تۆ موسا بوێ
و ئەمن بنیئیسراییل
هەرمو وردهکی،
بیانگەتم ئەگرد!.
◇ برگردان فارسی:
تو موسی بودی و من بنیاسرائیل
دقیقه به دقیقه بهانهات را میگرفتم.
#زانا_کوردستانی
ورده ورده پێخەنینەکانت
مۆجزە بۆ
وا لە ئیبراهیم و ئیساشم
بەر نەهات!
ئاڵمیگی زیندو کەرد...
◇ برگردان فارسی:
لبخندت معجزهای بود
که از ابراهیم و عیسی هم ساختنی نبود!
عالمی را زنده کرد.
#زانا_کوردستانی
باوەشت لە گەڵ مالی خوا
تەنها یەک فەرقی هەس
هۆو ماله هەزارا هەزار زائری هەسو
باوەشت غاری حەرایە موحەمەدە!
◇ برگردان فارسی:
آغوشت با خانهی خدا تنها یک تفاوت دارد
آن خانه هزاران زائر دارد
و آغوشت غار حرا است!
#زانا_کوردستانی
آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسندهی معاصر کُرد در اقلیم کردستان است.
از او چندین کتاب چاپ و منتشر شده است:
- عشق هاجر
- زبان زمین و رودخانه
- رانندهی داستانها
- روح بیغبار
و...
■□■
(۱)
من اسمت را میگذارم ماه!
نیمهی دلم!
تکهی آفتاب!
صدها ستارهی ریخته بر آب حوض...
پس تو مرا چه میخوانی؟
(۲)
به خانهی جدیدمان که نقل مکان میکنیم
هر چیز بد را از هم پنهان میکنیم
من پول را و تو عشق را!
باز که میگردیم به خانهی سابقمان
همهی چیزهای نیک را به هم نشان میدهیم
من کینه و تو انتقام را!
ما مشکل اسبابکشی داریم،
وگرنه میتوانیم کولیوار
در کوچهها و کنار جادهها و میان پارکها
با چند قطره آب و ذرهای روشنایی
همانند گلها، زندگی کنیم.
(۳)
بعد از تو ماه گرفتهای میشوم و
خود را پشت ابری پنهان میکنم،
تا حکایتی به پایان رسیده گردم،
تا که جوکی خندهدار بشوم!
تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!
...
اما راستی، تو
بعد از من چه خواهی شد؟!
(۴)
وقتی که کتابی را به دست میگیری
شمارگان آن بیشتر خواهد شد و
چاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد.
(۵)
تو وقتی برای دیدار مادرت،
چمدانت را میبندی
نرخ بلیطهای پرواز افزایش مییابد،
وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و
خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامهها خواهد شد
و مرزبانان،
شش ماه بدون حقوق
برای بازگرداندن تو مهلت خواهند داشت.
(۶)
من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و
او با سپر گلهگی
به مصاف من آمد،
در گرماگرم این نبرد،
در عمق قلبم،
جسدی بلاصاحب افتاده بود.
(۷)
با نفرت به خود زل میزنم
و در دلم، شرک میبرم
به آن چیزی
که در ترانههای فارسیست
و همیشه بر لبان تو خنده مینشاند.
(۸)
روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز میکنم و
شبم را
با خاموش کردن سیگار به پایان میرسانم.
باورم شده که زندگی
همین دود زیانباریست
که به من لذت میبخشد.
(۹)
آری! دنیا عوض شده!
مثلن من و تو در یک شهریم
فقط و فقط چند کوچه و خیابان
از هم فاصله داریم
اما آنقدر از هم دوریم
که تنها در ترانههای قدیمی
به همدیگر میرسیم...
(۱۰)
ناامیدی کلید ندارد که در خانهات را بگشاید
پا ندارد که به دنبالت بدود
دست ندارد که گریبانت را بچسبد
چشم ندارد که تماشایت کند
دهان ندارد که صدایت بزند...
ناامیدی گاهی کلمهایست
که در میان نامهای به دستت میرسد
یا که سکوتیست حاکم بر خانه و
بعد از چند بار زنگ زدن،
کسی در را بر رویت نگشاید...
یا که شاید خورشید باشد و
وقتی در بهارخواب خوابیدهای
بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و
ببینی که خانهات سوت و کور است،
نه عطر چای تازهدمی در هوای پخش است
و نه گنجشکی در حیاط پر میزند
و نه دخترکی یک قل دو قل میکند
و نه از رادیوی آویزان بر شاخهی درخت انجیر
ترانهای به گوش میرسد...
ناامیدی، شاید آن زمان باشد
که از نردبان چوبی پایین میآیی
و چشمانت از تعجب از حدقه بیرون میزند
و میبینی که خانه
بدون خشخش دمپاییهای مادرت
غرق در سکوت و وحشت شده است،
و هیچکس نیست
که از صمیم قلب به او بگویی:
--: صبح بخیر!!!
(۱۱)
در روز قیامت
فرشتههای موکل بر شانههای چپ و راستم
دفتر اعمالم را میگشایند و
تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را میگرفتم
و همچون کودکان فیلمهای کارتونی
خودمان را در مزرعهی گندم کنار ده کورهای پنهان میکردیم را،
ثواب و کار نیک مینویسند!
ولی باز هراس دارم
که به دوزخ رهسپارم کنند
چونکه جرأت هیچ کاری
جز گرفتن دستانت را نداشتم.
(۱۲)
برای چشمروشنی نوزادهایی
که تازه به دنیا میآیند،
عصا و عینک تهاستکانی و
تسبیح و آیینهی جیبی و
کیسهی تنباکو و دومینه و
قیچی سبیلگیر و موگیر و
شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!
زیرا اینجا آدمها
پیر زاده میشوند!.
(۱۳)
آیا احساس میکنی،
باید سخنی را که هرگز به زبان نیاوردهام
بازگویش کنم؟!
از سکوت من خودت پی ببر!
جز آن سخنان دیرین عاشقانه
سخنی تازه ندارم برای گفتن...
(۱۴)
وقتی که به محلهای دیگر نقل مکان کردیم
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشهای را
و خواهرم گلدانهای سفالی و
برادرم کتابهایش و
پدرم فرشها را...
ناگهان همهگی به من چشمغره رفتند
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و
چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی میکردم...
(۱۵)
در شهر ما
خیاطی بود
که خیلی به کار و بار خود میبالید...
هر وقتی که مرا میدید، میگفت:
برای هرکس که کفن دوختم،
محتاج لباس دیگهای نشد!
گردآوری، نگارش و برگردان اشعار:
#زانا_کوردستانی
خانم "سولین عبدالله" (به کُردی: سۆلین عهبدولا) شاعر و نویسندهی معاصر کُرد، زادهی ۱۱ مارس ۱۹۷۷ میلادی در سلیمانیهی اقلیم کردستان است.
■□■
(۱)
از روزی میترسم
که سرم را بر روی سینهات بگذارم
و تپش قلبت برای من نباشد.
(۲)
چقدر آزار دهندهاند
آنهایی که
جلوی چشمانمان میروند و
اما در دلمان نه...
(۳)
تو نە عطرفروشی و
نه باغبان.
دختریی و،
وقتی که از خانه بیرون میزنی،
از شهر رایحهی گُل بلند میشود.
(۴)
صد بار فراموشت کردم،
اما تو بازگشتی...
دل میگوید:
- هرچه عقل بفرماید.
(۵)
تو بخند تا باغچه
بە جای گُل
شکوفا بە تو بشود.
(۶)
[حسادت]
زمانی که تو را میبوسم
اناری از حسادت پوست میتَرکاند
گُلی از شوق آفتاب شکوفا میشود
ابری آسمان را میپوشاند
همهی اینها
برای رسیدن دو عاشقست
زیر یک سقفِ پُر از مهربانی...
(۷)
آنچنان اسمت را بر قلبم حک کردهای
که هرچه میخواهم
از تو بُبُرم،
دلتنگتر میشوم.
ترجمهی اشعار: #زانا_کوردستانی
در ۷۵ کیلومتری شمالغرب کرمانشاە، در مسیر روانسر بە پاوه، در دامنهی کوه شاهو روستایی به نام "بنچله" خود نمایی میکند.
آقای "مهدی صالح" با نام کامل "مهدی صالح مجید" (به کُردی: مەھدی ساڵح مەجید) شاعر و نویسندهی معاصر کُرد ساکن هولیر پایتخت اقلیم کوردستان است.
از او کتاب "تەریق بوونەوەم لە ژیان" (شرمساری من در زندگی) در دو جلد چاپ و منتشر شده است.
■□■
(۱)
او،
هر روز، صبح زود
زندگی را بیدار میکند و
معنایی ژرف به آن میبخشد.
(۲)
دل من،
کتابی دستنویس ممنوعهست!
که هیچ انتشاراتی
مرحمتی برای چاپش نمیکند...
(۳)
تو از همهی
قافیهی
شعرهای نالی* زیباتری!
--------
* نالی: شاعر نامدار کُرد
گردآوری و نگارش و برگردان اشعار:
#زانا_کوردستانی
آقای «محمد سرور رجایی» شاعر و نویسندهی افغانستانی مقیم ایران زادهی سال ۱۳۴۸ خورشیدی در کابل پایتخت افغانستان بود که در سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرد.
زندهیاد "عبدالرضا قناد دزفولی" ملقب به "حکیم الشعرای استان خوزستان"، شاعر و منتقد ایرانی و از پیشکسوتان عرصه شعر و قصه استان خوزستان، در آذر ماه سال ۱۳۱۶ خورشیدی، در خانوادهای مذهبی در دزفول به دنیا آمد.
آقای "مرتضی حیدری آلکثیر" فرزند "حسن" از شاعران معاصر ایرانی، زادهی سال ١٣٦٢ خورشیدی در روستای حُرّ از توابع شوش دانیال است.
استاد "علیمردان عسگری عالم" فرزند "علیقدم"، نوبینده و پژوهشگر لرستانی، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی، یا دو سال بعد، در روستای «عالمآباد سفلی» از توابع دهستان یوسفوند شهرستان الشتر به دنیا آمد. آنگونه که استاد عسگری عالم در صفحهی ۱۴ کتاب «ویرنامه» آورده است، احتمالاً تاریخ تولدش در شناسنامه، دو سال بزرگتر از سن واقعیاش ذکر شده است.
آقای "رضا علیپور" شاعر آوانگارد، نویسنده و روزنامهنگار کردستانی زادهی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهر سقز، دبیر پیشین بخش کُردی هفتهنامههای سیروان و روژههلات در کردستان بوده است.