انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

سلیمه مزاری

دختر چهارکِنت

[از برای سلیمه مزاری فرماندار چهارکنت]



 

 کفتارهای کفر،

[لاشخورهای عفن!]

به انحصار درآوردند

افغانستان را

--"چهارکنت" و،

          --"مزار" را

و به بند کشیدند

فرشته‌ای را

تا،،،

ریزشِ

آخرین پایگاهِ پایداری

     آن کوهِ استقامت!

آخر، 

خدای نداشته‌شان

بذرِ نفرت کاشته‌ست

در شوره‌زارِ دل‌هاشان...

می‌دانم؛

هرگز جهان نخواهد فهمید

دردت را

ماسیده پشتِ لنزهای دوربین

از تبسمِ دشوارت؛ 

در بریده‌ی هزاران عکس و تصویر!

می‌فهمم؛

در فصل‌های طالب‌ها

بهاری نخواهد بود،

"رنجه از پَر پَر شدنت"

آه ای دخترِ" چهارکنت"!

چرا آرزوهایت

چنین مدفون شد؟

چرا؟

اما،،،

نفرینِ تو

جنینی نارس خواهد بود

در کوله‌ی لعنتی‌ی طالب‌ها

وَ،،،

َدر زهدانِ مچاله‌ی تاریخ!

کاش شاهد انتقامی بودم

پُشتِ نفرینِ دخترکانِ

 --ایزدی و

      --کوبانی و

            --هرات و سمرقند

معجزه‌‌ی

         --خدا!

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۴۵ #لیلا _طیبی

#هاشور ۴۵



خاطراتِ‌ تو،

شبیه"عَشقه‌"(۱)

 بر خاطرم پیچیده ست...

                              ♡

خوشبختم!

 


 #لیلا_طیبی (رها)


___________

(۱)عشقه گیاهی است پیچنده، بالارونده، با برگ های کوچک، سبز وبه شکلِ قلب،که در صورت نزدیک بودن به درخت، دیوار، داربست یا صخره،،، از آن بالا می رود؛ در غیر این صورت روی زمین می خزد و به عنوان گیاه پوششی عمل می کند.از اسامی ی رایج و دیگرِ آن پیچک، پاپیتال و داردوست، در زبان فارسی ست.

هاشور ۴۴ #لیلا _طیبی

#هاشور ۴۴



اُسطوره‌ی تمام شهر شده‌ست،

 -- (از زن و مرد!)

"شمعی" که در جنگ "تاریکی"

                          --آب شد!


 


 #لیلا_طیبی (رها)

ای شمایان!

ای_شمایان!


ما،،،
 مشغول زندگی بودیم و،
آن‌ها'
دسته دسته در کامِ مرگ.
با رگبارِ وحشیانه‌ی "طالب‌ها"!

فریاد می‌زنم، 
آی انسان‌های شاهد؛
با شمایانم:
--خون کودکِ افغان،
با خون یمنی‌ها 
    یک رنگ نیست؟


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۴۳ #لیلا _طیبی

#هاشور ۴۳

 
قرصِ رویِ ماهت،
مسکنی‌ست؛
بر تمام شب‌های پر دردم.
                             ♡
            --به دیدارم بیا!

 
 
 #لیلا_طیبی (رها)

هاشور ۷۱

#هاشور ۷۱



سال‌های سال دخترکی، 

در آرزوی شاهزاده‌ای

سوار بر اسب سپید بود.

آه!

                              ¤            

حالا،

     زنی 

       تنهاست!



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۷۰

#هاشور ۷۰



هر روز 

به مادرم می اندیشم،،،

هنوز هم نمی داند

اندک جهازش را

کجای جهان بچیند؟!


 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۶۹

#هاشور ۶۹



گویا فراموشکار شده ام...

بگذار

سر بزنم به کندوی بوسه‌ها...

                             ♡

نکند،،،

از یادم بروی!


 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۶۸

#هاشور ۶۸



تو که نیستی

مغزم زنی نازا!

شعرهای ناقص 

         در بطن‌اش دارد.

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۶۷

#هاشور ۶۷

دیروز، 
       امروز،،
         یا که فردا،،،
فرقی نمی‌کند
هر زمانی
پر از دلتنگی ست
وقتی نباشی
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

هاشور ۶۶

#هاشور ۶۶


خط‌های ممتد نیامدن را،،،
پاک کن.
                              ♡
از این همه انتظار خسته‌ام...
با هَودجِ آفتابِ فردا؛
                       بیا!
 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

خالو حسین کوهکن

خالو حسین کوهکن

خالو حسین کوهکن (به کردی: خاڵۆ حوسێن کۆکەن) با نام اصلی "حسین عثمانی" مشهور به "فرهاد دوم" یا "فرهاد ثانی"، "فرهاد زمان"، "فرهاد قرن بیستم" و "وارث تیشه فرهاد" زاده‌ی ۶ مهر ۱۳۰۹ خورشیدی در روستای دروله سفلی از مناطق قشلاقی طایفهٔ امامی شهرستان جوانرود استان کرمانشاه بود. پدرش «سلیم» نام داشت و مادرش «زبیده» بود.
او، دربارهٔ تولد خود این‌گونه می‌گوید: "پدرم شخصی مذهبی بود… تولد من مصادف با فوت جدِ پدری‌ام، «یوسف‌ خان» بود، وقتی خبر تولد مرا به پدرم دادند، او می‌گوید: «من انسان برجسته‌ای را از دست داده‌ام و تولد فرزندم در مقابل این مصیبت بزرگ جای خوشحالی نیست»."
در بیست سالگی با دختر عمویش، «رابعه» ازدواج می‌نماید که حاصل آن هفت فرزند می‌باشد. یکی از پسرانش در هنگام تولد می‌میرد و دو پسر دیگرش نیز در ۴–۵ سالگی عمرشان پایان می‌یابد.
در منطقه دروله شغلی به جز چوپانی، کشاورزی و شکار نبود، برای خالو حسین که زمینی نداشت راحت‌ترین شغل «شکار» بود و از این راه گذران زندگی می‌کرد. در سال ۱۳۴۳ به قصد شکار کبک به کوه می‌رود، وقتی که در کمین‌گاه نشسته‌ بود؛ ناگهان پایش لیز می‌خورد و تفنگ نیز به پایش شلیک می‌شود و در آن‌جا بی‌هوش می‌افتد. وقتی او را بی‌هوش می‌یابند به بیمارستان حلبچه می‌برند. به‌دلیل کم‌توجهی پزشکان، زود از بیمارستان مرخص می‌شود، اما پس از آن ۴۰ روز دیگر به علت درد زیاد به سلیمانیه مراجعه می‌کند، به علت سیاهی استخوان پایش، مجبور به قطع کردن آن می‌شوند.
وی به مدت بیش از ۲۰ سال با وجود معلولیت (نداشتن یک پا) و تنها با یک کلنگ، شروع به حفر صخره‌ای در منطقه میگوره می‌کند و غار سنگی حسین کوهکن را از آن به وجود می‌آورد. به دلیل شباهت کار او به بیستون کندن فرهاد، به او القاب فوق‌الذکر را داده‌اند. از دلائل خالو حسین برای کندن و حفر این صخره، می‌توان به عناوینی هم‌چون فقر، آوارگی، از دست دادن خانواده در دوران قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، فرو ریختن و نابودی خانه و کاشانه‌اش، تلف‌شدن احشام و دام‌هایش در جنگ ایران و عراق اشاره نمود.
در سال ۱۳۵۹ همسرش رابعه‌خانم بر اثر بیماری فوت می‌کند، خانه و حیواناتش نیز در روستای دروله در اثر جنگ ایران و عراق ویران و نابود می‌گردند و با تعداد گوسفندهای باقی‌مانده راهی روستای منصور آقایی می‌گردد. پس مدتی نیز به علت تلف‌شدن بخشی دیگر از حیواناتش، بقیهٔ آن‌ها می‌فروشند و به منطقهٔ میگوره، از مناطق ییلاقی طایفهٔ امامی روی می‌آورد.
خالوحسین به منطقه کوهستانی و خالی از سکنه میگوره از توابع بانه‌وره می‌رود و تصمیم به کندن کوه و صخره‌ها می‌گیرد. در سال ۵۷ با جسمی معلول، یک کلنگ و بیل شروع به تراشیدن صخره می‌کند. وی ۱۹–۲۰ سال از عمر خود را برای ساخت خانه‌اش صرف می‌کند. او کلنگ خود را بسیار دوست می‌داشت و اعتقادش بر آن بود که جنس کلنگش از الماس است.
غار او، دارای ۹ اتاق بوده و از چهار خانه مجزا تشکیل شده که در بعضی نقاط نسبت به سطح زمین ارتفاع کمتری دارد. در بعضی از اتاق‌ها ارتفاع به ۱۷۰ تا ۱۸۰ سانتی‌متر می‌رسد. دو خانه تک‌اتاقی بوده و دو تای دیگر شامل چند اتاق مجزا یا همان دالان است که هر دالان به دالان دیگری ختم می‌شود. خالو حسین در یکی از خانه‌های تک‌اتاقی به‌طور مجزا مقبره خود را نیز با دستان خود کنده‌ است تا پس از مرگش او را در آنجا دفن کنند.
او در ۵ مرداد ۱۳۹۵ در بانه‌وره شهرستان پاوه، در می‌گذرد اما بر خلاف وصیتش در محلی که خود آماده کرده بود دفن نشد و او را در قبرستان عمومی دفن کردند.


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

منابع
- ویکی‌پدیا فارسی.
- خبرگزاری ایسنا.
https://lahzeakhar.com

درد

#هاشور ۶۵

#درد



هی نپرس که 

     - دردت چیست؟

چشمانِ توست...

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

مجموعه اشعار هاشور ۰۲ رها فلاحی

♡ مجموعه اشعار هاشور ۰۲ #رها_فلاحی 




 (۰۵)

 عروسکم

    --سنکوپ کرده‌ست...

                              ***

آه از،

     یک تنهائی‌ی دشوار!


 

■●♡●■



(۰۶)

حیاطی کوچک وُ

طنابی بسته

باد به پرواز درآورد رخت‌ها را

خوشبختی!

وقتی انسانی نیست!!!


 

■●♡●■



(۰۷)

وزید نسیم،

--به گوش زمین

چه زیباست؛

    --صدای خدا...

 


#رها_فلاحی

#کتاب_چشم_های_تو 

#هاشور

#شعر_کوتاه

لبخند

#هاشور ۶۴
#لبخند


 لبخندت را کم آورده ام،،،
       --در این غربت!
پستچی هر روز می‌گذرد از اینجا...
کاش به نامه‎ای
          برایم بفرستی
 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

شعر

#هاشور ۶۲



چارفصلِ شکوفائی‌ی شعرهایم 

 بهارانه‌ی "چشم‌های تو" بود!

...

حالا،،،

پژمرده‌اند شعرهایم؛

     --وقتی که نیستی!

 


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

اعتراف

#هاشور ۶۳
#اعتراف


 شعرهایم ساده شده‌اند،،،
  یعنی:
 کودکانه اعتراف می‌کنم
      "دوستت دارم"!
 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

حه‌مه تالی بانه

حه‌مه تالی بانه (محمد تال بانه) 



محمد مشهور به "حه‌مه تالی بانه" (محمد تال بانه) فرزند «فقیه حه‌مه میرزا» محتملاً همان یونس خان؛ امیر امارت بانه، حدوداً در سال ۱۲۶۹ خورشیدی، ۲۵ سال قبل از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) میلادی در شهرستان بانه به دنیا آمد. در زبان کوردی به محمد، (حه‌مه) می‌گویند.

حه‌مه تال، لقبی بود که در سن ۱۰–۱۵ سالگی از طرف اطرافیانش به خاطر چهره‌ی در هم کشیده‌اش به او دادند و از آن پس همراه همیشگی او بود. صفت تال به معنی تلخ است.

شهر بانه مردان رشید و دلاور زیادی را در دامن خود پرورانده است مبارزان و سوارکاران و تیراندازان بسیار ماهر و شجاعی در این خطه می‌زیسته‌اند که برای مدت‌های زیادی زبان‌زد مردم و ملت‌ها بوده‌اند و این سرزمین را غرورآفرین کرده‌اند. یکی از همین مبارزان حه‌مه تال بوده است، که اسم و شهرتش در ایران و عراق پیچیده است و مرزهای ایران را شکسته است. وقتی "رستم خان ساوان" اخبار شجاعت و رشادت او را شنید؛ از حه‌مه تال دعوت کرد که به نیروی او ملحق شود و در عوض زمین زیادی به عنوان پاداش و حق‌الزحمه به او می‌دهد. حه‌مه تال نیز قبول کرد. او روز به روز به خاطر جوانمردی و شجاعت‌اش، نزد "رستم خان" محبوب و محبوب‌تر می‌شد.


در سال ۱۹۱۴ میلادی وقتی آتش جنگ جهانی اول شعله‌ور می‌شد. ترکیه بین ملت‌های مسلمان شایع کرد که جنگ بر سر اسلام است و ما برای حفظ اسلام با روسیه‌ی کافر می‌جنگیم. در حالی که هیچ کدام از متحدان دولت ترکیه مسلمان نبودند. مردم بانه نیز به خیال فداکاری و جانبازی در راه اسلام جنگ در برابر روسیه را پذیرفتند.

"شیخ عبدالله" از روحانیون بانه در مسجد بزرگ شهر در گردهمایی اعلام کرد که جنگ، جنگ مسلمان و کافر است و مردم را علیه روسیه تحریک کرد. حه‌مه تال نیز مانند همه‌ی سرداران مبارز برای جنگ آماده شد و پرچم مجاهدت را بر روی پشت بام "قاضی عبدالرحمان" برافراشت. وقتی روحانیون و مشایخ متوجه شدند جنگ ترکیه برای حفظ اسلام نیست از جنگ کناره‌گیری کردند و دولت ترکیه نیز حاکمان و خان‌های کردستان را قتل عام کرد. بنا به قول "بابامردوخ" پس از اعلام بیطرفی، دولت عثمانی سران کُرد؛ همچون "سیف‌الدین" حاکم سقزی، سردار مکری حسین خان، شیخ باباکل غوث‌آباد و حه‌مه تال را که به باور عثمانی‌ها قصد تشکیل دولت مستقل کُرد را داشتند یکی پس از دیگری به قتل رساند.

بعد از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ میلادی دولت ترکیه به دست مخالفانش از هم گسیخت و چند پارچه شد و بعد از هشت سال شهر بانه به کشور ایران ملحق شد. روسیه از جنگ دست کشید و کردستان را که به ویرانه‌ای تبدیل کرده بود جا گذاشت.


بعد از تجزیه شدن ترکیه، انگلیس و آمریکا و هم پیمانان آنها در کنفرانسی به نام کنفرانس (سور - sevre)به سال ۱۹۲۰ میلادی، تصمیم گرفتند که در استان موصل دولتی به نام دولت کردستان تاسیس شود اما در کنفرانس لوزان پشیمان شده و قرارداد پیشین را لغو شده اعلام کردند. "شیخ محمود" معروف به "شیخ محمود نه‌مر" به معنی مرگ ناپذیر در برابر این اقدام مخالفت خود را اعلام کرد و به همین جهت شیخ دستگیر شد و خانواده‌اش نیز از راه مرز باشماق مریوان راهی کردستان ایران شدند. وقتی حه‌مه تال خبر را شنید به استقبال خانواده‌ی او رفت و آنها را به خانه‌ی "حبیب‌الله خان تیلکو" و "رستم خان" برد و به مدت چند روز در آنجا ماندند و در اوج احترام از آنها پذیرایی شد.

در این زمان رضا شاه که حامی منافع اصلی انگلیسی‌ها در ایران بود؛ برای خوش خدمتی به انگلیس و تادیب پناه‌دهندگان به مخالفان انگلیس، در سال ۱۹۲۰ میلادی "محمد خان" ملقب «شریف الدوله» اهل کاشان؛ و معروف به "شریف قصاب" حاکم استان کردستان کرد و به همراه یک افسر انگلیسی به سمت بانه فرستاد و "رستم خان" و "حبیب‌الله خان تیلکو" را به دلیل طرفداری از "شیخ محمود" اعدام کردند. همین کار حه‌مه تال را بسیار ناراحت کرد. بعد از این ماجرا حه‌مه تال که در حق خانش بسیار ظلم شده بود تصمیم گرفت زندگی خود را برای انتقام خون "رستم خان" قربانی کند و حق این مظلوم را بگیرد. او مبارزه خود را با دستگیری و بریدن گوش و بینی، مأمورینی که از سنندج آمده بودند و به نام مالیات به مال و ناموس مردم در روستای "شوی" تعرض می‌کردند آغاز می‌کند و به مدت چند سال بر ضد دولت رضا شاه و دولت عراق عملیاتی انجام می‌داد و به همین خاطر دولت رضا شاه فرمان دستگیری حه‌مه تال را صادر کرد.


با وجود همه‌ی تلاش و مبارزات حه‌مه تال دستگیر شد و به زندان قصر فرستاده شد که در آن زمان زندان پر از نویسنده و شاعر و فرمانده‌های قدرتمند و افراد سیاسی بود. حه‌مه تال پس از هشت سال از زندان قصر فرار کرد و به سوی زادگاه و میهنش کردستان بازگشت، هر چند نیروهای دولتی بسیار دنبالش گشتند اما در هیچ کجا پیدایش نکردند. او چون احساس می‌کند که در غرب ایران شناخته شده است؛ راه شرق را در پیش می‌گیرد و در باغ‌های خراسان به عنوان کارگر برای گذران زندگی به کارگری مشغول می‌شود.

حه‌مه تال در خراسان و مرز بین ایران و افغانستان چند سال زندگی کرد و حتی چند ماه هم در افغانستان بود. بعد از راه دریای عمان و خلیج فارس به سمت بندرعباس و خوزستان و لرستان رسید از آنجا هم به ایلام و کرمانشاه و از قصر شیرین به کردستان عراق رفت و در آنجا دوباره بر ضد رژیم شاهنشاهی ایران اقداماتی انجام می‌داد. در عراق هم چند بار زندانی می‌شود اما با پا در میانی و نفوذ همسر "شیخ محمود" آزاد می‌شود.

از قرار معلوم در این هنگام فرد دیگری از سنندج با نام "سید عطا" هم، در جریان درگیری با ماموران محلی، یک نفر از آنان را می.کشد و به عراق فرار می‌کند. او در عراق با حه‌مه تال آشنا و بر ضد حکومت ایران هم پیمان می‌شود و تا مدت‌ها این دو حملاتی را به خاک ایران ترتیب می‌دهند و به خطرناک‌ترین دشمنان حکومت ایران تبدیل می‌شوند.


بعد از نامه نگاری‌های زیادی که دولت ایران به بغداد جهت دستگیری حه‌مه تال انجام می‌دهد و بی‌نتیجه می‌ماند؛ تصمیم می‌گیرد از طریق دیگری اقدام کند و از دوستی "سید عطا کل باینچوب" و حه‌مه تال جهت اجرای نقشه‌ی شوم خودشان استفاده می‌کنند و بعد از مدتی کشمکش کدورت جزئی بین آنها پیش آمده و قلمرو و جولانگاه را بین خود و رفقا تقسیم نمودند. شهرهای سقز و بانه به حه‌مه تال و یارانش تعلق گرفت و شهرهای مریوان و سنندج و قصبه‌ی دیواندره به سید عطا و یارانش رسید. بعد از مدتی حه‌مه تال در روستای هنجیران در اطراف مریوان در یک درگیری تن به تن به دست "سید عطا" کشته می‌شود. برخی منابع هم عنوان کردند که با خیانت "سید عطا"، حه‌مه تال دستگیر و تیرباران می‌شود.





گردآوری و نگارش:

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)




منابع 

- زبده‌ی تاریخ کرد و کردستان، امین زکی بیگ‌، ترجمه یدالله روشن اردلان ج ۲.

- شرفنامه تاریخ مفصل کردستان، امیر شرف خان بدلیسی (تحقیق و تلخیص: پرشنگ بابایی)

- تاریخ مشاهیر کرد، بابامردوخ روحانی، ج۳، بخش۲. 

- مجله اینترنتی بانه پدیا (مشاهیر بانه)

- پایگاه خبری-تحلیلی زریان.

- سایت زریوار خبر.

http://www.banehpedia.com/posts/celebrities-of-baneh/hama-tal

http://ashty46.blogfa.com/post/9

https://kurdnoor.ir

@mejooysaqqez

جای خالی ات را

#هاشور ۶۱



پنهان کرده‌ام،

جای خالی‌ات را

لابه‌لای خاطراتمان...

مثل کودکی که؛

ترسش را خواب می‌کند،

 --زیر پتو!

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

متروکه

#هاشور ۶۰



شهری که تو نباشی،

ویرانه ای متروکه ست.

                           ♡

آوازم کن!           

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#کتاب_چشم_های_تو

فرهود جلالی

فرهود جلالی

فرهود جلالی کندلوسی متولد ۱۶ آبان ماه سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای کندلوس از توابع بخش کجور شهرستان نوشهر، شاعر فولکلور، خواننده و نوازنده‌ی نی و للهِ‌وا مازندرانی بود.
مقاطع تحصیلی ابتدایی را در شهرهای نوشهر و چالوس به اتمام رساند و در سال ۱۳۶۶ در رشته علوم اجتماعی به دانشگاه تهران راه یافت. در همان دوران با تشویق "صادق علی کیا" با شعر آشنا شد. نخستین سروده‌هایش در قالب غزل و مثنوی بود. هم‌زمان نزد کیانی‌نژاد به فراگیری ساز نی نیز پرداخت.
در سال ۱۳۷۱ پایان‌نامه خود را در مورد فرهنگ و آداب و رسوم دهکده‌ی کندلوس تدوین کرد.
علاقه او به فرهنگ و هنر مازندران سبب شد تا قریحه شاعری خود را به سمت سرودن اشعار زبان طبری سوق داد.
در ایام تحصیل دانشگاه منظومه شعر مینا و پلنگ را به همان حس و حال روستای زادگاهش به زبان فارسی سرود. که نخستین اثر انتشار یافته با عنوان پارپیرار ۱ در سال ۱۳۷۸ به دست علاقه‌مندان رساند.

▪︎آلبوم‌ها:
- از کپاچین‌های البرز.
- پارپیرار ۱ چراغ موشی.
- پارپیرار ۲ ناری ناری کا.
- پارپیرار ۳ شیوَنگ.
- پارپیرار ۴ اَسری.

در سال ۱۳۷۶ با کمک و همکاری بعضی از هنرمندان منطقه، انجمن فرهنگی کجور را تأسیس نمود که به برگزاری جشنواره، شب شعر و نمایشگاه در خصوص فرهنگ و موسیقی مازندران در داخل و خارج استان مازندران منتهی شد و در حال فعالیت می‌باشد.
در سال ۱۳۸۲ مؤسسه فرهنگی هنری پار پیرار را تأسیس نمود و نیز مدیریت مؤسسه فرهنگی پار پیرار که در زمینه فرهنگ و هنر مازندران فعالیت می‌نماید را در تهران به عهده دارد.
سرانجام استاد جلالی در عصرگاه بارانی ۱۷ تیرماه سال ۱۴۰۰ بر اثر سکته قلبی در ۵۶ سالگی، دارفانی را وداع گفت.
▪︎نمونه شعر:
فقیری
نوم خدا گمه که وی کریمه ... اربابی که فقیرونی  رحیمه
گوش هاده از درد فقیری بوم ... از دلی درد و چشم اسری بوم
دنیا دو دستنه: ارباب و فقیر ... ات عده وشنینه ات عده هم سیر
اته جا که بیی تو اتا سیره ... بدون وه دور و ور چهارتا فقیره
نون دربیاردن اویی چنگازیکه ... اتا ماهی گیرنه اتا وازیکه
اگر اون ماهی هم رصد مونسته ... دنیا ته چشم جور دیگر مونسه
ادم انی تنه منی نکرده ..... مال دنیائه حرص نزو نمرده
هینه ره که فقیری بی درمونه .... چون خوار نویه تی  دلی گمونه
کچیک ویمی بی شلوار چک پرستمی ... اربابونه خنه ی دور گرسمی
همه خربزه خوردنه اما کول ..... امه گناه چی ویه ناشتمی پول
امه سالسر مهر فقیری داشته ... بنویشت وه که نارمی شه شوم و چاشته
شلوار کینگن همه پینک بزه ..... طارم دونه ر امه دل لک بزه
وشنی ویمی باری سر خو شیمی ..... خوی دله چه نقشه ها کشیمی
خمیر لاگ خشک فطیر تاش بزه ..... فقارت امه خنه سره ره دزه
امه صندوق گل با عصا راه شیه ... بیچاره مار چر بدبختی کشیه
مهمون ایمو نخود مییج ناشتمی ... سیلی پشتی دیم ره سرخ داشتمی
فقط معرفتی چراغ سو دائه ..... کمک و کایر غیرتی بو دائه
مهر ومحبت دلی مرحم ویه ... غم وغصه یواش یواش کم ویه
ای فقیری تره عاذا بکوشن ..... سر کوچه سر بهار ماه بکوشن
مردم دست و بال خیلی خالی وه ... کل محل چهارتای وضع عالی وه
اتا چی ره که هرگز یاد نکمه ..... اگر مه وضع خوار بوو باد نکمه
پیر شه رفیقه پول ر رو بزوئه ..... سرخ و سیو چندتا درو بزوئه
رفیق ندا بوته مه دست دنیه ..... جان برار سیر چه غم وشنیه؟
مه پیر چشم بدیمه اسری بیمو ... از نداشتی وه سالسر دی بیمو
گته خدا آخه من هم بندمه ..... چه ؟ شه زن و وچه ی شرمندمه
از بس که اربابون نتراشی وینه ..... مردم اون زمونه ناشی وینه
مردمی عقل و فکره زلفین زونه ..... شه خنه  سره ی دره تزئین زونه
اتا در خنه داشتمه با اتا گوگ ..... مه قرض و مه غصه مه دوشی گدوگ
اتا شو که داشتمه خیلی دردسر ... قرض خواه بیمو امه خنه ی در
با تل تله دلی سوره بورده ..... گوگ ره هیته  آبرو ره بورده
فقیری که وی بخت و شانس فقیره ..... هر جور خمیر هاکنه نون کلیره
از فقیری شیر که واشی شال وونی ..... شه حرف  حق بوتنر لال وونی
ای فقیری وشنی شکم بمیری ..... آرزو به دل کنای دم بمیری
بمرد روز مه اته آخر مستمه ..... معلومه که از فقیری بی کسمه
تا دویمی  کس امه خواهون نوه ..... امه وجود هیچکسی گمون  نوه
خب هارشی زبون مرده شوره ..... خسته وونه  پیر و مار کنه مه گوره
سر و چش نییتی او ره شنه مه سر ..... خیال کنه هستمه ونی دردسر
بشورد نشورد النه کجاوه ی سر ..... اسپه پارچه ره پیچنه مه دور و بر
آقا منی خواره نماز نخونه ..... اربابی جور مه دالی راز نخونه
تابوت منی دو کنه به سمت خاک ..... خسته وونه بوردنر هسته هلاک
بمرد روز هم امه خاک نارنه سو ... ترسمه مه اون دنیا هم همین وو
ای فقیری هله تو ول نکنی؟ ..... بمرد روز اتا آن هم نتونی؟
وقتی اربابونی بمرده روزه ..... تابوتی بن فقیرونی پشت قوزه
مرده شور هم نارنه آروم و قرار ..... بشوردنر درنه صف به قطار
ارباب که هیچ ونی زنا بمیره ..... فقیر سیو کنه عزا بییره
فقیری بلوز ازبرمه شل وونه ..... آدم که خب پی بوره خل وونه
ای فقیری تش دکفه تی دله ..... پولداری سه فقیر همیشه خله
ای فقیری ته ریکا ریکا بمیرن ..... عروسی شو ره ته عزا بییرن
فقیری که زیاد نووه برکته ..... سلامتی بالاترین نعمته
اربابی دل مال و منالی پی ه ..... اون همه عزت و جلال  پی ه
قبرستونی هر دویی وضع یکجوره ... ات گلی جادارننه اون هم گوره
هر دوتایی کفن هم اندازهه ..... خبی بدی مونه که آوازهه
اسکندر که شاه جهانگشا وه ..... حاکم پا قدرت و با قوا وه
وه کاخ اگرچه هفت تا پشت قالی وه .. بمرد روز وه دوتا دست خالی وه
اما علی شاهی که شو نصفه شو ... از غم فقیرون  وه چشم ناشته خو
دوش گیته وه  نصفه شو خرما ونون ... فقیر و بیچاره ره دا بی گمون
همینی سه علی شاه جهونه ..... الگوی هرچی مردو پهلوونه
جان خدا دارمه چندتا آرزو ..... به حرمت فقیرونی آبرو
جوونمرد و بیگ دست خالی نوو ... شرمنده ی ناکس مردی نوو
بی حرمت و بیچاره و زار نوو ..... نامرده محتاج و گرفتار نوو
گت مردی کچیک نوو هیچ زمون ... چونکه همه وه ور دارننه گمون
فقیرون ره دست ایش نامرد نکن ... چشم انتظارونی دل ره سرد نکن.
 ¤ برگردان فارسی:
- نام خدا را گویم که کریم و بخشنده است و تنها اربابی‌ست که برای فقیران مهربان است.
- گوش کن تا از درد فقیری بگویم، از درد دل و اشک چشم بگویم.
- دنیا دو دسته اند: ارباب و فقیر، یک عده گرسنه‌اند و یک عده سیر.
- اگر جایی یک پولدار سیر شکم دیدی، بدان که دور و برش چند فقیر  بی‌پول وجود دارد.
- نان در آوردن سخت است مانند دو ماهیگیر که یکیشان ماهی را بگیرد و دیگری شن و ماسه ته آب را.
- اگر ماهی بین دو ماهیگیر تقسیم می‌شد دنیا به چشم ماهیگیری که شن نصیبش شد نمایی دیگر داشت.
- آدم در قدیم این‌قدر حریص نبود و برای مال دنیا طمع نداشت.
- به خاطر همین است که فقیری درمان ندارد و چون درمان ندارد تو به فکر درمانش افتادی.
- بچه که بودیم با شلوارهای مندرس و کنهه می‌چرخیدیم و دور خانه‌ی ارباب‌ها و پولدارها می‌گشتیم.
- بچه‌های پولدار خربزه می‌خوردند و ما پوست خربزه‌ی آنها را می‌خوردیم تا مزه خربزه را بچشیم و گناه ما این بود که پول نداشتیم.
- روی پیشانی ما مهر فقیر داشت و انگار نوشته بود که  شب‌ها شام برای خوردن نداریم.
- نشیمن شلوار ما پر از پینه بود و دلمان برای برنج طارم و خوب لک زده بود.
- از گرسنگی در ایوان نشسته و می‌خوابیدیم و در خواب نقشه‌های بزرگ می‌کشیدیم.
- خمیر در کاسه خشک می‌شد و خراب می‌شد و فقر همه جای خانه‌ی ما را گرفته بود.
- در صندوق برنج و آذوقه‌ی ما موش با عصا راه می‌رفت و مادر ما از بدبختی و بی‌پولی عذاب می‌کشید.
- مهمان برایمان می‌آمد و ما آجیل نداشتیم و با سیلی صورت خودمان را سرخ نگه می‌داشتیم و آبروداری می‌کردیم.
- فقط چراغ معرفت روشنی داشت و کسانی که به کمک در کارها می‌آمدند با غیرت و بدون چشم داشت کار می‌کردند.
- مهر و محبت مرحم دل می‌شد و غم و غصه کم رنگ  بود.
- ای فقیری الهی بمیری و تو را در سر کوچه‌ی ما بکشند.
- در قدیم دست‌های مردم از پول خالی بود و در محل چند نفر پولدار بودند.
- یک چیزی را هرگز از یاد نمی‌برم و اگر وضع مالی من خوب شود فخر نمی‌فروشم.
- پدرم با خجالت یک بهانه برای بی‌پولی آورد و از دوست پولدارش پول قرض خواست.
- دوستش قرض نداد و گفت پول ندارم ... آری سیر درد دل گرسنه را نمی‌فهمد.
- دیدم که پدرمم از خجالت اشکش جاری شد و از بی‌پولی از پیشانی‌اش دود بلند شد.(عصبی شد(
- پدرم می‌گفت: خدایا من هم بنده‌ی توام، پس چرا شرمنده‌ی زن و بچه‌ام می‌شوم.
- از بس که ارباب‌ها زمین‌های خود را نمی‌تراشیدند. مردم زمانه ناشی و نابلد بودند.
- ارباب‌ها به عقل و عقاید مردم قفل می‌زدند و درب خانه خود را با طلا آراسته می‌کردند.
- دار و ندار من یک خانه‌ی یک در بود و یک گوساله کوچک و غم و غصه‌ام دوش به دوشم وجود داشت.
- یک شب که خیلی دردسر داشتم، شبی بود که طلبکارم آمد جلوی خانه‌ام.
- با داد و بیداد چراغ دلم را خاموش کرد و گوساله و آبروی مرا به جای طلبش برد.
- کسی که بد شانس و فقیر است هر جوری نان درست کند نانش می‌سوزد.
- از فقیری شیر (با فهم و قدرت) هم که باشی روباه (ابله و نادان) خوانده می‌شوی.
- ای فقیری الهی گرسنه و آرزو به دل جلوی خانه‌ات جان بدهی.
- روز مردن که روز آخر زندگی من است؛ معلوم است که باز هم از فقیری بی‌کسم.
- تا بودیم کسی خواهان ما نبود و کسی متوجه وجود ما نمی‌شد.
- اگر به زبان مرده شور نگاه کنی خسته که می‌شود روح من و پدر و مادرم را لعنت می‌کند.
- با دقت مرا نمی‌شورد و فکر می‌کند برایش دردسر هستم.
- کامل و خوب نمی‌شوید و پارچه‌ی سفید را دورم می‌پیچد تا زودتر کارم تمام شود.
- ملای محل آن‌جوری که برای اربابان و پولداران نماز  میت می‌خواند برای من نمی‌خواند.
- تابوتم به سوی قبر می‌دود، دیگر خسته شدم و تن من  برای دفن شدن و مردن هلاک است.
- روز مرگ من هم قبرم مثل خودم خواهان و روشنی ندارد و می‌ترسم در دیار باقی هم همین‌طور باشد.
- ای فقیری این دم آخر هم مرا رها نمی‌کنی؟؟؟ روز مرگم هم باید با تو دست و پنجه نرم کنم؟؟؟
- اما وقتی که روز مردن ارباب و پولدارهاست زیر تابوت پر است از رعیت و پشت مردم زیر تابوت قوز می‌کند.
- مرده شور هم برای شستن پولدار آرام و قرار ندارد و بر عکس روز مرگ من، مردم برای شستن فرد پولدار صف می‌کشند.
- ارباب و پولدار که هیچ، اگر زن‌هایشان هم بمیرند فقرا و مردم برایش سیاه می‌پوشند تا عزادار باشند.
- فقیر و مردم رعیت از گریه برای پولداران تمام بلوز خود را خیس اشک می‌کنند و آدم که به این کار توجه می‌کند دیوانه می‌شود.
- ای فقیری الهی دلت آتش بگیرد؛ چون به خاطر وجود تو پولدارها ما فقرا را خل و دیوانه می‌دانند.
- ای فقیری الهی پسرت بمیرد و یا شب عروسی‌اش شب عزای تو باشد.
- فقیری اگر زیاد نباشد برکت است و سلامتی بالاترین نعمت است.
- دل ارباب و پولدار بعد مرگ دنبال مال و منالشان است و به فکر جاه و جلال خود می‌افتند.
- در قبرستان وضع فقیر و پولدار یکی است و جای هر دو یک وجب خاک است.
- کفن هر دو هم اندازه است ولی خوبی و بدی است که در دنیا و خاطرات می‌ماند.
- اسکندر مقدونی که جهانگشا و با قدرت و عظمت بود.
- اگرچه پول و طلا داشت و در کاخش قالی‌های با ارزش وجود داشت اما روز مرگش دستانش خالی بود.
- اما امام علی(ع) شاهی بود که فقیرانه می‌زیست چشمانش از غم فقیران خواب نداشت.
- نیمه شب نان و خرما به دوش می‌گرفت و به فقرا می‌داد.
- به خاطر همین است که امام علی(ع) شاه دو جهان و الگوی جوانمردان است.
- خدایا چند آرزو دارم که از تو می‌خواهم به آبروی فقرای آبرومند آرزویم را برآورده کنی.
- دستان جوانمرد و پهلوان (بخشنده) از پول خالی نباشد و دستش جلوی ناجوانمردان دراز نشود.
- جوانمرد بی‌حرمت و بیچاره و محتاج به نامرد نشود.
- مرد بخشنده و بزرگ هیچ وقت کوچک نشود چون نیازمندان به دستش نگاه دوخته‌اند.
- خدایا فقیران را محتاج نامردان مکن و دل چشم انتظاران را سرد نکن.

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

منابع
- ویکی پدیا فارسی‌.
- عمادی، اسدالله (۱۳۸۵). نغمه‌های سرزمین بارانی. نشر شلفین ساری. شابک ۹۶۴-۸۷۲۴-۴۳-۱.
http://aliriahinaeij.blogfa.com/post/17