عنوان داستان : بازیگر
نویسنده داستان : سعید فلاحی
- بهتر از این نمیشود! همین را ضبط میکنیم!
مَرد در قفسهی سینهاش، دردی را احساس کرد. مچاله شد و خود را جمع و جور کرد و از روی سِن بلند شد.
کارگردان دستی روی شانهاش زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو تکرار کن تا صحنه رو ضبط کنیم.
بیاعتنا به درد قفسه سینهاش، دیالوگاش را تکرار کرد و زمین خورد. صدای کفِ چوبی سِن بلند شد و مَرد بر روی آن آرام گرفت.
صدای تشویق و هورا و آفرین گفتنهای پشت صحنه فضای سالن را پُر کرد. اما مَرد دیگر بلند نشد. بسیار زیبا و هنرمندانه مُرده بود.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
جناب سعید خان فلاحی عزیز دلم. درود و دست شما درد نکند. با همین چند سطر، منظور را رساندهای و مخاطب براحتی منظور شما را میگیرد. اما چند نکته اساسی:
داستان حرفهای، داستانی است که نویسنده دارند توضیح نمیدهد. هرآنچه در سر دارد، با دادن تصویر به خواننده منتقل میکند و در واقع این خواننده است که با دریافتن تصویرها، منظور نویسنده را کشف میکند. هر داستان وقتی میگویید دیگر بلند نشد، غیر مستقیم به مخاطب رساندهاید و گفتهاید که شخصیت اصلی داستان، فوت شده است. پس نیازی به این که توضیح بدهید او مرده است، نیست. بگذاریم خواننده داستان، خودش دریابد و کشف کند که شخصیت داستان دچار چه حالتی شده.
اساسا زبان داستان، زبان غیر مستقیم است و هر گونه توضیح، در داستان، اضافه و اقدامی غیر داستانی است.
نکته دیگر علت ضبط دوباره صحنه است. اگر واقعا صحنه قبلی خوب و طبیعی بوده، چه نیازی به برداشت دوم است؟!
کاش داستان جوری پیش رفته بود که مثلا زمان فیلمبرداری مشکلی پیش آمده باشد و کارگردن حسرت بخورد که اگر مشکل مورد نظر نبود، چه قدر برداشت قبلی طبیعی و باورپذیر بود. برای برداشت دوم، منطق داستانی قابل توجهی نمیبینم و این ضعف داستان است.
درود و زنده باشید.