انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

برگردان شعرهایی از ابراهیم اورامانی

استاد "ابراهیم اورامانی"، شاعر و روزنامه‌نگار کرد عراقی، در سال ۱۹۶۳ میلادی در شهر حلبچه، دیده به جهان گشود.

  ادامه مطلب ...

حسین نظریان

استاد "حسین نظریان" متخلص به "غریب دلفانی" شاعر، نویسنده و مسئول انجمن ادبی ترکه میر دلفان، است.

  ادامه مطلب ...

فائزه رستکی شاعر سوادکوهی

فائزه رسکتی، شاعر ایرانی و کارشناس فرهنگی کانون پرورش فکری مازندران، زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در سوادکوه استان مازندران است و با تحصیلات دانشگاهی کارشناسی ارشد ادبیات فارسی و با چندین سال کار در سمت اداری کارشناس فرهنگی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان مازندران، پشتوانه‌ای علمی و تجربی برای شعرش ساخته است.



▪︎افتخارات ادبی و هنری:

- او در سال ۱۳۹۲، توانست با حضور در هفتمین جشنواره شعر مقاومت و حماسه مازندران «اشک انار» جزء برگزیده‌های بخش کودک این جشنواره باشد.

- در سال ۱۳۹۶ در جشنواره استانی ادبیات داستانی "روایت" در بخش داستانک مقام نخست را به خود اختصاص داد.

- در چهارمین جشنواره شعر دفاع‌ مقدس استان مازندران، در سال ۱۳۸۹، در بخش شعر "کودک و نوجوان" مقام دوم را کسب کرد.

- در دومین کنگره ملی شعر عفاف و حجاب (مستور) در سال ۱۳۹۵، در بخش سعر نیمایی و سپید؛ مقام نخست را کسب کرد.



▪︎کتاب‌شناسی:

- خواب گل سرخ براساس خاطرات همسر سردار شهید علیرضا بلباسی، محقق: شهین باج، ویراستار:  سیدحسین مرتضوی ‌کیاسری- انتشارات  کنگره بزرگداشت سرداران و ده هزار شهید استان مازندران، کمیته تدوین و انتشارات - ۱۳۸۵



▪︎نمونه‌ی شعر:

(۱)

قدر خودم را می‌دانم 

آن قدر که هر شب 

دستم را می‌گذارم توی دستم 

و از پله‌کان آسمان بالا می‌روم

بعد یله می‌دهم به ماه

و به حقارت پایینی‌ها خیره می‌شوم.

روزها 

لا به لای ازدحام پایینی‌ها 

وول می‌خورم

تنه می‌خورم

و غرق می‌شوم

در سکوت سکر آور خودم.

چقدر خوب است که به کسی نرفته‌ام

نه شبیه تبار طویل مادر

و نه درخت هزار شاخه‌ی پدری.

من در انحصار خودم قد می‌کشم.

 

   

(۲)

[مترسکی در من]

مترسک بودن

آنقدرها هم بد نیست 

روزها 

ایستاده در مجاورت باران و آفتاب

بی که کلاه از سر برداری

و دست تکان دهی 

برای رهگذران خسته 

که با رنج‌هاشان

به خانه بر می‌گردند 

می‌ایستی و هوا را

با ریه‌های نداشته‌ات می‌بلعی 

و با سر انگشتان نداشته‌ات

مزرعه را

پهن می‌کنی 

پیش پای کلاغان همیشه گرسنه.

شب‌ها خستگی نداشته‌ات را

یله می‌دهی 

روی یک پا 

می‌ایستی 

در پناه بارش یک‌ریز ماهتاب

و از خودت می‌پرسی 

مترسک بودن آنقدرها هم بد نیست 

هست؟


 

(۳)

[پوتین خاکی] 

پوتین خاکی پدر برگشت 

آرام روی پله‌ها خوابید 

یک کفش نو از توی جاکفشی 

پوتین خاکی پدر را دید 

«این چه سر و وضع غم انگیزی‌ست؟

انگار که از جنگ برگشتی؟

خود را درون آینه دیدی؟

زخمی و خاکی رنگ برگشتی؟»

«تو روز اول مثل ما بودی

وقتی پدر بند تو را می‌بست 

آن لحظه که از زیر قرآن رفت 

وقتی که ساکی منتظر در دست...»

پوتین خاکی خوب یادش بود

آن لحظه‌های پر هیاهو را

هر شب دویدن توی معبرها 

تنهایی هر روز با «او» را

شاید سکوت سرد جاکفشی 

او را به سمت خاطره هل داد

«ای کاش می‌شد باز برگردم»

بغضی شکست و اشک راه افتاد

«این خاک‌های صورتم یعنی 

من از دیار جنگ برگشتم 

با روسیاهی رفتم و حالا 

بی‌رنگ از هر رنگ برگشتم»



(۴)

من 

سهم تو نبودم

نه ماه بر پیشانی داشتم 

و نه لنگه کفشی 

که دوره بیافتد در شهر 

تنها خوابی هزار ساله 

که با هیچ بوسه‌ای

بیدار نخواهد شد.


 

(۵)

[تنهایی زمین وقتی تو را ندارد]

دارم به پرنده بودن فکر می‌کنم 

و تنهایی زمین 

وقتی تو را ندارد.

چه فرقی می‌کند کجای جهان

ایستاده باشی 

پرنده که باشی،

نزدیک‌تری به خورشید 

من از زمین بال در آورده‌ام

دارد کن‌فیکون می‌شود این هفت طبقه 

هفت آسمان زیر قدم‌هات!

چرا به تو نمی‌رسد این پرنده که از زمین؟

تنهایی زمین حرف کمی نیست.

من شمردن بلد نیستم 

گم می‌شوم لا به لای محاسبات ریاضی 

و یادم می‌رود

چقدر فاصله مانده

تا روزی که 

این دست‌ها قلم شوند 

و لب‌ها،

نی‌لبک‌هایی که حکایت می‌کنند.

یک اتفاق دارد اتفاق می‌افتد 

این جا 

در دلم.



(۶)

[کوچه‌ها را بلد شدم]

کوچه.ها را بلد شدم

خیابان‌ها را

مغازه‌ها را

رنگ‌های چراغ قرمز را

جدول ضرب را حتی 

و دیگر در راه هیچ مدرسه‌ای

گم نمی‌شوم اما...

هنوز گاهی میان آدم‌ها گم می‌شوم

                         آدم‌ها را بلد نیستم.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)


طاهره بارانی شاعر ایلامی

بانو "طاهره بارانی" شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۶ خورشیدی، در ایلام است.

  ادامه مطلب ...

احمد فواد نجم شاعر مصری

زنده‌یاد "احمد فواد نجم" شاعر معروف مصری که مدتی به عنوان نماینده‌ی یونسکو در کشورهای فقیر انتخاب شده بود، زاده‌ی ۲۲ می ۱۹۲۹ میلادی، در استان الشرقیه مصر بود. 

  ادامه مطلب ...

سیاوش پرواز شاعر زابلی

زنده‌یاد "علی‌اکبر عرب‌یعقوبی"، ملقب به "سیاوش پرواز"، قاضی، شاعر، مترجم، مؤلف، سیستان شناس،  منتقد ادبی، حافظ‌شناس و نخستین سراینده شعر نو  در سیستان و بلوچستان زاده‌ی ۵ شهریور ماه ۱۳۲۶ خورشیدی در زابل، است. 

  ادامه مطلب ...

قدیر قیاسوند شاعر نهاوندی

زنده‌یاد "قدیر قیاسوند" شاعر نهاوندی، بود.

  ادامه مطلب ...

رضا نظری ایلخانی شاعر صحنه‌ای

آقای "رضا نظری ایلخانی" شاعر و نویسنده‌ی توانخواه کرمانشاهی، زاده‌ی ۱۸ شهریور ماه ۱۳۵۸ در شهرستان صحنه است.

  ادامه مطلب ...

فرح بساطی شاعر دره‌شهری

بانو "فرح بساطی" معلم، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و مفسر ادبیات فولکلور، زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهرستان دره شهر و اکنون ساکن تهران است. 

  ادامه مطلب ...

بیکس محمد قادر و برگردان شعرهایی از او

تۆ لە کوێی؟!

[تو در کجایی؟!]


منتخب اشعار "بیکس محمد قادر"

با برگردان: زانا کوردستانی


  ادامه مطلب ...

ملا محمدحسن کولیوند شاعر لک‌زبان

زنده‌نام "ملا محمدحسن" معروف به "ملا مئسی"، پرورده‌ی ایل بزرگ و ادب پرور ایل کولیوند است. 

  ادامه مطلب ...

بهمن ساکی شاعر اهوازی

استاد "بهمن ساکی" شاعر، نویسنده و پژوهشگر بختیاری، زاده‌ی ۱۹ اسفند ۱۳۴۸ خورشیدی در اهواز است. 


ایشان در سال ۱۳۹۰ مدرک دکتری خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شهید چمران اخذ کرده است. این شاعر تحصیلات دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اهواز و دوره کارشناسی را در رشته مدیریت صنعتی دانشگاه شیراز به پایان برده است. 


دبیری و داوری در جشنواره شعر فجر، داوری در جشنواره سراسری پروین اعتصامی و دبیری در ادوار مختلف جایزه کتاب سال خوزستان و جایزه ادبی دانشجویی اهواز، جشنواره شعر خلیج فارس و شعر ولایی و دبیری جشنواره شعر دفاع مقدس و جایزه ادبی خوزستان از جمله فعالیت‌های ادبی ایشان بوده است.



▪کتاب‌شناسی:

- یک آفتاب این طرف‌ها 

- آهوان پیر، (مجموعه شعر)، کتاب نیستان ۱۳۸۱ 

- تا انتهای خستگی ماه، (مجموعه شعر)، نشر تکا، چاپ سوم ۱۳۸۷ 

- از حنجره کارون

- شهری در آسمان

- مجموعه کتاب پل، ۲۱ عنوان؛ گزیده‌ی شعر خوزستان، زیر نظر بهمن ساکی و علی یاری، نشر کلام، ۱۳۹۱ 

- با پریان گریخته از شیشه‌های عطر، (مجموعه شعر)، نشر نیماژ ۱۳۹۴ 

- نامه‌ی خوزستان؛ در فرهنگ و ادبیات خوزستان؛ زیر نظر بهمن ساکی با همکاری فردین کوراوند و مجتبی گهستونی، نشر خوزان، ۱۳۹۵ 

- فرهنگ گونه‌های نوپدید در شعر معاصر فارسی، جلد نخست، (پژوهش ادبی)، عصر داستان، ۱۳۹۷ 

- فرهنگ گونه‌های نوپدید در شعر معاصر فارسی، جلد دوم، (پژوهش ادبی)، عصر داستان، ۱۳۹۷ 

- مکالمات شبانه؛ یک چند شعر کرونولوژیک، نشر خوزان، ۱۳۹۹ 

- شعر متامدرن؛ اختلال اضطراب پساپسانوگرا؛ سروده ام. اچ. فراست، (ترجمه)، نشر خوزان ۱۴۰۰ (به همراه سعید سپهری کیان) 

و...



▪︎نمونه‌ی شعر:

(۱)

این چندمین شب است که من با تو نیستم 

این چندمین شب است که در شعله زیستم 

این عکس اول است که با هم گرفته‌ایم؟ 

من بی‌‌قرار مستی لبخند کیستم 

‏این عکس دوم است در آغاز تشنگی 

هم بغض آب قمقمه‌‌ات را گریستم 

این عکس آخر است که لبخند می‌زنم 

این‌ جا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟ 

این عکس آخر است که با هم گرفته‌‌ایم 

از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم 

بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است 

دیگر اجازه نیست کنارت بایستم 

امشب تمام خاطره‌ها را گریستم 

این چندمین شب است که من بی‌تو نیستم.



(۲)

[نامِ قشنگِ] 

شب شد خیال آمدنت را به من بده 

حسِ عزیز در زدنت را به من بده

امشب شبیه عشق رها شو درون من 

روحِ شگرفِ بی‌بدنت را به من بده

ای مثل صبحْ آمده از لمسِ آفتاب

من سردم است پیرهنت را به من بده

اینجا میان موزه‌ی شب خاک می‌خورم

یک شب هوای پر زدنت را به من بده

من با تو گفتن از تو، تو را دور می‌شوم

ای من، منِ همیشه، من‌ات را به من بده

حرفی نمانده است، ولی محضِ یک حضور

فریادهای بی‌دهنت را به من بده

مردن مرا نشانه‌ی تلخی‌ست، بعد از این 

نامِ قشنگِ زیستن‌ات را به من بده.



(۳)

به فکر کودک بود،

پرنده‌ی بی‌بال

در خیال کودک معلول...



(۴)

نشست بر سیم خاردار

بادکنک 

با پرنده‌ها 



(۵)

چند قطره خون

چکیده از سرخی پرچم 

بر پای بلند صبح...



(۶)

کو؟ کو؟

پرنده‌ی بی‌پاسخ.



(۷)

چه می‌کنی این‌جا؟

میان این همه زخم 

ای خنده‌ی گم شده

از شانزده سالگی رخسار...



(۸)

جیرجیرک

کفش مرا جفت خود پنداشت 

تنها به خانه می‌رفتم.



(۹)

به جای معلم 

در خواب

مشق‌ها را زلزله خط زد.



(۱۰)

آنان که به سنگسار آسمان رفتند 

سرشکسته 

برگشتند.




گردآوری و نگارش:

#زانا_کوردستانی



منابع

www.khodavandegan.blogfa.com

www.alef-shin.blogfa.com

www.fa.m.wikipedia.org

www.poempersian.ir

www.iranketab.ir


پانته‌آ صفایی شاعر بروجنی

بانو "پانته‌آ صفایی"؛ شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در بروجن از شهرهای استان چهارمحال و بختیاری است.

  ادامه مطلب ...

مهسا نصرتی

بانو "مهسا نصرتی"، شاعر کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۷۴ خورشیدی، در شهر کرمانشاه است.


▪نمونه‌ی شعر:

(۱)

بیش از این 

تکه‌هایم پرت نمی‌شود 

آن‌گاه که دستانت تفنگ بود

و استخوانم فلزهای منجمدش...

من را بِچکان به هر آنچه بدبینی 

به لیست تماس معشوقت 

به گند‌ه‌لات محله 

به نگاه دزدانه خواهرت

یا جیب‌های افیونی پسرت...

هنوزم احمقانه می‌توانم ببوسم 

وقتی یک‌تنه به تعداد نفرات یک جنگ کشته شده‌ام

_از دستان تو 

که داغ کرده‌اند و دود سرانگشتانت را فوت می‌کنی_

بگو وقتی سیگارت را در دریا خاموش کنی 

تن تاول زده‌ی ماهی‌ها را دوباره تور می‌پوشاند؟

بگو بدون دست  

بدون پا 

بدون استخوان

نشانی خوبی‌ست 

تا میان جمعیت  

راحت پیدایم کنی؟

پیدایم کنی با دهان باد‌ کرده

که آیی آقا 

اگه به حرفام می‌خندی

لااقل رو کاغذ لب نویسیش کن 

کلماتم  

شعله‌ای تو دستای عابری کوره

که داره دل جنگلو عبور می‌کنه...

پرت بسته‌ام

همین نزدیکی‌های دور

بین ستون فقرات پدر گیر کرده‌ام

که فقر پدر را عصب‌کُشی کرد

و مادر را به فکر فاحشگی نزدیک...

دیگر خانه‌ی ما میان دهان شهر درد نمی‌کند 

تنها در فکری سیاه میان خودش می‌پوسد...

تن سبکم 

کاری ندارد که دستانت رگ‌به‌رگ شود

توی خشابت جا عوض می‌کنم 

دود بعد از شلیک 

نفس عمیقی بعد از گفتن حرفی ممنوعه است...

تکه‌ای پرت بسته به سال ۱۹۴۵ 

روی تریبون چرچیل 

خون شتک زد به اصواتش 

که وینستون نخ‌به‌نخ 

می‌سوزد در دهان جهان 

تا مزه‌ی خون را

به ارث تقسیم کند...

من پرت‌ شده‌ترین قطعه‌ی جهانم 

چون سربازی نابینا 

که بوی خون برادر و دشمنش را

از هم تشخیص نمی‌دهد، مضطربم...

نکند درد در هزار قطعه  

هزار بار شلیکم کند...


(۲)

فرش‌های آویخته از بام

دستان مادرم بود

که در دهان باد

ریشه‌هایش خشک می‌شد...

آه مادر

وقتی دست بر دار قالی می‌کشم 

تا برهنگی نخ کِش می‌شوم

و آن‌گاه که سرم را روی فرش بگذارم

صدای آوازهایت 

می‌پیچد...

شبانه  

فانوس‌های دلهره 

نام گمشده‌ها را

روبه‌روی کوه فریاد می‌زنند 

و نمی‌دانند کوهستان پسرانش را پس نمی‌دهد...

مردانی می‌شناسم 

با شانه‌های صیقل‌خورده در هجوم سنگ 

رد پاهایشان 

بر تن خاک تاول می‌زند 

و ردِ برنوهای به دوش آویخته را

کوه‌های زاگرس 

_این گوژپشتان مادرزاد_

از زمین دستمال می‌کشند...

کردستان را 

بر پوست نقشه بخیه زده‌اند

تا خون جهان را برندارد...




گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)




منابع 

www.vaznedonya.ir






سید محمود گلشن کردستانی شاعر سنندجی

زنده‌نام "سیدمحمود گلشن‌کردستانی" شاعر، نقاش و معلم کردستانی در ۲۷ دی‌ماه سال ۱۳۰۹ خورشیدی در سنندج دیده به چهان گشود. 


تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش پشت سر گذاشت و تحصیلات متوسطه را در تهران به پایان رساند. سپس پس به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و ضمن خدمات فرهنگی و آموزشی، به تحصیل خود در شیراز ادامه داد و از دانشکده‏‌ی ادبیات در رشته‏‌ی ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل شد. چندی در دبیرستان‏‌های شیراز، همدان و تهران به تدریس اشتغال داشت. او پس از انقلاب اسلامی نیز با شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صدای جمهوری اسلامی همکاری داشت.


گلشن از سال ۱۳۳۰ به سرودن شعر پرداخت. سال ۱۳۳۳ به محافل ادبی تهران راه یافت و در انجمنی به ریاست محمدعلی ناصح شرکت کرد.


شعر‌های گلشن معمولا در روزنامه‏‌های کردستان از جمله «ندای غرب»، «زاگرس» و «سنندج» به چاپ می‌رسید. او بیش‌تر در قالب غزل، شعر می‌گفت.


این شاعر به غیر از سرودن شعر، به نقاشی هم علاقه داشت و در این زمینه نیز فعال بود. او در طول دوره‌ی فعالیت ادبی خود با چند انجمن ادبی از جمله انجمن ادبی صائب همکاری داشت و شعرهایش در نشریه‌ی انجمن صائب منتشر می‌شد.


«گلبانگ»، «تندر» و «توفان» (حوزه‌ی هنری ۱۳۷۷)، دفتری از «گزیده‌ی ادبیات معاصر»، نیستان ۱۳۷۹، از آثار منتشر شده‌ی این شاعرند.


گلشن‌کردستانی بعد از تحمل یک دوره بیماری قلبی چند ساله در دی‌ماه سال ۱۳۷۱ درگذشت.



▪︎نمونه‌ی شعر:

(۱)

[کردستان من]

ای دلاورخیز خاک پاک کردستان من 

چشمه‌ی زاینده، چشم روشن ایران من 

کوه کوه و سنگ سنگ و چشمه چشمه، رود رود

از یکایک بشنوی پژواک کردستان من 

نیستم از تو جدا و نیستی از من جدا

من کی‌ام؟ از آن تو؛ تو کیستی؟ از آن من 

سهمگین کوه تو در گوش دلم گفت این سخن 

کی شود آلوده زین تر دامانان دامان من 

از زبان تو سخن گوید به گیتی، پور تو 

ای که فرزند تو هستم، ای که هستی جان من 

من گرامی خاک کردستانم و نبوَد به دهر 

نقطه‌ای همپایه‌ی من، خطه‌ای همشان من 

ریشه‌ی ایرانم و از او نمی‌گردم جدا

ها من و تاریخ من! ها من و برهان من 

دشمن مردم‌ فریب سفله را از من بگوی

هان که در جانت نگیرد آتش عصیان من 

نیستند از یکدگر هرگز جدا ای بی‌خبر 

نام جاویدان ایران نام جاویدان من 

شهره‌ شیر بیشه‌ی ایرانم و جویای خصم 

تیز باشد بهر دشمن چنگ من دندان من 

ای مصاف مردمی را کرده آلوده به ننگ 

تا نیندیشی که آلایی ز خود میدان من 

از دلیری، پاکی و آزادگی، شیر اوژنی 

داستان‌ها بشنوی از مرغ صد دستان من 

هست تاریخم گواه از حادثات روزگار 

خم نیاوردم به ابرو، تر نشد مژگان من 

چون نیارد هیچکس نامردی با من کند 

گوش گیتی تاکنون نشنیده است افغان من 

کُرد میهن‌دوست پاک است و پدر باشم ورا

سر نپیچد هیچگه فرزند از فرمان من 

راستی را دوست دارم، در ستیزم با کژی

این بوَد کیش من و عهد من و پیمان من 

موج‌خیز آتشم، پایاب من خط امان 

دل به دریا داده باشد آگه از توفان من 

بودم از آغاز و پایانم نبیند چشم خصم 

بیند از پایان خود چشم جهان پایان من 

تا نگردد عبرت چشم جهان هرگز مباد 

بی‌سر و سامان کند قصد سر و سامان من 

سخت‌تر از کوه پولادم به چشم بخردان 

سست فکر است آن که خواهد سستی بنیان من 

خصم را گو این من و این گوی و میدان، بیا! 

ها من و رزم‌آوری، ها دشمن کشخان من 

چشم گیتی خیره در من بوده در هر دوره‌ای

دیده تاریخ در هر عهد شد حیران من 

سرنگون خاک ذلت گردد آن بیچاره کو 

از سبک‌رایی در آید در پی خذلان من 

من به دریای حوادث در امانم هر زمان 

ناخدایم عزم و تدبیر است کشتیبان من 

زندگی‌بخش است مهرم دوستداران را ولی 

زندگی‌سوز است در چشم عدو پیکان من 

مأمن آزادگانم خطه‌ی کرد غیور 

زان بلند‌ آوازه بینی این بلند ایوان من 

سهمگین دریای عزمم، کوه از پای افکن است 

هیئت گیتی ستاند هیبت طغیان من 

هست فریاد عظیمم در سکوت دشت من 

هست آوای امیدم در نی چوپان من 

جلوه‌گر بینی به هر جا کوه و باغ و راغ

شوق من اندیشه من، عشق من عرفان من 

دیده بینای گیتی چشم جان روزگار

صد فضیلت بیند ازندر جامه‌ی خُلقان من 

در سنندج مهد علم و مأمن عرفان نگر 

تا ببینی آفتاب عشق نورافشان من 

سقز و سردشت و اورامان، مریوان، بانه بین 

یا مهاباد عزیز آن شهره دوران من 

شهر شهر و قریه قریه، کوی کوی و جای جای 

زندگی‌بخشند چونان چشمه‌ی حیوان من 

رشک ارژنگ است در چشم خداوندان ذوق 

دامن سرسبز من یعنی نگارستان من  

جانفزای عشقبازان است گلگشتم همه 

دلنواز روزگاران لاله و ریحان من 

دوستدار مردمانم، دشمن نامردمان 

شهره‌ی دهرند زین رو شهری و دهقان من 

چشمه‌ی جوشان من، رود خروشانم نگر 

مزرع سر سبز من، جالیز من، بستان من 

پهنه‌ی سر سبز کردستان بود رشک جنان 

زینت‌افزای جهان گلدسته‌ی الوان من 

میهمان در دیدگان روشن من پا نهد 

گرچه رنگین نیست همچون عهد پیشین خوان من 

لذتی از میزبانی نیست بالاتر مرا 

در سرای خویش آمد هر که شد مهمان من 

زادگاه پاک من ای طرفه کردستان من 

در امان دارد تو را از هر بلا یزدان من 

در سراپای وجودم نیست جز حب‌الوطن 

هست نام و یاد تو عشق من و ایمان من 

سر به پایت می‌سپارم، جان به راهت می‌دهم 

نیست غیر از جان و سر در راه تو امکان من 

دیدم امریکا، اروپا، آسیا اما ندید 

چشم من جایی مصفاتر ز کردستان من 

گر چه می‌نازد به من ایران به شعر پارسی 

شعر کردستان بود دیباچه‌ی دیوان من 

«گلشن» است آزاده فرزند خلف ای خاک پاک 

مشکل من درد تو، درمان تو آسان من.



(۲)

جام را بوسه زنان توبه شکستم امشب 

مژده ای باده کشان! مژده که مستم امشب 

کس نبیند به صفای می و مینا به جهان 

زان به جز ساغر می از همه رستم امشب 

دست در گردن مینا فکنم تا به سحر 

بر نیاید به جز این کار ز دستم امشب 

بست پیمان مرا اختر روشن با می 

آسمان نشکند این عهد که بستم امشب 

ساز شد طالع ناساز، مرا چون من و عقل 

عهد هر چند که بستیم شکستم امشب 

آشنایی به خرد کار من شیفته نیست 

رشته الفت بیگانه گسستم امشب 

روشن از پرتو می‌شد دل گلشن که چنین 

شمع‌سان تا سحر از پا ننشستم امشب.



(۳)

دامان تو، روزی که رها کردم و رفتم 

هنگامه‌ای از گریه به پا کردم و رفتم 

از دست تو رفتم ولی از چشم گهربار 

دردانه به پای تو رها کردم و رفتم 

بشکاف سر کوی خود و پاره‌ی دل بین 

گر نیستی آگه که چه‌ها کردم و رفتم 

رفتم، ولی از گلشن رویت دم آخر 

خرم دل غمگین به صفا کردم و رفتم 

یاد آر ز بی‌مهری خود، گر که ندانی 

آهنگ فراق تو چرا کردم و رفتم 

گفتم نروم تا نشوی دشمن جانم 

بر عهد خود ای دوست! وفا کردم و رفتم 

رسوا شدم از عشق و تو را در همه‌ی شهر 

چون ماه نو انگشت‌نما کردم و رفتم 

گلشن اثر از خویش به هجر تو نبیند 

جان را به رهت چون که فدا کردم و رفتم.



(۴)

سر زد به فلک ناله­‌ی مستانه­‌ام امشب 

بیگانه ز خویشم من دیوانه­‌ام امشب 

ساغر که به جز خنده ندارد شده گریان 

مینا صفت از گریه‌ی مستانه­‌ام امشب 

ای ماه که وصل تو بود گنج مرادم 

آباد نکردی ز چه ویرانه­‌ام امشب؟

چون لاله جدا از رخت ای ساقی سرمست 

از خون جگر پر شده پیمانه ‌ام امشب 

گر شهره‌ی شهرم، عجبی نیست که امروز 

افسون تو گشتم من و افسانه‌ام امشب 

با آتش عشق تو ز بس خوی گرفتم 

در خنده ز جان بازی پروانه‌ام امشب 

ای کاش سحر زودتر آید که چنان شمع 

در تاب و تب از دوری جانانه‌ام امشب 

گلشن! فلکم دشمن جان است که از مهر 

روشن نشد از ماه رخش خانه‌ام امشب.



(۵)

ندارد بزم گردون گرمی کاشانه‌ی ما را

که دست غم بر افروزد چراغ خانه‌ی ما را

به چشم یار می‌بینم نشان از فتنه‌ی گردون

ز دشمن در در امان دارد خدا جانانه‌ی ما را

صفای دیگری طلبی ز ابر نوبهار ای گل 

که می‌آرد به یادت گریه‌ی مستانه‌ی ما را

فروغ جام را در ساغر خورشید کی بینم؟

ندارد شمع گردون پرتو پیمانه‌ی ما را

مپرس از شور دل وز ناز شیرین کار من هرگز 

که نالد بیستون گر بشنود افسانه‌ی ما را

چو در آیینه صد دل را بهر مو بسته می‌بینی 

ببین هنگامه‌ی شور دل دیوانه‌ی ما را

همای اوج استغنا به پستی خو نمی‌گیرد

بدین جرم ای فلک از جور مشکن شانه‌ی ما را

تو را سوادی آبادی مبادا هیچگاه گلشن 

که دادی قدر از گنج صفا ویرانه‌ی ما را.



(۶)

ای دل سر در گریبان، سر فرازی‌ها چه شد؟

سر ز پا نشناختن­‌ها، عشق­ بازی­‌ها چه شد؟

ای دلیل راه عشق این نا­امیدی­‌ها چرا

ای اسیر دست غم، آن سرفرازی‌ها چه شد؟

ای چراغ عشق، ای دامن فروز آفتاب

آن فروغ جان فزا، آن دلنوازی­‌ها چه شد؟

روزگاری چشم مستی داشت سرگرمم به عشق 

ای نگاه آتشین! آن دوست بازی­‌ها چه شد؟

نغمه­‌ای در پرده می­‌زد راه عشاق خراب

آن نوای دلستان، آن نغمه سازی­‌ها چه شد؟

آتش افسون به جان می­‌زد شرار اشتیاق 

دلفریبی­‌ها کجا و جانگدازی‌ها چه شد؟

گلشن! از ناز نگاهی، ساز حسرت می‌زنی 

زین سخن دم درکش آخر بی‌نیازی­‌ها چه شد؟.




گردآوری و نگارش:

#زانا_کوردستانی




منابع 

www.saidhamedhossini.blogfa.com

www.poempersian.ir

www.ibna.ir

www.isna.ir




موینا آدینه‌وند شاعر لک‌زبان

زنده‌یاد "موینا آدینه‌وند" از خاندان آدینه‌وند ترهان  در استان لرستان است، که به زیبایی شعر می‌سروده است.



▪نمونه‌‌ی شعر لکی:

(۱)

یا حق مر گونام افزون ژه پیشه‌ن      

هر دم وه جرگم ار جای نوش نیشن 

شوخی که مایه‌ی زنگانیم په‌ی شه‌ن      

بینم خار غم او نه دله‌ی شه‌ن 

زازاناش مرهم تیر کاریمه‌ن            

ذکرش وه زوان مدام جاریمه‌ن

چوی جامک جلاش وه آهی بنه‌ن    

کی طاقت جور بیماریش منه‌ن

آمین بیماریش یه کسه‌ر بارم بو             

درد بی‌درمان لیلی یارم بو  

او فارغ ژه غم بنیشو دلشاد          

تا من ژه سودای دردان بکم یاد. 



(۲)

سوراو سه‌ره‌مه‌ی، سوراو سه‌ره‌مه‌ی      

بعضی کار خوت اژئن سه‌ره‌مه‌ی

میت اژ بزرگی دانگُی بکه‌ین ره‌ی       

سر رشته نه‌یرین که‌تینه سه‌ی وه‌ی

شه‌شدانگُ بزرگی باید تیار بو       

هر شه‌ش در نظر خلق آشکار بو 

ار تو وژت چه‌م بصیرت نه‌یری       

اژ کار رده هویچ حیرت نه‌یری

هر چه‌ن اژ قدیم بزرگ نوینه             

تا دسگیرت بو بزرگی چوینه  

شه‌شدانگُ بزرگی باید تیار بو      

هر شه‌ش در نظر خلق آشکار بو 

اول سخاوت سفره‌ت مبا بو              

طباخت اژ طبخ طبیخ تبا بو  

خوراکی سفره‌ت وه‌ی طور زیای بو        

مسافر اژ خوان نعمتت شای بو 

دایم‌الاوقات طبخت در کار بو           

برنج بی‌حساو روین وه خروار بو 

دوم شجاعت مردیت مشهور بو           

احسن‌الخلق بو کول بی‌قصور بو 

سوم صاحب فهم دایم تیز هوش بو    

صاحب تقریر بو گوهر فروش بو 

چارم در لسان صدق‌الیقین بو       

در عهد و میثاق قولت متین بو 

پنجمین عصمت مالت دوریس بو            

سیرت پره‌س بو عصمت ناسوس بو 

شش جهت وه جهت مدام طاهر بو       

هر شش در نظر خلق خوش ظاهر بو 

خان هر چه‌ن عرضم بی ادو ویه       

مزنه‌م والدت خاتوین نویه 

گویا مادرت حویرده پا بیه        

اژ شه‌ش دانگ در ذات تو یه‌کی نیه 

اول بایمه‌ن وه سر مهمان پذیریت       

سفره و سخاوت مسافر سیریت 

سفره کوله کاو خدا بریته                      

طبخ عروی تیری لوریته 

میمان چمه‌ری شو شام نه‌کردی           

نون نه‌حورده کس توم نه‌کردی

دو بایمه‌ن او سه‌ر مردی شجاعیت              

مبارز رزم روژ هیجائیت 

اگر اقتضا وه دعوا و جنگ بو       

یال اسب اژ خوین وژت می رنگ بو 

دایم‌الاوقات گوریز کارته                   

بی‌جهت اسباو یراق بارته 

سوم در کلام بیانت لنگه                   

مغزت خراوه لفظت پار سنگُه 

اژ بس در جواو حرف در مانده‌ای          

اژ مجلس بحث مدام رانده‌ای

چارم در لسان مه تونم دیه       

حرف شو و صوت هویچ یه‌کی نیه 

ار وه ویشه شیر بیچاره و ژارین           

اژ تنگُی ملجا وه بختت مارین 

داشتن امید وه بختت خبطه                      

یا... یا بنکو ل ظبطه 

پنجمین عصمت مالیشم دینه          

ومه‌ی وه‌گ وه گرد... چوینه 

یه‌ی روژ وه ناکوم میمونت بیمه           

خطایی کردی مه وژم دیمه 

شه‌شم شه‌ش جهت کول ناپسنده         

ریشت پلمژیا لو لچت گنده

کول جا لونه مور و می رشک و سرا       

چمان توره که وه سر خرا 

ار بوشین کتمان دینم کردیه                 

سیرت تونم عبث بردیه    

دسگیرم بیه بی سر رشته کین             

لیوه بندر... ورو گشته کین.



(۳)

قولن تا رومن، قولن تا رومن             

پژاره‌ت خیال شوان تا رومن 

جغدآسا نه جرگ جبل یا هومن               

قلندرآسا یا حق یا هومن 

یا چوی بایه‌قوش مدام قو قومن          

«یا من هوم په‌ی موت بیواده تومن» 

شرط بو ژه‌ی دنیای غمخانه فانی      

ترک کم ذوق و زشت و زیبای زنگانی 

قنیات کم ژه نفس ویم چوی روحانی            

نمانو وه نه‌م شیوه انسانی 

هر واو برگه‌وه مدام رورومه‌ن     

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

شرط بو تا عروس گور نه آغوش کم       

ژه داغت جرعه خاموشی نوش کم 

ویم چوی لاقیدان دنیا فراموش کم         

پند ناصحان عارف نه گوش کم 

سپای وحشیان وه هام گرومه‌ن             

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

فرهاد چن سال تاش بیستوین کاوا        

فرق ویش وه نیش کلنگ  شکاوا 

کاری بی زامش، نوی مداوا            

هرچن لیویا وه شیرین  نیاوا

فرهادآسا عزم بیستوین کومن     

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

قیس سرگردان بیدی بریانه            

هجران کیش جور دور زمانه 

دل غواص بحر قویته غمخانه        

دویر ژه صفا وه قنیات خانه 

مرخ دل مرده لیل خوش خومه‌ن   

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

شرط بو دلداری دنیه بطال کم     

حالاتم چوی حال مجنون حال حال کم 

مجنون وار جبل دجیل وه مال کم        

سر تا پا جرگم سیا زغال کم 

تا بواچان قیس لیلش مرحومن      

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

خوراکم خمه‌ن صبوریم آخه‌ن                

قامتم تا روژ قیامت کاخه‌ن

ققنس آساجسم جسه‌م قاواخه‌ن        

رخساره رنگم چوی سیاه زاخه‌ن

سپای خم وه‌لای شادیم هجو مه‌ن           

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

جرگم زده زام تیر کاریه                       

شو تا صو ذکرم بی‌قراریه 

مدام اوقاتم صرف زاریه              

عسرین نه دیده‌م جوجو جاریه 

کی مخبر ژه درد شوان تا رومن     

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن»  

ترسم بواچان قیس نیه‌ن وه تنگ       

جسم چوی جسه‌ت بگیلو ژه رنگ 

تن خسته رمیم زوان لال و لنگ        

یورتگه‌م واو منزل لحد سرای تنگ 

په‌ی موتت وه مرگ ویم رزومه‌ن      

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن» 

شرط بو ژه‌ی دنیه آواره گردم                      

ترک که‌رم مخلوق بریا ژه مردم

روژم تاریکه‌ن ژه شادی فردم                        

خلقی آگاهه‌ن ژه آه سردم

«موینا» ژه طفلی ستاره شومه‌ن          

«یا من هو په‌ی موت بیواده تومن».



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها) 



 منابع 

www.moinalak.blogfa.com

www.lakzaban.blogfa.com



واحد یاری شاعر ایلامی

آقای "واحد یاری" فرزند "محمد" متخلص به "شنیار"، شاعر بومی‌سرا، نویسنده و محقق ایلامی، زاده‌ی ۱۱ خرداد در دره‌شهر در خانواده‌ای اصالتا لک نورآبادی است.

  ادامه مطلب ...

رحمان مریدی شاعر دره‌شهری

استاد "رحمان مریدی" شاعر لک‌زبان ایلامی زاده‌ی سال ۱۳۵۱ خورشیدی در دره‌شهر است. 


وی از ایل بیرانوند و دبیر شیمی آموزش و پرورش است.

وی به زبان‌های لکی، لری، بختیاری و فارسی شعر می‌سراید.



▪نمونه‌ی شعر لکی:

(۱)

عشق تونه قورم کنی، طاقت اژی دلمه سنی 

کرمیت و نفته َ مَرشِنی، آگرمِه جا ماله مَنی 

عشق ِ تونَه چی بَرتِلَه، رمیاسَه سَر ئی خافِلَه  

ئی خافِلَه مِرخِ دِلَه، گِه سازِ رسوایی ژَنی  

چی مِرخِ ژار ِ روم ِ تو، پِی دونی اَژ ئه جوم ِ تو 

بیمه اسیر دوم ِ تو، عِشق ِ تو ئی دومَه تَنی  

شیت و گرفتارت مِنِم، لیوَه خَم ئِه بارِت مِنِم  

چَن سالَه بیمارت مِنِم، ئِه تو نِئیمَه لوخَنی  

بَستیسی زنجیر اَر قولِم، حلقه طنافی اَر مِلِم  

کردیسی ئِه دریا وِلِم، عشق تو بی رحمه چنی 

حُرد و هروشِم کردیه، بی‌حال و هوشم کردیه 

تیری که نوشم کردیه، عشق تو ئه تیرَه شَنی  

موشن کِه وَ دس وُژ نیَه، دِی ئَه کَسَه کَس وژ نیَه  

شیتَه، هنارس وژ نیَه، هر کس که پا عشقت مَنی 

تا کِی بکیشم جور ِ عشق، دردی نیه ئِه طور ِ عشق 

خَط مِه بکیشِم دورِ عشق، اما نماو، قورِم کَنی.



(۲)

چنو ای بخت گَن لج کِردَه وامو 

کِه کِردَه دی هَمِه مردِم سَوامو 

دِ بَس رِنباز و ناراسیم وا یک  

خدا هم تورِسَه نارَه هوامو.



(۳) 

خیالت خو بیَه وِ دردسر مِه  

که هم درمونَِه و هم دردِ سَر مِه 

چِنو جا کِردَه دِ مَزگِ خیالم 

کِه نوئَه ساعتی وِ دَر دِ سَر مِه.



(۴)

مِهارِم گِرتیَه ئِه دَس خیالِت 

هِناسیم بِردیَه ئِه بَس خیالت 

خیالِم داسَه تون ِ بی‌خیالی  

مَزونِم ایر نِمام ئِه پَس خیالِت.



(۵)

وَه کِه تون دِه حوالی مِه دُرِس کِرد  

تونِن هم لیوَه هِه چی مِه دُرِس کِرد  

تو چی کالا، مِه چی بالا، وِ باو یَک  

مِنِن سی تو، تونِن سی مِه دُرِس کِرد.



(۶)

اَرینم بی تو درد و  بی قراری 

بِنار اَر سَر بِنار و بی هُماری 

تو چین و خاطر ِعشقت دُما تو 

مپاشئ هَر خووامَر زیئم ِکاری.

◇ برگردان فارسی:

برایم بی تو درد و بی قراری‌ست  

سربالایی سخت و ناهموار است 

تو رفتی و پس از تو یاد و خاطره‌ات

دائم نمک بر زخم کاری‌ام می‌زند.



(۷)

مَچو یِه خَم، خَمی‌تِر ماری ئِه نو  

کَتینَه سِه ئوارِم ئِه فلک خو 

تو هر هوکارَه ژاریلی، مَزونِم؛

گِه دِه کاری تِر ئِه پیشِت نِمَه چو. 

◇ برگردان فارسی:

غمی می‌رود و غمی نو می‌آوری 

حسابی به من گیر داده‌ای، ای فلک 

تو هم فقط زورت به ضعیفان می‌رسد، 

می‌دانم که کاری دیگر از دستت بر نمی‌آید.



(۸)

زِمی بی نیرَه، جومی آو دِ رو نی 

چراغیروشِه دِه آسارَه کو نی 

چِنو کِه روسَم ایفتائَه دِه بُن چاه 

مِه دونم آخر ئی شانومه خو نی.

◇ برگردان فارسی:

زمین بی‌خیر و برکت است و جرعه‌ای آب در رودخانه نیست 

در سرزمین ستاره‌ها چراغی روشن نیست  

از آنجایی‌ که رستم در چاه افتاده 

یقین دارم آخر این شاهنامه خوش نیست.



(۹)

تو مونگی نشقِت اَر آوَه مَکیشِم 

خیالِ چیمِت ئِه خاوَه مَکیشِم 

ارا یَه ساعتی بارِمتَه حوارا

چِنگِر اَر آسِمون کیاوَه مَکیشِم.



(۱۰)

حَفی یا اژدهایَه مارِ گیست 

طناف ِدارَه ای تَمدارِ گیسِت 

نه روزم روشن و نه شو دیاره

چِنو شیوَن وِ مِه شوگارِ گیسِت.



(۱۱)

حَفی هفتا سَرَه، تَمدار گیست 

طناف ِدارِمه، هـَر تارِ گیسِت  

نه روزم روزَه نه شو وِم دیاره

وِ سَر مِه شیونیَه شوگارِ گیسِت.



▪نمونه‌ی شعر لری:

(۱)

[تیا تو] 

دِل اِشکار و تفنگچی زِل تیا تو  

دِه کَلما کِردِنِش وا گِل تیا تو 

زِنِم وِه گالَه مَردِم دونِسوئِن  

کِه خین ِ دِل مِه ها دِه مِل تیا تو 

کَمودارن، صحاو تیرِن تیا تو  

کِه هِه وا دِل مِه درگیرن تیا تو 

گِرئ حَردِن وِ دِل، پا رَهتِه نارم 

گِمونِم قِلف و زنجیرِن تیا تو 

دو مامورن، تفنگ دارن تیا تو  

قطاری پر د شنگ دارن تیا تو 

چی وِت کِردَه مگر اشکارِ دل مِه 

کِه اِیرِشتِ پلنگ دارن تیا تو 

مِنی جن و پری دارن تیا تو 

هوا لیوَه‌ گَری دارن تیا تو 

اگر چه قاتل ِ جونِن، هنی هم 

هزارون مشتری دارن تیا تو.



(۲)

تَشی وَن دِ کِلـِم وقتی هنا کرد

خیالش مین دلم شوری و پا کرد

تَموم ساز و کارِ دولتم بـُرد

مِنی ارتش و یِه‌گِل کودتا کـِرد.



(۳)

‍تو که بازی، زمو وات یا د بازی

زمین و آسمو وات یا د بازی

هِه گِه افتی وِ سرچوپی چنونی 

کِه مرده قورسو وات یا د بازی.



(۴)

وِ گُردَت خَرمِنی می بافَه باَفه 

وِ سینهَ‌ت پازِنو هان دِ مِرافَه 

مِنی نقاش سیت کِردَه قلم ریز 

نه کَم داری دِ خویی نه اضافه.



(۵)

تو خو بِرمِت قیامت کِردَه بَرپا 

خَمِش طَعنه زِنَه وِ طاقِ کسرا

مِنی مانی رُخِت کِردَه قلم ریز 

که هر خالِش و نیکی ها وِ سر جا.



(۶)

فلک کارِت دوچَشکی بی وِ سَر چی 

دِ دَس جورِت گِلَی بورِم وِ تِه کی 

مِه هم چی یوسف ایفتامَه دِ بُن چا 

اَنی سی چی خَوَر دِ قافِلِه نی؟؟؟؟



(۷)

وِ نومِ دینِت اومانَه وِ جَنگمو 

دِ هَر لا بَستِنَه رَه آوهِرَنگمو 

خدا خُت بو وِ تِه کی پَل بیاریم 

اِیما کِه کِردِنَه دَنگمو وِ نَنگمو.



(۸)

بَنی تو بییَه چی شاییَه سی مِه 

رفیقی دردت آزاییَه سی مِه  

وِ چارَک داری اَر داری قبولِم  

صَدی بیتِر دِ اَرواییَه سی مِه.

◇ برگردان فارسی:

دربند تو بودن مانند شاه بودن برای من است 

رفیقی با دردی که از طرف تو باشد برای من همانا سالم بودن است  

اگر مرا به عنوان چارک دار خودت قبول کنی  

صد مرتبه بهتر از ارباب بودن برای من است.



▪نمونه‌ی شعر فارسی:

(۱)

اگر دار مکافات است دنیا 

چرا لبریز از آفات است دنیا 

چرا  آزاد می‌گردد گنهکار

و راسِ بیگناهان است بر دار

چرا اسب نجیبان مانده در گل 

رسیده بار کج اما به منزل

رطب خورده کند منعِ رطب را 

کند آزار قوم جان به لب را 

چرا مردانگی اینگونه شد پست  

که از هر دست دادی رفت از دست 

اگر دنیا برای ظلم تنگ است 

"کلوخ انداز را پاداش سنگ است"

چرا اینگونه شاداب است ظالم 

به هر مجموعه ارباب است ظالم 

همه دیدند تا قله رسیدن 

ندارد هیچ ربطی با دویدن

همه ضرب‌المثل‌ها خوب اما 

برای مردمان محبوب اما  

چنان که تجربه کردیم عمری 

تجارب یک یک اِشمَردیم عمری

سرای فتنه و جنگ است دنیا  

برای اهل نیرنگ است دنیا.



(۲)

یخ زدم در این خزان انتظار

بر تنم آوار  سرد برف پار 

یک شکوفه در وجودم حس نکرد

گرمی ِ خورشید را فصل بهار 

برخلاف دست‌های خالی‌ام

یک دل پر دارم از این روزگار 

غیر از تکرار تنهایی و شب 

خاطری دیگر ندارم یادگار

پای رفتن را برایم بسته‌اند  

دور تا دورم بلندای حصار 

زنده‌ام، اما نکردم زندگی  

باختم، بد باختم در این قمار

تلخ بود و تلخ بود و تلخ بود

آمدم با این همه تلخی کنار 

ریشخندی هم به احساسم نکرد  

کاش با من مهربان‌تر بود یار.



(۳)

مپنداری ندارد گوش دیوار 

زبان بسته است و خاموش دیوار 

به چشم خویش دیدم در خرابه 

که بی‌اندازه دارد موش دیوار



(۴)

به راه افتاده همچون زنگی مست 

به شهر اندر گرانی تیغ بر دست 

معیشت در حصار کوچه‌ای تنگ 

گرفتار است در آغوش بن‌بست 



(۵)

در حسرت خنده، آهتان باد آباد 

هر خار و خسک به راهتان باداباد 

ای طایفه‌ای که خون به دل‌ها کردید 

در خرمن عمر کاهتان بادا باد.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها) 





baity_2@

فرخ شهبازی شاعر هلیلانی

آقای "فرخ شهبازی" متخلص به "شهریار کُرد"، شاعر لک زبان از دیار کهن هلیلان ایلام و ایل داجیوند، و اکنون ساکن همدان می‌باشد.
 
ادامه مطلب ...

کردستان بزرگ

"کردستان بزرگ"، روستایی از توابع بخش مرکزی  شهرستان بهبهان در استان خوزستان است. 

  ادامه مطلب ...

روستای دهریز یادگار دوران ساسانی

دهریز (دِه‌ریز) روستایی از توابع شهرستان بروجرد واقع در استان لرستان است. این روستا در دهستان بردسره از بخش اشترینان شهرستان بروجرد قرار دارد.


"دهلیز" و "دیک ریز" از نام‌های پیشین این روستا بوده است.


جمعیت این روستا در سرشماری سال ۱۳۹۵ خورشیدی، ۱۴۷۹ نفر شامل ۷۸۹ مرد ۶۹۰ زن و جمعا ۴۳۶ خانوار بوده است.


دهریز، با وسعت دو هزار هکتار، (در اصطلاح محلی حدود ۱۰۸ جفت زمین) از شمال به دهکده‌ی کهکدان و از جنوب به دهکده‌ی رضاآباد و مشرق به دهکده‌ی واشان و ده‌ یوسف علی و از مغرب به روستای گلدره و رحمان آباد منتهی می‌گردد.


مردم دهریز به زبان لری سخن می‌گویند و شامل چندین طایفه از جمله بومی، کولیوند، شلالوند، روزبه و زیار می‌باشند.


روستای دهریز در منطقه‌ای وسیع، با زمین‌های صاف و حاصلخیز واقع شده، که در طول تاریخش، محل مسکونی روستا در سه محل جابه جا شده است.


زمین‌های کشاورزی این روستا، تا قبل از تقسیمات اراضی، توسط خان‌هایی به نام‌های "ولیپور"، "محمدعلی خان"، "عزت‌اله خان"، "نصرت‌اله خان" و "محمدتقی خان" اداره می‌شده، که افراد ساکن به صورت رعیت مالکی بر روی این زمین‌ها کار می‌کرده‌اند. در آن دوران، روستای دهریز، به دو بخش، "دو دانگ" و "چهار دانگ" تقسیم ،که هر کدام توسط مالکین نام برده‌ شده در بالا اداره می‌شده است. 


این روستای تاریخی در زمان "یزگرد سوم"، آشپزخانه‌ی سپاه ایران در در مقابله با تهاجم اعراب بوده است. همچنین در این روستا، تپه‌ای وجود دارد بنام چار طاقی (چهار طاقی) که این تپه‌ی بسیار قدیمی، شناسنامه‌ی قدمت تاریخی این روستاست. این تپه آرامگاه نخستین محل روستا بوده است.


دشت گشاده‌ای که بین این روستا و مابقی روستاها واقع شده، سال‌ها شاهد جنگ و گریز سپاهیان مختلف از ماقبل تاریخ تا زمان یزدگرد سوم که با حدود ۱۲۰ هزار سپاه در این منطقه سکنی گزیدند، بوده است. بنابر قراین و شواهد و مدارک، سپاهیان ایران در نبرد با مهاجمان عرب، محل این روستا را به عنوان آشپزخانه انتخاب کرده و از این مکان آذوقه لشکر را تامین می‌نموده‌اند، که بعدها نیز به همین نام (دیک ریز، دهلیز) شناخته شده است.


گویا یکی از دلایلی که سپاه ایران، در آن زمان، این مکان را به عنوان مقر فرماندهی چندروزه‌ی خود انتخاب کرده بود، وجود آتشکده‌ی بزرگ "چار طاقی" بود که "آتش مقدس" را در آن نگهداری می‌کرده‌اند. 


از خرابه‌های فعلی چار طاقی، پیداست که آن مکان تاریخی، در دوران خود، مکانی بزرگ با وسعتی در حدود ۳۰۰ در ۳۰۰ متر بوده است.


تپه‌ی چار طاقی، یکی از آثار ملی ثبت شده در ایران است که قدمت آن مربوط به قرون اولیه میانی اسلامی می‌باشد و در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ به شماره ثبت ۱۸۳۴۶ در مجموعه آثار تاریخی ایران ثبت شده است. 


از دیگر مکان‌های تاریخی این روستا، که در کتاب "تاریخ حزین" به ثبت رسیده است، وجود مقبره‌ی "شاه علی بیگ پیرناگ" (شاهزاده علی) می‌باشد.


از مدارک و متون تاریخی، مشخص گردیده که، در روزگار حکمرانی بزرگان آق قوینلو بایندریه، "بایسونقر میرزا ابن یعقوب بیگ" به کوشش "صوفی خلیل" به شاهی رسید و اما سایر امرای آن طایفه، "مسیح بیگ" نامی را به شاهی برگزیدند، میان "مسیح بیگ" و "صوفی خلیل" جنگ در می‌گیرد و "محمود بیگ آقرلو محمد" گریخته و راهی همدان می‌شود، در این بین "شاه علی بیگ پیرناگ" او را به سلطنت نهاد، اما "صوفی خلیل" لشکر بدان سو کشید و آن‌ها را در حدود بروجرد در جنگی خونین بکشت و در روستای دهریز مدفون نمود.


از دیگر آثار تاریخی که از این روستا قابل ذکر است، وجود حمام قدیمی که به سبک معماری خاص با ملات، خشت، گل و ساروج ساخته شده و امکانات قدیمی که در آن تعبیه شده قابل توجه می‌باشد. قدمت آن‌را به دوران حکومت تشمال‌ها نسبت داده‌اند.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها)




نگاهی به کتاب خانه‌ام کجاست؟

نگاهی به کتاب خانه‌ام کجاست؟



کتاب "خانه‌ام کجاست؟" نوشته‌ی "پاتریشیا ویلیز" نویسنده‌ی آمریکایی‌ با ترجمه‌ی "فریبا جعفرزاده" است.


این کتاب چاپ اول ۱۳۸۴ انتشارات سوره مهر در ۲۲۰۰ نسخه، ۱۵ فصل و ۲۱۴ صفحه است.


خانه‌ام کجاست؟، ماجرای پسری است به نام "هانری" که طی جنگ جهانی دوم در مزرعه‌ای مشغول به کار می‌شود، در حالی که سیزده سال بیشتر نداشت. نویسنده، این رمان را بر اساس ماجرای زندگی پدرش نوشته است. پدری که در اثر جنگ جهانی دوم، در سیزده سالگی، شهرش را ترک می‌کند. شهری که در آن زیبایی موج می‌زده و کلبه‌ی قشنگی در وسط زمین‌های مزرعه، خانه‌ی او را از دیگران جدا می‌کرد. او به شدت وابسته زمین و خانه‌اش بوده است. پس از سرگردانی و دوری از شهر و دیار که به اهایو رفت در آنجا که بیشتر از سیزده سال نداشت مشغول به کار شد. 


هانری شخصیت اول داستان یتیم بود. او پس از مرگ ناپدری اش آقای "کامپتون"، مجبور شده بود در این مزرعه کار کند. در اهایو مردان زیادی به جنگ رفته بودند، و کار مزارع بر روی دست زن‌ها یا پدر و مادرهای پیر تلنبار شده بود.


صاحب مزرعه خانم مرموزی بود، به اسم "سارا موریسن" که هانری را برای کار به آنجا فرستاده بودند. سارا رازی در سینه داشت که هانری برای دانستن آن تلاش بسیار می‌کرد. او می‌خواست به این راز پی ببرد. 


سارا در جوانی بر خلاف میل والدینش با مهندسی ازدواج می‌کند و مهندس بعد از چند وقت او را ترک می‌کند و سارا که حالا باردار هم هست و از سوی والدین نیز طرد شده، به مزرعه‌ی مادربزرگش پناه می‌آورد و ...


کتاب حاضر، نخستین رمان او است که برنده‌ی جایزه ادبی زیر شده است:

The Socitey of middland Autboys Award



#زانا_کوردستانی


حجت یکتا نویستده‌ی بروجردی

استاد "حجت یکتا" نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر، لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در بروجرد می‌باشد. 

  ادامه مطلب ...

فروش بهشت

فروش بهشت


در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.

  ادامه مطلب ...

صالح سیدیوسفی شاعر شیرازی

استاد "صالح سیدیوسفی" معروف به "بابا صالح" شاعر و دبیر شیرازی است.

  ادامه مطلب ...

صالح سیدیوسفی شاعر شیرازی

استاد "صالح سیدیوسفی" معروف به "بابا صالح" شاعر و دبیر شیرازی است.

  ادامه مطلب ...

مرضیه رشیدپور شاعر مینودشتی

بانو "مرضیه رشیدپور" متخلص به "کیمیا"، شاعر و هنرمند گلستانی، زاده‌ی هفتم خرداد ۱۳۵۸ خورشیدی، در شهرستان مینودشت است.

 


 آپلود عکس" />


وی دانشجوی دکترای اگروتکنولوژی کشاورزی (گرایش فیزیولوژی گیاهان زراعی) دانشگاه صنعتی شاهرود است، که در کنار شعر، محقق کشاورزی است. 

ایشان فعالیت ادبی‌اش را بطور جدی از سال ۱۳۹۰، با انجمن بیدل مینودشت آغاز نمود.




▪کتاب‌شناسی:

- رویای نمناک - ۱۳۹۷ 

- در چهارخانه‌های پیراهنت - ۱۳۹۸ 

- شیار - ۱۳۹۹ 

- زنبق وحشی - ۱۳۹۹ 

- دلم گنجشک شده بود - ۱۴۰۰ 

- روزنه بنفشه - ۱۴۰۱ 

همچنین ایشان در بیش از ۱۲ کتاب مشترک شرکت داشته است.




▪نمونه‌ی شعر:

(۱)

من باید حتما فرو بروم در لمس 

تنیده به درخت  

چون شاخ و برگ.

باید برسم به قراری

و از روزنه‌ی بنفشه‌ای 

بهار را ببینم،

من باید حتما  

گیسویی شوم در باد

و رهایی را در شباهت چشم‌های تو  

به بیداری

تماشا کنم،

من باید اصلا 

به ارتفاع بریزانم 

طول خاطره را

تا از ذهن من بگذرد

درد بال‌هایی که هرگز نگشوده‌ام،

از سمت خواب 

به سمت هر چه رفت 

بی‌تو 

تُردِ آفتاب است 

و من از نبش آن پنجره 

که انگور می‌زایید  

با تو حرف می‌زنم.


ذائقه‌ی باران! 


ریشه کرده در گندم‌های سر مست 

و خوشه‌ها  

به ضخامت تازه‌ای از نسیم 

آویزانند...

من باید  

من حتما باید  

به این افق فرارو

رسیده باشم 

درخشیده باشم 

با نشانه‌هایی که از سوختن خودم

در این شب‌ها 

کنار ستاره‌ها می‌بینم...!



(۲)

چگونه است؟!

که در من نخواهم بود 

نیمی پخش در ساقه‌ها 

و نیمی دیگر  

گراییده به افق،

که باز

سر بسته مانده در خوشه‌ها 

چنین رها 

در برم گرفته  

باد.

چگونه است؟!

به تابیدن

که دستم می‌رسد به خورشید،

و تنه‌ام را پوشانیده

بهار،

از این جا 

جایی میان بنفشه‌ها 

باران 

درز می‌کند از میان انگشتانم 

و پرنده 

می‌رود از آن روزنه بیرون.

چگونه است؟!

که می‌توانم 

به وقت پریدن

فرو بریزم در تو 

و بعد از شکفتن 

به غنچه‌ای سپید تبدیل شوم

که گاه نوشتن 

به پاک کردن است 

به عبور...!

از آوندهایی  

که آواز روئیدن  

رسانیده به رگبرگ جوانه‌ای

در نور.



(۳)

به این نگاه می‌کنم  

به آن 

به همین دور و ور

و بافته‌های ذهن‌ام.

تو را زیر و رو می‌کنم 

دست از شاخ‌ و برگ بر می‌دارم و

در اندامِ سطرها دل می‌کارم.


رفتار کن به فهمیدن  

به برداشت 

از این ابر گاه و بی‌گاه 

که در میانِ نسیم بال می‌زند 

با همان حس‌ و حالِ 

از خواب‌های پریده 

تا 

شرجی هوای تو.


چه روان 

تمام آب‌های جهان شده‌ام

بر ساقه‌های تردِ نگاه‌ات

و چه عریان پوشیده‌ام از نور

چند خوشه آفتاب...


بگو چه بگویم از تو؟

که برخیزد احساس‌ات

عاشقانه دست بزند 

تا کمی شعر تکان بخورد!



(۴)

از آن پس من  

اندوه بیشه‌زاری را

بر دل آویختم.

سکوت کردم و

آن روی من 

چنان پژمرد

که مرگ را 

در چشم گل بنفشه‌ای دیدم.

از آن پس من 

اندازه می‌گرفتم خورشید را

بر هر پارهی تنم 

که سوخته بود و

حالا 

همه جایم  

در شعر  

درد می‌کرد...!



(۵)

و بال‌ها

بسته در من 

تا باز به نام تو 

پرنده به زندان آورد.

پرواز بود 

که می‌ریخت 

به جمع پرهایم 

آزادی

کی بر می‌گردی...!



(۶)

با من فاصله دارد!

مثل ستاره‌ها،

از دریچه‌ای نور

به من می‌رسد.

از آن سوی اشک می‌روم 

در میان رویاها،

نمی‌خواهم   

آب در دل شعر 

تکان بخورد...!



(۷)

در خانه نیست  

در خیابان نیست  

در شهر نیست  

کوهی  

که به آن تکیه کرده‌ام...!



(۸)

رهایم کنید ای بادها 

پیش از شما یک نفر 

قلب مرا

از ریشه کنده است!



(۹)

پیچیده‌ام به خود

عطری از تو 

در باد.



(۱۰)

حرف حساب نیست  

اندوه‌مان 

کتاب شد.





گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها) 





❀✦•┈❁