‌ایم 

ما عقاب عرصه‌ی عشقیم با خون طلب 

دارمجنونی به سودای تو رنگین کرده‌ایم 

حد خفاشان شب را، باور خورشید نیست 

ما غرور سرخ در چشم فلک بین کرده‌ایم 

ز آسمان دیده‌ها، بارد اگر تسبیح اشک 

شمع‌سان، ما دامن دل، اختر آذین کرده‌ایم 

خاک میدان را به تشریف شهادت‌های خویش 

با جنون جاری جان، رشک پروین کرده‌ایم 

ما زلال شبنم شوریم تا کو‌ی سحر 

شب نخواب بوده، گر خشتی ببالین کرده‌ایم 

جز طریق دوست «شیدا» در طریق ما مجوی

شیوه‌ی شیدا شدن، اینگونه تعیین کرده‌ایم.


(۲)

ای من تو می‌دانی دگر طاقت ندارم

بیهوده گاهی لحظه‌ها را می‌شمارم

دیری‌ست تا در زندگی هر روز، هر شب 

اینجا و آنجا راه غربت می‌سپارم 

چون کودکی‌ها در میان کوچه‌ی عمر 

دیگر خودم را از خودم جا می‌گذارم

از ابتدای کوچه تا تنهایی پیر 

راهی نمی‌ماند به مرز انتظارم

طبق چه یاسایی چرا آن‌هم فقط من 

حق فرار از مسلخ (بودن) ندارم؟

(شیدا) اگر خواهی نشانم، مشکلی نیست 

من آشنای ناشناس این دیارم. 


(۳)

دلم چون پنجره هر جا مکان داشت 

دو چشمی خسته سوی بیکران داشت 

خداوندا تو دانی این زمینی 

چرا در سینه راز آسمان داشت.


(۴)

اگرچه با تو گاهی در تماسم 

تماسم هست طرحی از قیاسم 

ولی با این همه پیوند - دانم 

برایت آشنایِ ناشناسم 


(۵)

به جای آنکه بر حالم بکوشد 

عجب رنگی است بر من می‌خروشد 

بیا بنگر که هر کس زور دارد

به (شیدا) هیزم تر می‌فروشد.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)



منابع

- از حنجره‌ی کارون، مجموعه شعر دفاع مقدس شاعران استان خوزستان، به کوشش بهمن ساکی‌.

- صفحه‌ی رسمی اینستاگرام انجمن ادبی شیدای اهواز.

http://honarmandekhoozestan.blogfa.com/post/19

http://www.shaer.ir

https://khouzestan.iqna.ir/fa/news/3576329

خیالات

فرشتگانِ خدا،

 یکی را گم کرده‌اند وُ،
سراغ اش را از من می‌گیرند...
                             *
طفلکی‌ها؛
راه بلدِ خانه‌ام نیستند!
 


#سعید_فلاحی (زانا کۆردستانی)
 

مجموعه هاشور ۲۴ لیلا طیبی

♡ مجموعه اشعار ۲۴ #لیلا_طیبی (رها)



(۵۱)

دلم پُر است!

کاکتوس گلدانم!

نه نوازش می‌شوم،

     نه پناهم می‌شود آغوشی...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ 


(۵۲)

وَ ماهی؛

به قلاب پناه برد

از--

    هجوم ِتنهائی!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ


(۵۳)

پاییز از راه بیاید،

دلتنگی‌ست،

که از دل و جان می‌ریزد!

 


 #لیلا_طیبی (رها)

باریدن

باریدن گرفته شعرهایم
در هوایِ تو،
آسمان گلویم ابری...
میلِ باریدن گرفته
           -تمام شعرهایم.
 

#سعید_فلاحی (زانا کۆردستانی)