انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

ک.د.آزاد شاعر بانه‌ای

استاد "کریم دافعی" متخلص به "ک.د.ئازاد" شاعر و نویسنده‌، روزنامه‌نگار، معلم و مشاور خانواده‌ی کُرد، در سال ۱۳۳۹ خورشیدی در شهرستان سردشت آذربایجان‌غربی به دنیا آمد و اکنون ساکن بانه در کردستان است.
 
ادامه مطلب ...

رویا

رویاهایم را که می‌بافم
با نگاه به جوراب‌های سوراخم 
سقف خیال بر سرم
                       آوار می‌شود!.

              
#زانا_کوردستانی

لاف عشق

لاف عشق می‌زنید
اما
دست شما رو شده است
گرگ هوس هستید و
پوستین بره به تن کرده‌اید!!


#زانا_کوردستانی

مجنون

مجنون که نشدی
غم پروانه بخوری
ختم به سوختن است
این دیوانگی
عشق نامش نهاده‌اند!


#زانا_کوردستانی

عشق

پدرم در باغچه‌
درخت سیبی کاشت؛
مادرم هر روز
می‌چید از آن 
             -- عشق را!


#زانا_کوردستانی

سبزه برزنجی شاعر سلیمانیه‌ای

خانم "سبزه برزنجی" (به کُردی: سۆزە بەرزنجی) شاعر کُرد زبان، زاده‌ی سلیمانیه است. 

  ادامه مطلب ...

می‌خواهمت

می‌خواهمت
چنان که می‌خواهدش
         خوزستان آب را!


#زانا_کوردستانی 

سرگردان

میان خاطرات مبهم‌ات
سرگردانم
بیا وُ
سامان بده من آواره را...
 

#زانا_کوردستانی

کەوک

آی‌ی‌ی که‌و‌که‌کان
له‌به‌رچی ناچڕین؟!
گاهز ئەیوه‌یش،
وه‌کو ئێمه کوردان کۆچەری ڕۆیشتنن؟!.

◇ برگردان فارسی:

آی‌ی کبک‌ها، 
چرا نمی‌خوانید؟!
شاید شما هم 
مانند ما کردها آواره شده‌اید؟!.

 
#زانا_کوردستانی 

برهوت

پاریس هم که باشم
بی‌تو، 
اکبرآباد سفلی‌ست!
خاکی،
   دور دست،
                برهوت.

             
#زانا_کوردستانی

کتاب pdf مورچه و گل نادان



کتاب pdf مورچه و گل نادان

داستان کودکانه

نویسنده و تصویرگر: #پخشان_گولانی

مترجم: #سعید_فلاحی ( #زانا_کوردستانی )


برای تهیه‌ی این کتاب به وبلاگ میخانه مراجعه کنید


http://mikhanehkolop3.blogfa.com/


عیسی اسدی شاعر تهرانی

آقای "عیسی اسدی" متخلص به "میم" شاعر و مترجم ایرانی، زاده‌ی نهم خرداد ماه ۱۳۵۲ خورشیدی، در تهران است.


  ادامه مطلب ...

مشته‌له دار

باوکه‌م ئه‌ور بوو و دایکه‌م واران
منیش مشته‌له داریکی له له‌یلان
یه‌کجار پاراو نبوم له ئه‌وان

◇ برگردان فارسی:

پدرم ابر بود و مادرم باران 
من هم نهالی کوچک در بیابان
که هرگز سیراب نشدم از آنها...


#زانا_کوردستانی

ماه

آه ای روشنایی در ظلمت
ماه را
    در ایوان کدامین خانه
             جا گذاشته‌ای؟!
 

#زانا_کوردستانی

رنگین کمانی منتشر شد

نمایان شدن رنگین‌کمانی در آسمان ادب

  ادامه مطلب ...

کوردستان

کوردستان بنه‌ماڵه‌‌‌مه

خۆڵی دایکه‌م

شاخ و کوێسانی باوکه‌م

خورۆشی سیرۆان ده‌نگی منه

هه‌ڵفڕینی هه‌ڵۆه‌کانی شه‌ڤڕه‌شکه‌م

شاهۆ و قه‌ندیل ناو براکانم

هه‌ڵاڵه‌برمه‌ خوویشکه‌م

به‌ڵام خۆمیش حه‌لبجه‌م

مه‌غدور و بێکه‌س

لێ به‌ین ئه‌م جیهانه.


◇ برگردان فارسی:


کردستان خانواده‌ی من است

خاک‌اش مادرم

کوهستان‌هایش پدرم

خروش سیروان صدای من

و پرواز عقاب‌هایش خیالاتم

شاهو و قندیل برادرهایم

لاله‌های واژگونش خواهر‌م

اما خودم حلبچه‌ام

بی‌کس و تنها در این جهان.



#زانا_کوردستانی

ماهنامه سخن منتشر شد

▪ماهنامه‌ی سخن منتشر شد

  ادامه مطلب ...

مهدی شریفی شادفر شاعر سنقری

استاد "مهدی شریفی شادفر" متخلص به "آیینه"، شاعر کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در دهستان فارسینج از توابع سنقر کلیایی است.


  ادامه مطلب ...

خورشید

خورشیدام و 

بوسیده‌ام

روی ماه صبح را



#زانا_کوردستانی

کرێکار

کارنیکای کرێکار
دڵی لە شاژنی بەست
نه‌زانست خۆشەویسی لە کەندوودا
ئەبەر فاعلە حەرام بوو

◇ برگردان فارسی:

زنبور کارگر دلبسته‌ی ملکه شد 
اما او نمی‌دانست عاشقی در کندو
برای کارگرها ممنوع بود.
 

#زانا_کوردستانی

کوروش همه خانی شاعر کرمانشاهی

استاد "کوروش همه‌خانی"، فرزند "احمد" و "افسرالملوک همه‌خانی"، شاعر و منتقد کُرد و از چهره‌های شعر نو فارسی در دو دهه‌ی اخیر، زاده‌ی ۸ فروردین ۱۳۵۲ خورشیدی در کرمانشاه، و اکنون ساکن سوئد است.

  ادامه مطلب ...

مرتد

آه ای لاجورد کاشی‌های عقیق 

ای ذکر شبانه‌های ممتد 

بی‌تو، مرتجع‌ام

      هیچ آیینی را پایند نی‌ام!.



#زانا_کوردستانی

فرج اله بیدختی شاعر سمنانی

استاد زنده‌یاد "فرج‌اله بیدختی‌" شاعر، نویسنده‌ و والیبالیست ایرانی، زاده‌ی دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۳۰ خورشیدی، در سمنان، است.

  ادامه مطلب ...

شۆفیر

شۆفیر ێیسنپ بۆ

داغ و گەشەی بنەماڵەکی جێ ئەهیڵاند

تا داغ و گەشەی بنەماڵەکانی شار بگینی


◇ برگردان فارسی:


رانندە‌ی تاکسی بود

غم و شادی خانواده‌اش را جا می‌گذاشت 

تا که غم و شادی خانواده‌های شهر را برساند.


 

#زانا_کوردستانی

شاعره رحیم جان شاعر تاجیک

بانو "شاعره رحیم‌جان"، شاعر و ترانه‌سرای تاجیک، در یک روز بهاری در سال ۱۳۵۵ خورشیدی( ۱۹۷۷ میلادی)، در شهر وحدت تاجیکستان به دنیا آمد. 

  ادامه مطلب ...

شیعر

شیعرەکانم ئیتر نانووسم
دەیدەمیان بە دەم با 
تاکو بەگەیشتەن بە توو
ئەخوێنەم بە گوێ لەیلان
تاکو بەگەئیدە بە بەر
ئەیخمە ناوی چه‌م و گلار
تاکو ئاو بیتیرەی لە شانێ توو
بڵام دەزانم
توو دڵبەستە و دڵتڕی سروشتی نە کاگەز و کتێب

◇ برگردان فارسی:

شعرهایم را دیگر نمی‌نویسم 
می‌سپارمشان به باد تا که به تو برساند 
خواهم خواندشان به گوش دشت و بیابان تا که تو بیابیشان
می‌سپارم به رود و نهر تا که آب به نزد تو بیاورد
خوب می‌داںم که تو عاشق طبیعت هستی نه نامه و کتاب.
 

#زانا_کوردستانی

بیانگ

تۆ موسا بوێ

و ئەمن بنی‌ئیسراییل

هەرمو ورده‌کی،

بیانگەتم ئەگرد!.


◇ برگردان فارسی:


تو موسی بودی و من بنی‌اسرائیل 

دقیقه به دقیقه بهانه‌ات را می‌گرفتم.

 


 

#زانا_کوردستانی 

مۆجزە

ورده ورده پێخەنینەکانت 

مۆجزە بۆ

وا لە ئیبراهیم و ئیساشم

بەر نەهات!

ئاڵمیگی زیندو کەرد...


◇ برگردان فارسی:


لبخندت معجزه‌ای بود

که از ابراهیم و عیسی هم ساختنی نبود!

عالمی را زنده کرد.



 

#زانا_کوردستانی 

باوه‌شت

باوەشت لە گەڵ مالی خوا

تەنها یەک فەرقی هەس

هۆو ماله هەزارا هەزار زائری هەسو

باوەشت غاری حەرایە موحەمەدە!


◇ برگردان فارسی:


آغوشت با خانه‌ی خدا تنها یک تفاوت دارد

آن خانه هزاران زائر دارد 

و آغوشت غار حرا است!


 

#زانا_کوردستانی 

ترجمه‌ی شعرهایی از ادریس علی

آقای "ادریس علی"، (به کُردی: ئیدریس عەلی) شاعر و نویسنده‌ی معاصر کُرد در اقلیم کردستان است.

از او چندین کتاب چاپ و منتشر شده است:

- عشق هاجر 

- زبان زمین و رودخانه 

- راننده‌ی داستان‌ها 

- روح بی‌غبار 

و...


 ■□■


(۱)

من اسمت را می‌گذارم ماه!

نیمه‌ی دلم! 

تکه‌ی آفتاب!

صدها ستاره‌ی ریخته بر آب حوض...

پس تو مرا چه می‌خوانی؟



(۲)

به خانه‌ی جدیدمان که نقل مکان می‌کنیم 

هر چیز بد را از هم پنهان می‌کنیم 

من پول را و تو عشق را!

باز که می‌گردیم به خانه‌ی سابقمان 

همه‌ی چیزهای نیک را به هم نشان می‌دهیم 

من کینه و تو انتقام را!

ما مشکل اسباب‌کشی داریم،

وگرنه می‌توانیم کولی‌وار 

در کوچه‌ها و کنار جاده‌ها و میان پارک‌ها

با چند قطره آب و ذره‌ای روشنایی

همانند گل‌ها، زندگی کنیم.



(۳)

بعد از تو ماه گرفته‌ای می‌شوم و 

خود را پشت ابری پنهان می‌کنم،

تا حکایتی به پایان رسیده گردم،

تا که جوکی خنده‌دار بشوم!

تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!

...

اما راستی، تو

بعد از من چه خواهی شد؟!



(۴)

وقتی که کتابی را به دست می‌گیری 

شمارگان آن بیشتر خواهد شد و

چاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد.



(۵)

تو وقتی برای دیدار مادرت، 

چمدانت را می‌بندی 

نرخ بلیط‌های پرواز افزایش می‌یابد،

وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و 

خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامه‌ها خواهد شد 

و مرزبانان، 

شش ماه بدون حقوق 

برای بازگرداندن تو  مهلت خواهند داشت.



(۶)

من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و 

او با سپر گله‌گی 

به مصاف من آمد،

در گرماگرم این نبرد،

در عمق قلبم،

جسدی بلاصاحب افتاده بود.



(۷)

با نفرت به خود زل می‌زنم 

و در دلم، شرک می‌برم 

به آن چیزی 

که در ترانه‌های فارسی‌ست 

و همیشه بر لبان تو خنده می‌نشاند.



(۸)

روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز می‌کنم و 

شبم را 

با خاموش کردن سیگار به پایان می‌رسانم.

باورم شده که زندگی‌  

همین دود زیانباری‌ست 

که به من لذت می‌بخشد.



(۹)

آری! دنیا عوض شده!

مثلن من و تو در یک شهریم 

فقط و فقط چند کوچه و خیابان 

از هم فاصله داریم 

اما آنقدر از هم دوریم 

که تنها در ترانه‌های قدیمی 

به همدیگر می‌رسیم...



(۱۰)

ناامیدی کلید ندارد که در خانه‌ات را بگشاید  

پا ندارد که به دنبالت بدود 

دست ندارد که گریبانت را بچسبد 

چشم ندارد که تماشایت کند  

دهان ندارد که صدایت بزند...

ناامیدی گاهی کلمه‌ای‌ست 

که در میان نامه‌ای به دستت می‌رسد 

یا که سکوتی‌ست حاکم بر خانه‌ و 

بعد از چند بار زنگ زدن،

کسی در را بر رویت نگشاید...

یا که شاید خورشید باشد و 

وقتی در بهارخواب خوابیده‌ای 

بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و 

ببینی که خانه‌‌ات سوت و کور است،

نه عطر چای تازه‌دمی در هوای پخش است 

و نه گنجشکی در حیاط پر می‌زند 

و نه دخترکی یک قل دو قل می‌کند 

و نه از رادیوی آویزان بر شاخه‌ی درخت انجیر

ترانه‌ای به گوش می‌رسد...

ناامیدی، شاید آن زمان باشد 

که از نردبان چوبی پایین می‌آیی 

و چشمانت از تعجب از حدقه بیرون می‌زند 

و می‌بینی که خانه‌ 

بدون خش‌خش دمپایی‌های مادرت 

غرق در سکوت و وحشت شده است،

و هیچکس نیست 

که از صمیم قلب به او بگویی:

--: صبح بخیر!!! 



(۱۱)

در روز قیامت 

فرشته‌های موکل بر شانه‌های چپ و راستم 

دفتر اعمالم را می‌گشایند و 

تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می‌گرفتم 

و همچون کودکان فیلم‌های کارتونی 

خودمان را در مزرعه‌ی گندم کنار ده کوره‌ای پنهان می‌کردیم را،

ثواب و کار نیک می‌نویسند!

ولی باز هراس دارم 

که به دوزخ رهسپارم کنند 

چونکه جرأت هیچ کاری

جز گرفتن دستانت را نداشتم.



(۱۲)

برای چشم‌روشنی نوزادهایی 

که تازه به دنیا می‌آیند،

عصا و عینک ته‌استکانی و 

تسبیح و آیینه‌ی جیبی و 

کیسه‌ی تنباکو و دومینه و 

قیچی سبیل‌گیر و موگیر و 

شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!

زیرا اینجا آدم‌ها 

پیر زاده می‌شوند!.



(۱۳)

آیا احساس می‌کنی،

باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده‌ام 

بازگویش کنم؟!

از سکوت من خودت پی ببر!

جز آن سخنان دیرین عاشقانه 

سخنی تازه ندارم برای گفتن...



(۱۴)

وقتی که به محله‌ای دیگر نقل مکان کردیم 

هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.

مادرم ظروف شیشه‌ای را 

و خواهرم گلدان‌های سفالی و 

برادرم کتاب‌هایش و 

پدرم فرش‌ها را...

ناگهان همه‌گی به من چشم‌غره رفتند 

وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و 

چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می‌کردم...



(۱۵)

در شهر ما 

خیاطی بود 

که خیلی به کار و بار خود می‌بالید...

هر وقتی که مرا می‌دید، می‌گفت:

برای هرکس که کفن دوختم،

محتاج لباس دیگه‌ای نشد!

 



گردآوری، نگارش و برگردان اشعار: 

#زانا_کوردستانی