❆ دلتنگم:
دلتنگم و بر دیده اشک نشسته
مهرت به دلم رفته و شکسته
والله مرا جز تو دگر سخن نیست!
دیگر تو بیا، این دل شده خسته!
❆ دلتنگم:
مست عشق توام و، شعر فراوان گفتم
گر چه هر کلمه از سر هذیان گفتم
درد دوریت ای یار کمر می شکند
غصه مخور، که غصهٔ خود آسان گفتم
❆ ای شهیدان:
ای شهیدان، مام مدیون شماست
هر چه ما داریم از خون شماست
چون گذشتید از جان بهر وطن
هر که لیلاست، مجنون شماست.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
سلام!
اینجا عطر دلنشین یادت هر لحظه همنشین من است. خورشید هر روز با یاد تو طلوع میکند و ماه سرخوش از نامِ زیبای تو نور میتابد.
به درخت های انار، قول دادهام وقتی تو بیایی ساعت ها برایشان شعر بخوانم و ساعت ها میخکوب نگاه مهربان تو باشم.
باور کن عطر خوش حضورت تمام گلهای عالم را مست کرده، من به کنار، خودت بهتر میدانی بی تو نفس کشیدنم بند میآید.
از تو چه پنهان این روزها، سرگرم سرودن شعرهایی هستم پر از اشک، پر از آه. قدمی از سوی تو کافی است تا تنِ شعرهایم به لرزه بیفتد. ماندهام چه کردهای که تمام گنجشکهای شهر هم تو را به خواب میبینند؟!
لیلای مهربانم، اگر خواستی برایم نامه بنویسی به همراه آن، عکسی دیگر بفرست. عکس قدیمیات را در جیب پیراهنم گذاشتهام، تا قلبم آرام بگیرد.
لاکردار این قلبِ بیتابِ من، دیگر طاقت دوری تو را ندارد... زودتر خودت را برسان!!!
گل وجودم تشنه در حسرت شبنم حضور توست.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شُکر تو رو خدا
که دادی به ما
ای خدا جونم
ای مهربونم
این همه نعمت
در اوجِ کثرت
تگرگ و بارون
برفِ زمستون
جنگل و دریا
دریا و صحرا
کوه های بلند
عسلِ چون قند
گندم و ذرت
این همه نعمت
تو دادی به ما
شکر تو رو خدا.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مرگ است
آن لحظه که تو
ق
د
م
ق
د
م
دور میشوی از من
و دیگر نمیآید
جز خیالت
هیچ چیز به کار من...
و میان من
تا رسیدن به تو
تنها
سکوت است
که دم میزند
در آن هنگام
که تو
لب فرو بسته ای به حضور پر حرفت...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
❆ فانوس شب:
گم میشوم!
در میان ازدحام خیالاتم
سالهاست تو،
چنان فانوسی در شب
تنها نقطهٔ امیدم هستی.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_هاشور
#شعر_هاشور_در_هاشور
یک)
درخت خیالم
پر از آرزوهای کالِ تو
دو)
خیالم خیس
زیر باران تنهایی
سه)
آغوش گرم تو
پایان انجمادِ یک تنهایی
چهار)
خواب هایم یتیم
بی رویایِ تو
پنج)
خواب ابر
تشنگی بیابان
شش)
حنجره ی پنجره
صدای عاشقی من
هفت)
از بخت سیاهم
آسمانم اسیر تاریکی
هشت)
سکوتِ تو
شکستِ دیوار صوتی
نه)
در التهاب جنگ
چشمان صلح نابینا
ده)
از دندان های تیز طمع
پیرهن عاطفه تکه پاره
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
بهروز وندادیان
استاد بهروز وندادیان متولد ۱۳۱۸ خورشیدی، شاعر و داستاننویس گیلانی با پدر و مادری اصالتأ آذری(باکو جمهوری آذربایجان) است.
ایشان درباره اولین مرتبه که شعر گفتند، چنین گفته است: "زمستان سال ۱۳۳۴ خورشیدی در مسیر برگشت از مدرسه به مغازه پدرم، ناگهان شعری (در دفتر لغت فرانسهام) نوشتم، چند روز بعد در دفتر انشاء مدرسه یک بیت شعر نوشتم. بخاطر دارم همکلاسی نابغهای به نام "کامران فیلسوفی" داشتیم که بعدها استاندار شیراز شد. او مرا به "منوچهر کلاهگر" که آتش تخلص میکرد و کلاس آخر دبیرستان بود معرفی نمود. منوچهر طی چهار یا پنج جلسه زنگ تفریح مدرسه مرا به موازین شعر کلاسیک آشنا کرد، در سال ۱۳۳۶ خورشیدی، اولین غزلام در مجلهای بنام در پایتخت که "دکتر صبور" عهدهدار صفحه شعر آن مجله بود، چاپ شد. از سن ۱۸ یا ۲۰ سالگی به شعر نیمایی روی آوردم. نیما یک تحول بزرگ بود، شعر نیما آغاز راه تحولات بعدی شد".
ایشان دربارهٔ سبک شعری خود میگویند: "من با هر روند زیبایی که پیش بیاید به آن طرف میغلتم، ایده من فرق نمیکند ولی اسلوب و روش ممکن است فرق کند. من یک نجاری هستم که یک میز را گرد نمیسازم!. طوری میسازم که شما وقتی میبینید بخرید، یک چیز جدید که باعث میشود از عادتتان بیرون بیایید، شعر من عادتی نیست!. دوست دارم مخاطبم عادتهای ذهنش را کنار بگذارد و به طرف یک چیز نوتری برود".
ایشان، در طول ۶۰ سال شعر و شاعری، فقط مصرفکننده نبوده است. همانطور که نیما شعر نو را به وجود آورد و شاملو شعر سپید را، ایشان [هاشور] و [یکشاخهچندجوانه] و [غزل از نوع سوم] را به وجود آوردند و این فقط مختص ایشان است و در ایران و هیچ جای دیگر چنین شعری وجود ندارد.
جناب وندادیان، در بیشتر جشنوارهها و همایشهایی که تشکیل میشد شرکت کرده است، و جوائز مختلفی هم گرفتهاند. از جمله در چندین دورهٔ کنگره سراسری شعر کویر در اَبَرکوه (بهار ۱۳۸۶) - همایش دانشگاه آزاد تهران(آبان ماه ۱۳۸۶) - همایش شعر و موسیقی جوان(۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱) - اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ورامین و انجمن شعر و ادب ورامین (شهریور ۱۳۸۵) و...
از ایشان چندین اثر به چاپ رسیده است. از جمله؛ "خاکسترهای گیج ماه" - "قاصدکهایی که خواب ندارند" و...
شعرهایی از ایشان:
- یک نفر خورشید:
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
تا بباراند طلوع بیشتر، خورشید
میدمد از زمهریرى سخت، شعر من
با ظهور مهربانیهاى در خورشید
از ضریح جمعه موعود میآید
با دخیل واژههاى شعلهور، خورشید
حس باران بر زمین نسلهاى چاک
التیام ریشههاى محتضر، خورشید
ناگهانِ سهم بودن در افون شک
میزند جرثومهها را با تبر، خورشید
تیغ سوگ گردن دژخیم در کابوس
بسته بر توصیف ادراک کمر، خورشید
میوزد تصویر ماه از دامن میخک
میرسد با قاصدکها همسفر، خورشید
میشناسم شیهه اسب سفیدش را
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
- هاشور:
دیگر چه طور می توانم از باران بگذرم
همه ی دفتر را پر کرده ام
از نفس خیس خودم
و نام تو
دیگر چه طوری می توانم از باران بگذرم؟
- غزل:
تو، دریا و – دریا، تو و- صبح زمزم
فراروی آیینه، متنی منظم
حدیثی که خورشید را تا زمین راند
به دنبال یک خیزش از روح شبنم
گره خورده خلخال پا با علف، در
گذرگاهی از رد باران نم نم
افق خم شد و روی گلدان فرو ریخت
تو را ساقه ی شال با خاک درهم
من ز ازدحام سکوتی که می سوخت
گرفتم خطی تیشه از نسل آدم
تو را آفریدم به تندیسی از شعر
من و سومنات و ... و قاری مجسم
هبوطی پدید آمد از طیف اکلیل
چنین شد که حالا تو را می پرستم
- هاشور:
از آن بالا
صدای غازهای وحشی می آید
آسمان
رها کرده
بادبادک هایش را
- عشق تو:
عشق تو، در بیان نمیگنجد
شوق من در جهان نمیگنجد
سینه من، فراخنای غمت
در کسی این توان نمیگنجد
در مقام تو ای حدیث بلیغ
رأی پیر و جوان نمیگنجد
قصه عاشقانه من و یاران
در این داستان نمیگنجد
به هوای تو آرزومندیم
جان در این آستان نمیگنجد
°°°
به همت:
#سعید_فلاحی (زانا کوروستانی)
- زمستان:
آنجا را نمیدانم
ولی اینجا بی تو
زمستان است
سرد
سوزناک
بی پایان...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه
❆ هیزم:
جز تلی هیزم
از درخت وجودم
نمانده هیچ!
خُرد شده ام زیر تبر تنهایی
تمامم کن دیگر
یا بسوزان
یا که بیا!
❆ ققنوس:
در عشقت هزار بار بمیرم
و هزار باره زنده گردم
بس که دوستت دارم
مگر نه اینکه خورشید
ققنوس وار
هر غروب در خون خود میسوزد
تا که فردا باز
از خاکستر خویش طلوع کند.
❆ پاییز:
پاییز فصل شاعرانه هاست؛
با نغمه ی باد
و آواز کلاغها
در میان رقص برگ ها
کم بهانهای نیست،
برای شاعر شدن
پاییز!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏
تو مبتلا به دوستت دارمی شده ای کشنده
بر لب های کبودِ مردی مسلول
اما باور کن
تو را
با همه دوری ات
که قِدمَتِ درد است
دوست دارم!
ای سکوت لاجوردی مسموم،
تنهایی چُنان ضخیم،
میان آغوش کوهی از غربت
باور کن
چشم های من هرگز
به خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته
اعتنا نکردند
و هر روز مصرانه
مشتاق دیدارت هستند
کاش توان گفتنت بود
و میگفتی،
چگونه است
که دلْ تو را
مثل یک مادیان می دَوَد؟
در میان خیل عاشقان هزار ساله ات
اما تو دل به قاطری لنگ سپردی
در مسیر سلاخخانه!!!
کاش باورت شود
اندوه من،
آن اندوه چند هزار سالهٔ من
هنوز قامت راست دارد
و امیدم
در گوشه ای از گورستان متروک شهر
فرو رفته است.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- هشتمین عجایب:
شک نکن
"آغوش تو"
هشتمین عجایب دنیاست
به آغوش که میکشیام
بی معنا میشود
زمان و مکان
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه
✓ مروری کوتاه:
[برای ایام نحس کرونا]
انجام دادیم،،،
تمام بازیهایی را که
بلد بودیم،
عکسهای خانوادگی
زیر و رو شد،
خاطرات دور و نزدیک ورق خورد،
در قرنطینه ی چندماهه!
برگشتیم به پاره ی گم شده مان .
کتاب خواندیم
حرف زدیم،
شنیدیم،
خندیدیم و،
--گریستیم!
بعضی اوقات به روی خود نیاوردیم
بازی کردیم
--ورزش کردیم.
--لایو رفتیم
--آواز خواندیم
--شعر گفتیم
وموزهی لوررا دیدیم!
ها؛
جاهای گوناگون را با گوشیمان چرخیدیم.
شب بیدار بودیم وُ
تا لنگ ظهر خوابیدیم.
دست شستیم،
دستکش پوشیدیم،
ماسک زدیم،
شستیم و
شستیم و
پاک کردیم
با وسواس و دقت!
از سرفه ترسیدیم
از سرما،
از تب، ترسیدیم!
هر روز می شنیدیم،
خبر های بد را،
آمار دروغ را،،،
عکسهای دردناک را...
خسته شدیم
روحمان آزُرد،
درمانده ترازهمیشه
دلتنگِ خوشیهای دیروزشدیم!
کودکان گل فروش ،
دستفروش ته خیابان،
سمبوسه و فلافل دوره گرد!
تازه پی بردیم،
بدون آدمها،
چه تاریک است،
چه غریب است
اصلن چه مزخرف ست دنیای بزک کرده!
حالا،،،
میخواهم فریاد بزنم:
معجزه ی یک «زندگی عادی»کو؟
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
- دلتنگی تمام نمیشود:
دلتنگی در و پنجره نمی شناسد
از هر رُوزنهای به جانت میریزد
امانت را میبَرد
جان به لبت میکند
تمام میشوی
اما
تمام نمیشود!
تا که دلیل دلتنگیات را بیابی.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه
- عشق کهنه:
پاییز از راه رسید
مثل مردی غمگین
که سالها پیش عاشق شده است
∞
از عشق عکسی دارد
کهنه،
از دختری
که سالها پیش گفته بود:
"دوستت دارم".
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه
■
مــانــنــد بــهــارے
بــراے مــن
هــر لــحــظــه عــشــقــت
بــر وجــودم
جــوانــه مــیــزنــد.
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
■
زمــســتــان تــمــام و
ســال تــحــویــل شــد
اما تــو بــه مــن تــحــویــل داده نــشــده اے...
یــکــبــار هــم کــه شــده
بــه مــوقــع بــیــا...
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
❆ بدگوی:
شاهین، فراری از مترسک نشود
با طعنه ی جوب که رود کوچک نشود
بدگوی تو ای بد که از بدگویی هایت
دریا منم، ز قطره اندک نشود
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
کارگاه چادر مسافرت دوزی راه انداخته بود و امیدوار بود که ماهانه دهها چادر را بتواند به فروش برساند. اما در طول یک ماه از آغاز کارش هنوز حتی یک چادر را نتوانسته بود به فروش برساند.
هیچ فروشگاهی حاضر به پذیرش تولیدات او نبود تا اینکه یک روز صاحب فروشگاهی به او گفته بود: تو که لب مرز زندگی میکنی اگه بتونی برام چادرهای ایتالیایی بیاری، همه رو میخرم!
فردا وقتی وارد کارگاه کوچکاش شد، شروع به کندن مارکهای Made In Iran کرد و مارکهای itali را روی آنها دوخت.
تمام چادرهای مسافرتی تولید شده را همان رو بفروش رساند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
عید مبعث پیامبر اسلام(ص) تبریک و تهنیت باد
شب هست و شبی زیبا، طربانگیز، روح افزا!
وه! وه! چه شبی نبکو، روشن ترین شبها!
از یمن وجود تو، شیدا شده عالم ها
در سایه ی احمد شد، اسماء خدا پیدا
خورشید غروب کرده، از ساحت شمس او
مهتاب خضوع کرده، از طلعت آن مهسا
ما را چه رسد گوییم، مدحت رسولالله
ما شب پرگان هستیم، او نور جهان آرا
در زیر لوای تو مجموع شده هر فرد
آن روز شود واقع، آن «طامةُ الْکبری»!
تو خیر البشر باشی، سوگند به کلام الله
مجنون جمال تو جبریل و علْ و زهرا
با نور جمال تو خلق گشته هر چه هست
از نور وجود توست، موجود شده پیدا
تو نور علی نوری! ما ظلمت در ظلمت!
ما را تو شیداییم! با یک سر پر سودا!
در مستی و هوشیاری، یا خواب که بیداری
دل به عشق تو بستیم، هرجا که تویی آنجا
ما روی سیه داریم، امید به تو «وجه الله»!
دریاب! «وَ لا تَنْهَر»! ما جمله مساکین را!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مسیب عبدلپور
- مرگ درخت:
درختی هستم
که از نخاعاش میگذرد؛
تبر!!!
♥
باکم نیست!
با مرگ من،
هزاران کتاب
برای آگاه شدن، متولد میشوند.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه