انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

جهانگیر غفاری

جهانگیر غفاری



جهانگیر غفاری با تخلص ئاگرین، شاعر، مترجم و نویسندە‌ی توانای کردستانی کە خیلی زود و نا به هنگام در ۲۴ خرداد ۱۳۷۸ در منزل پدری‌اش در سنندج جاودانه شد. فشار زندگی، گرفتاری‌های روزمره ناشی از بیکاری و مشکلات اقتصادی، استرس‌های اجتماعی و سیاسی که تحمل آن را برای هنرمندی حساس و جوان چون جهانگیر دشوار می‌نمود؛ و ناچار او را شتابزده بسوی خودکشی کشانید.


او در شبی زمستانی سال ۱۳۵۳ خورشیدی به دنیا آمد. از فعالان انجمن های ادبی و فرهنگی کردستان بود، در شب شعرها و برنامه‌های ادبی حضوری پر ثمر و ارزنده داشت.


مجموعە اشعارش بە نام "بەرەو لوتکەی شیدایی" (بسوی قله‌ی شیدایی) چاپ و منتشر شده است. همچنین او، اقدام به ترجمه آثار فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از فارسی به کردی در ۴ جلد کرد که از آثار ماندگار اوست.

جهانگیر با مطبوعات داخل کشور مانند آبیدر، ئاسو، کرفتو و سیروان همکاری داشت و مقالاتش چاپ می‌شد و برای مدتی نیز در آن‌سوی مرزها زندگی کرد و با نشریات اقلیم کردستان همکاری قلمی خود را ادامه می‌داد.



▪︎نمونه شعر:

(۱)

هۆ دایەگیان!

پەیمان ئەدەم

چی خەنجەروگولەوگڕە

لەئەندێشەم بشۆمەوە

چی گوڵەهێرۆ وتابلۆی جوانه

بۆشاری نویێ تێکۆشانم 

بانگ بکەمەوە

"ئەگەر ئەمجارە بێمەوە"



(۲)

کاتێ سه‌ر بازی ون ده خوێنمه‌وه

نم........نم

له باره‌گای ئه‌م شه‌هیدستانه

ده توێمه وه!



(۳)

ئارزوومه هه‌رچی ئینسانه به ئازادی بژێ 

چون گه‌لێ داماو و دیل و مات و خه‌مگه‌ینم ده‌وێ؟ 

نامه وێ خوێن برژێ یا بۆنی که لاکی کۆن به‌که‌م 

ره‌نگی مێلا قه‌و گوڵاڵه وبۆنی ئه‌سرینم ده‌وێ.



(۴) 

ئه‌ی وه‌ته‌ن! من ئیسته که‌ش سه‌ربازی توم

ئه‌ی وه‌ته‌ن! من ئیسته که‌ش قوربانی توم

خاکی به‌ر پی و توزی که‌وشی  ون بوکه‌ی  شاخانی توم

ئه‌ی وه‌ته‌ن! ده‌وره گه‌رد و شاعیری شارانی توم

گه‌ر چی پیلاوم دراوه و جل شرم

خوینی مه‌یوی سه‌ر زه‌وی رولانی توم

توره‌یی و ده‌نگی بلیندم

گه‌رچی ده‌یشینی سه‌رت

لیم ببوره! لیم ببوره!

تو ده‌زانی داخ و ده‌ردی گیانی من

خاکی من تینویی ئاوه

کانیاوی خوینی من ویشکی ده‌کا

ماسی ئازادیم له کوی

کوا مه‌له‌ی شادی ده‌کا

تا به‌که‌ی لانکه‌ی خه‌یالم  وا به تالی رابژی

تا به‌که‌ی به‌سته و خه‌یالم وا به یادی ئه‌و بژی

داده داده داده له بزی هه‌ر قسه‌م

ئیشی تویه واله گیانی من  قه‌سه‌م

ئه‌و که‌سه‌ی وا بی خه‌مه

خوی له سوچی ژووره که‌ی

غه‌رقی خوشی خویه‌تی

خوزگه جاریک روله‌که‌ی لی ون ببا

تا بزانی ئیشی من له کویه‌تی.




گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)




منابع

@tajlilkurdistan

http://aweneeme.blogfa.com/post/138

http://diwansara.loxblog.com/posts/archive.php?pmonth=10&pyear=1390


عمران صلاحی

عمران صلاحی

عمران صلاحی شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز، زاده‌ی ۱۰ اسفند ۱۳۲۵ در امیریه‌ی تهران از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بودند، به دنیا آمد. خود او در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی» نشر ثالث صفحه ۱۸ دربارهٔ تاریخ تولدش می‌گوید: «من در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شده‌ام. در محله‌ی امیریه‌ی مختاری. البته آن طور که شناسنامه‌ام می‌گوید باید این اتفاق غیرمنتظره و کمی هم عجیب در اول اسفند اتفاق افتاده باشد. اما خاله‌ی بزرگم می‌گفت ۱۰ تیرماه متولد شده‌ام.»
او تحصیلات ابتدایی را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رسانید. نخستین شعرش در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ به چاپ رسید.
وی نوشتن را از مجله توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدی‌پور منتشر کرد که مجموعه‌ای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم می‌سرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
وی با مجله گل‌آقا با نام‌های مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره،  حلبی، آب حوضی، زنبور، بچه‌ی جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و... و نشریه بخارا همکاری داشت.
صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سال‌ها همکار شورای‌ عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود.
عمده شهرت صلاحی در سال‌هایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست می‌نوشت و از همان زمان بر اساس این نوشته‌ها، آقای حکایتی لقب گرفت و بعدها توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
صلاحی در سال ۱۳۵۳ با هایده وهاب‌زاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های یاشار و بهاره‌ است.
در سال ۱۳۹۸، کتاب «حوا خودش بهشت است» که به زندگی، شعر و طنز عمران صلاحی می‌پردازد توسط داوود ملک‌زاده نگارش شده و از سوی انتشارات آرادمان و انتشارات بلم منتشر شده است.

عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سی‌سی‌یو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه در ۶۰ سالگی، از دنیا رفت. 

▪︎کتاب‌شناسی:
- طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدی‌پور - ۱۳۴۹
- گریه در آب (۱۳۵۳)
- قطاری در مه (۱۳۵۵)
- ایستگاه بین راه (۱۳۵۶)
- هفدهم (۱۳۵۸)
- پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی)
- رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰)
- شاید باور نکنید (۱۳۷۴، چاپ سوئد)
- یک لب و هزار خنده (۱۳۷۷)
- حالا حکایت ماست (۱۳۷۷)
- گزینه اشعار (۱۳۷۸)
- آی نسیم سحری (۱۳۷۹)
- ناگاه یک نگاه (۱۳۷۹)
- ملا نصرالدین (۱۳۷۹)
- از گلستان من ببر ورقی (۱۳۷۹)
- باران پنهان (۱۳۷۹)
- هزار و یک آینه (۱۳۸۰)
- آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی، ۱۳۸۰)
- تفریحات سالم.
- طنز سعدی در گلستان و بوستان.
- زبان‌بسته‌ها (منتخبی از قصه‌های حیوانات به نظم)
- عملیات عمرانی.
- خنده سازان و خنده پردازان.
- موسیقی عطر گل سرخ.
- مرا بنام کوچکم صدا کن.
- کمال تعجب.
- پشت دریچه جهان.
- عطر بیدار زمین.
- آن سوی نقطه‌چین.
- سه مرد در قایق (ترجمه)

▪︎نمونه شعر:
)
مست می‌خواهم تو را، من مست می‌خواهم تو را
از قدح سرشارتر، در دست می‌خواهم تو را
با حریفان روشن و با دوست ابرآلوده‌ای
آسمانا! آبی و یک‌دست می‌خواهم تو را
مثل آن شبنم که نورانی شد و پر پر زنان
رفت و با خورشید پیوست، می‌خواهم تو را
مثل آن پیچک که در طوفان جنگل‌های زرد
خویش را بر شاخ سبزی بست، می‌خواهم تو را
مثل آن چشمه که با اندیشه‌ی دریا شدن
ناگهان از خاک بیرون جست می‌خواهم تو را
نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم
قصه را کوتاه کنم، دربست می‌خواهم تو را.

  (۲)
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینه‌ی بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!.

)
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم
صدا بزن!.

)
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوه‌چی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخ‌لقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره ای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!
به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم.

▪︎نمونه طنز:
)
«در زمان رضاشاه روی کلمه «کارگر» حساسیت فراوان بود. دستور داده بودند در کتاب‌ها و نشریات، به جای «کارگر» بنویسند «عمله». نویسنده‌ای داستان عاشقانه‌ای نوشته بود و در جایی آورده بود: «آه من در دل او کارگر واقع نشد.» وقتی داستانش چاپ شد، دید آن عبارت به این صورت درآمده است: «آه من در دل او عمله واقع نشد!»»

)
«محمد قاضی به دلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می‌کرد که خودش اسمش را گذاشته بود «لسانک»، مثل عینک و سمعک. روزی می‌خواست به جایی تلفن بزند، شماره‌ای را اشتباه گرفت. خانمی از آن سوی خط وقتی صدای قاضی را با آن دستگاه شنید، پرسید: «آقا، شما غازی؟» قاضی گفت: «من قاضی هستم اما نه آن غازی که شما فکر می کنید.» حیف که آن خانم ظرافت حرف قاضی را درنیافت.»

)
«از پرویز شاپور پرسیدند: «نفت را با طای دسته‌دار می‌نویسند یا تای دو نقطه؟» گفت: با طای دسته‌دار، برای این که اگر آتش گرفت، آدم بتواند دسته‌اش را بگیرد و از پنجره پرت کند بیرون.»


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
- باژن، کیوان (۱۳۹۰). تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی. ثالث. صص. ۱۸.
- جوادی، حسن. (۱۳۸۲). تاریخ طنز در ادبیات‌ فارسی. تهران: کاروان.
 http://www.daftaretanz.com
www.isna.ir/amp/99070907399
@amirnormohamadi1976

گۆڤاری ژمارە ۱٤ی ئێلێکتڕۆنی: #لە_داوێنی_ئاربەباوە

گۆڤاری ژمارە ۱٤ی ئێلێکتڕۆنی:

#لە_داوێنی_ئاربەباوە 

"ئەنجومەنی ئەدەبیی بانە"

 گەلاوێژی ۱٤۰۰ی هەتاوی

@Le_daweni_Arbebawe

سەرنووسەر: #ک_د_ئازاد



نقد داستانک تعارف

این که می‌گویند «آن» بهتر ز حُسن



عنوان داستان : تعارف
نویسنده داستان : سعید فلاحی

- شما اول بفرمایید!
- شما بفرمایید!
- نه، خواهش می‌کنم شما بفرمایید!
- ای بابا! دختر نمی‌فهمی می‌گویم شما بفرمایید!؟
- اِه! بد اخلاق! چته!؟ احترامم حالیت نیست!؟
و با سَر بیرون رفت.
- آخیش راحت شدم! جا باز شد!.
هنوز این جملات را کامل نگفته بود که، پسرک هم با سر بیرون کشیده شد.
صدای گریه‌ی دو قلوها فضای سالن زایشگاه را پُر کرده بود.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی
نقد این داستان از : احسان رضایی
داستانک بالا، یک داستانک استاندارد است. ماجرایی داریم که خوب شروع می‌شود و خوب ادامه پیدا می‌کند و در جمله آخر، یکباره گره اصلی گشوده می‌شود و از موقعیت داستان، چیزهای بیشتری می‌فهمیم و درک بیشتری پیدا می‌کنیم. این، یک شیوۀ کاملاً دقیق و قابل قبول برای روایت یک داستان مینی‌مال است. ورود به موضوع از یک زاویه کوچک، گسترش آن و بلاخره رازگشایی پایانی. اما نکته اینجاست که داستان،بجز تکنیک چیزهای دیگری هم می‌خواهد. اهل فوتبال هستید؟ در هر فصل از مسابقات فوتبال انبوهی از بازیکنان خوب بازی می‌کنند که تعداد زیادی‌شان سطح کافی و استاندارد مهارتها را دارند، اما بین این همه، فقط تعدادی هستند که محبوب می‌شوند و از بین همان‌ها هم فقط چندتایی هستند که ستاره می‌شوند و احتمالاً فقط یکی دوتا به مرزهای اسطورگی می‌رسند. این قضیه در مورد داستان‌نویسی - و کلا هر خلاقیت هنری دیگری - هم صادق است. اینکه داستان ما استانداردهای متنی را رعایت کرده باشد کافی نیست. داستان خوب، برای در یادها ماندن، چیزهای دیگر هم می‌خواهد. از جمله نوآوری. مضمونی که نویسنده محترم برای این داستانک انتخاب کرده است، تولد و تشبیه تولد به تعارفی برای ورود به این دنیا، سوژه تازه‌ای نیست. در افواه عمومی هم چنین مضمون پردازی‌هایی را می‌شود شنید. مثلاً بچه‌ای که زودتر از موعد به دنیا می‌اید می‌گویند عجله داشته و طقلی که دوران بارداری‌اش طول بکشد را «خونسرد» خطاب می‌کنند. اگر چنین موضوعی داریم که خودش تکراری است، باید نحوۀ پرداختمان نسبت به آن را تازه و خلاقانه انتخاب کنیم. یعنی ماجرای تولد را طور دیگری ببینیم، تشبیه‌ها و توصیف‌های دیگری پیدا کنیم. تعارف زدن برای دوقلوها، ساده‌ترین ایده ممکن است. به همین راضی نشوید. حرف شاعر را به یاد خودتان بیاورید که گفت: «سخن نو آر، که نو را حلاوتی دگر است».

منتقد : احسان رضایی

متولد ۱۳۵۶ تهران، داستان‌نویس، منتقد ادبی و مجری-کارشناس برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی مختلف دربارۀ کتاب. مؤسس و اولین سردبیر پایگاه نقد داستان. تألیفاتش در زمینه تاریخ و ادبیات است.

مجموعه اشعار هاشور ۱۸ #لیلا_طیبی

▪︎مجموعه اشعار هاشور ۱۸ #لیلا_طیبی (رها)

۳۴
دست به سر نمی‌شود
کودک لجباز خیال!!!
یک ریز بهانه می‌گیرد
         --دستانت را...

ــــــــــــــــــــــــــ

۳۵
شبگرد کوچه‌های خیال‌ام اما؛
--مغموم!
در این اندیشه که:
          "کجای خیالت‌ام"؟!

ــــــــــــــــــــــــــ

۳۶
می‌جنگم با تنهایی
پشت خاکریز پر از مین دنیایم
بی‌تو،
هر گوشه‌ای،
پا می‌گذارم
صدای مهیبی دارد
انفجار تنهایی‌ام...


#لیلا_طیبی (رها)
#کتاب_چشم_های_تو 

نقد داستانک بازیگر


کوتاه و رسا‌ به همین راحتی



عنوان داستان : بازیگر
نویسنده داستان : سعید فلاحی

- بهتر از این نمی‌شود! همین را ضبط می‌کنیم!
مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش، دردی را احساس کرد. مچاله شد و خود را جمع و جور کرد و از روی سِن بلند شد.
کارگردان دستی روی شانه‌اش زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو تکرار کن تا صحنه رو ضبط کنیم.
بی‌اعتنا به درد قفسه سینه‌اش، دیالوگ‌اش را تکرار کرد و زمین خورد. صدای کفِ چوبی سِن بلند شد و مَرد بر روی آن آرام گرفت.
صدای تشویق و هورا و آفرین گفتن‌های پشت صحنه فضای سالن را پُر کرد. اما مَرد دیگر بلند نشد. بسیار زیبا و هنرمندانه مُرده بود.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
نقد این داستان از : قاسمعلی فراست
جناب سعید خان فلاحی عزیز دلم. درود و دست شما درد نکند. با همین چند سطر، منظور را رسانده‌ای و مخاطب براحتی منظور شما را می‌گیرد. اما چند نکته اساسی:
داستان حرفه‌ای، داستانی است که نویسنده دارند توضیح نمی‌دهد. هرآنچه در سر دارد، با دادن تصویر به خواننده منتقل می‌کند و در واقع این خواننده است که با دریافتن تصویرها، منظور نویسنده را کشف می‌کند. هر داستان وقتی می‌گویید دیگر بلند نشد، غیر مستقیم به مخاطب رسانده‌اید و گفته‌اید که شخصیت اصلی داستان، فوت شده است. پس نیازی به این که توضیح بدهید او مرده است، نیست. بگذاریم خواننده داستان، خودش دریابد و کشف کند که شخصیت داستان دچار چه حالتی شده.
اساسا زبان داستان، زبان غیر مستقیم است و هر گونه توضیح، در داستان، اضافه و اقدامی غیر داستانی است.
نکته دیگر علت ضبط دوباره صحنه است. اگر واقعا صحنه قبلی خوب و طبیعی بوده، چه نیازی به برداشت دوم است؟!
کاش داستان جوری پیش رفته بود که مثلا زمان فیلمبرداری مشکلی پیش آمده باشد و کارگردن حسرت بخورد که اگر مشکل مورد نظر نبود، چه قدر برداشت قبلی طبیعی و باورپذیر بود‌. برای برداشت دوم، منطق داستانی قابل توجهی نمی‌بینم و این ضعف داستان است.
درود و زنده باشید.

منتقد : قاسمعلی فراست

متولد گلپایگان، تحصیل‌کرده دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و مدرس داستان‌نویسی در همین دانشکده، مدیر سابق گروه ادب و هنر تلویزیون و ادبیات داستانی ارشاد.

هاشور ۵۹

#هاشور ۵۹



شاعران،،،

همه‌ی عاشقانه‌های جهان را

سروده‌اند،

    باز؛

ما مانده‌ایم و،

    --دفتری خالی! 



 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

هاشور ۵۸

#هاشور ۵۸



 ذهنم زمین بایری‌ست!

حتی رمه‌های گوسفند نیز

در آن نمی‌چرند!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

منوچهر رضایی

منوچهر رضایی

منوچهر رضایی، در ۲۱ مهر ماه سال ۱۳۱۹ خورشیدی در محله سرخواجه شهر گرگان زاده شد. پدرش، علی، و مادرش، رقیه سعادت، نام داشتند.
پس از طی دوره متوسطه تحصیل در دبیرستان فخرالدین اسعد گرگانی، در دانشسرای مقدماتی، دوره آموزش معلمی را به اتمام رساند و در روستای "قرق" به شغل معلمی مشغول شد. بعدها به شهر گرگان انتقال یافت.
"پرویز رضایی"، نقاش، مترجم و دبیر سرشناس گرگانی برادر بزرگ او و "اسماعیل رضایی"، شاعر و فعال فرهنگی گرگان، متخلص به "روستایی" که در تیر ماه سال ۱۳۹۵ خورشیدی درگذشت؛ برادر کوچکتر اوست.
منوچهر رضایی از پیشگامان شعر نو نیمایی در گرگان بود که از فعال‌ترین و شاخص‌ترین چهره‌های شعر معاصر گرگان در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ به شمار می‌رفت.
مضمون اشعارش اکثرا اجتماعی-سیاسی بود که در نشریات مشهور سراسری وقت از جمله خوشه و فردوسی بچاپ رسیدند.

او با "نرگس علیمی" ازدواج کرد که حاصل ازدواج آنها دختری به نام "ریحانه"، شد.

سرانجام منوچهر رضایی پس از معالجه سرطان حنجره در بیمارستان فلسفی گرگان، چند ماهی در کما به‌سر برد و نهایتا در ششم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵، درگذشت. آرامگاه وی در جانب شرقی آرامستان امام‌زاده عبدالله گرگان، حوالی غسالخانه قرار دارد.

- نمونه شعر:
(۱)
یک نگاه اگر در صلابت گلوله‌ای باشد
قلب من هدفی‌ست،
یک دست اگر در لطافت شکوفه‌ای باشد
تن من باغیست.
بیا عزیزم!
در صلابت گلوله
          و لطافت شکوفه
                     آماج هم شویم.

(۲)
اینک
بلند سبز صنوبر را
بنگر که باغ
تا دل دیوار برده است
با سینه‌سرخ کوچک تنها
نگفته‌ایم
آن راز سر به مهر که دلدار گفته است.

جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
برگرفته از جستاری به قلم علی بایزیدی و عبدالرحمن فرقانی‌فر منتشر شده در کانال تلگرامی:
@StarbadMagazine

هاشور ۵۷

#هاشور ۵۷


به اشک چشم آبیاری کرده‌ام
مزرعه‌ی انتظار را...
                          ♡
   وعده‌ی دیدارت را،
                        --درو کن!


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_چشم_های_تو

شیرکو بابان

شیرکو بابان


پروفسور شیرکو عبدالکریم توفیق بابان، مشهور به دکتر شیرکو بابان، استاد مکانیک دانشکدە مهندسی دانشگاه صلاح الدین هولیر اقلیم کوردستان و زبان شناس و استاد زبان کوردی، بود..

پروفسور شیرکو در سال ١٣٣٢ شمسی (١٩٥٣ میلادی)، در شهرستان چمچمال اقلیم کوردستان زاده شد، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همین شهر بە پایان رساند و برای ادامە تحصیل در دورە دبیرستان، راهی شهر کرکوک شد.

در سال ١٣٥٥ خورشیدی از بخش مکانیک دانشگاه بغداد فارغ التحصیل شد و در سال ١٣٥٩ (١٩٨٠ میلادی) جهت ادامە تحصیل بە فرانسە رفت و در سال ١٣٦٤ موفق بە دریافت درجە دکترا در صنایع فلزی شد و پس از بازگشت از فرانسە، در دانشکدە مهندسی دانشگاه صلاح الدین بە عنوان استاد مکانیک بە تدریس مشغول شد.

پروفسور شیرکو بابان، زبان شناس و تبحر خاصی در دستور زبان کوردی داشت، از ایشان بیش از ٢٠ تالیف در زمینە دستور زبان کوردی چاپ و بسیاری دیگری از آثار وی در زمینە زبان‌شناسی هنوز بە چاپ نرسیدەاند.


▪︎کتاب‌شناسی:

- بەرەو ڕێزمانی کوردی، بەرەو نووسین، ۲۰۰۰

- شرۆڤەکاری ڕێزمانی لە زمانی نووسیندا، ۲۰۰۰

- زمانی نووسینی ڕێزماندار ، ھەولێر، ۲۰۰۸

- ڕستەسازی و شیتەڵکاری زانستی، ۱۹۹۶

- میکانزمە بنەڕەتییەکانی ڕستەسازی، ۱۹۹۷

- ڕێزمانی پاشگری دووپاتی «ەوە»، ۲۰۰۱

- ڕێزمانی کەسی سێیەمی تاک، ۲۰۰۴

- لە مۆرکە تایبەتییەکانی ڕێزمانی کوردی، ۲۰۰۰

- داینامیزمی جێناوی لکاو لە ڕستەسازیدا، ۱۹۹۷

- نەخشەی ڕۆنانی ڕێژەی کار، ۱۹۹۹


او، پنجشنبە، ٢٠ خرداد، ١٤٠٠ خورشیدی، بر اثر بیماری در ۶۸ سالگی درگذشت.


گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)



منابع اینترنتی

https://www.basnews.com

https://www.kurdistan24.net


هاشور ۵۶

#هاشور۵۶



از هر چه که بگذریم،

از چشمانت نمی‎شود گذشت...

...

وقتی که ساکتی،،،

این تیله های جذاب 

مادرزاد شاعرند!

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

هاشور ۵۵

#هاشور۵۵



دوستم داشته باش،

              --با فعلی تازه!

تا عوض کند 

                 شعرهایم را

بی عشق تو،،،

       خانه نشینم،

                   الی الابد.

 



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

هاشور ۵۴

#هاشور۵۴



به دندان کشیده،

 --بره‌ی خیالم را...

...

"کفتار"،

نامِ دیگرِ تنهایی ست.

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

هاشور ۵۳

هاشور ۵۳



صبح،

     --یا عصر،

فرقی نمی‌کند!

"دلتنگیِ جمعه"

شروع که می‌شود...

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

هاشور ۵۲

هاشور ۵۲


روز مرگی،،،
 دوری از توست که
هر شب در گلویم گیر می‌کند،
--بغض می‌شود وُ
با قطره های اشک،
               فرو می‌ریزد!
 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_چشم_های_تو

مهدی شارق

مهدی شارق



دکتر مهدی شارق، شاعر توانای بروجنی در سال ۱۲۵۳ خورشیدی در بوجن متولد شد و تحصیلات خود را در شهر بروجن و اصفهان انجام داد. او در سال ۱۳۱۱ گواهینامه‌ی پزشکی خود را دریافت کرد. مجموع آثار شارق پس از مرگش در سال ۱۳۲۷ توسط شاعر بزرگ بروجنی "مشفق ضرغام" جمع‌آوری و به نام (گلزار شارق) به چاپ رسید.



▪︎نمونه شعر:  

دار محنت دان سرای چرخ وایوان ودرش را

سقف غم شمع الم دان آسمان و اخترش را 

از جهان مهر و وفا هرگز نیابی گر بجویی

هفت باب و چار مام و سه پسر یا دخترش را.


 

گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 


منابع

- یک قدم تاآسمان، سیدمرتضی فیاضی، ص ۱۲۰، انتشارات افضل ۱۳۸۶.

http://www.borujen.blogfa.com

هاشور ۵۱

هاشور ۵۱


کفِ ماهی‌تابه‌ها،
جای ماهی‌هایِ ترسوست!
ما که شیرماهی‌ایم،،
در عمق اقیانوس‌ها،،،
         --جای داریم.
 
 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#کتاب_چشم_های_تو