احمد محمود امپراطور
◇ نمونهی شعر:
(۱)
کوههای سبز ملک بدخشانم آرزوست
دیدار روی سرو خرامانم آرزوست
یک کهکشان ستارهی از عشق و همدلی
تا صبحگاهی وصل درخشانم آرزوست
در دفتر کتابت ِ گلبرگ نامهها
تنها ز نام پاک تو عنوانم آرزوست
در واژهها ملاحت دیگر فکندهای
از فکر تو تراوش ِ دیوانم آرزوست
تدبیر ِعشق گرچه ز قانون فراتر است
از چشم نمی باز تو فرمانم آرزوست
در کشور سماحت صدق و، وفا و مهر
آیینهدار چون تو جهانبانم آرزوست
از رود نیل و عشق زلیخا شدم عذاب
آن کودکیی یوسف و کنعانم آرزوست
تنهاایم جنون و هوای ترا کند
از شهر رو بسوی بیابانم آرزوست
بیزارم از مکابره و شیخ یاوهگو
کوس بلند مجلسی رندانم آرزوست
وصف رخ ترا کند آهنگ قلب من
یک نیلبک نه، بلکه نیستانم آرزوست
محمودم و هوای دگر نیست در سرم
آزاد و سر بلندی و ایمانم آرزوست.
(۲)
هوای عشق رسد از هجومِ جولانش
گلِ بنفشه بروید ز گردِ دامانش
به سرزمینِ غرورش کند کرشمه و ناز
ز بلبلانِ هوس پر بُود گلستانش
به ناخنش زده از رنگِ خونِ دیدهای من
به جلوه برده دلم جسمِ نیمه عریانش
دگر تمامِ صفاتش ستودنیست ولی
خدا عوض کند آن خویی نابسامانش
دلم به سیخِ جفا میزند گلابی من
ز خنده پُر بُود اما گلابِ خندانش
به من نمانده مجالِ نفس کشیدن را
خطِ مقدمِ جبهه است تیرِ مژگانش
من عاشق هستم و او نازنینی بیپروا
گرفته او جگرم را به زیرِ دندانش
جنون خیالم و پروازِ آتشین دارم
چو آفتابِ فلک میکنم چراغانش
ز مالکِ دو جهان التماس من این است
نه بینم هیچ زمان دیدگان گریانش
دلشکستهای محمود را نشد مرهم
یکی نگشت که گوید دیگر مرنجانش.
(۳)
طرح و اندیشهی نو را ز سر ایجاد کنید
یوسف خویش از این چاه غم آزاد کنید
نگذارید شود حادثهها دامنگیر
بلمقابل بر ِ ظالم شده بیداد کنید
ز عمارتکدهی واهمه آیید بیرون
قصر آزادهگی را با فخر آباد کنید
عَلَم فخر زنید بر سر بام دنیا
ز جمع ناموران خویش قلمداد کنید
عشق و حبالوطنی را بدهید در دل جای
روح و ارواح ِ شهیدان وطن شاد کنید
ز رهی لطف و کرم بر ضعفای میهن
به توانایی خود رفته و امداد کنید
به گدایی نکنید ملت خود را تحقیر
به ره و رسم نکو دعوت و ارشاد کنید
کوه خشکیده به همت بنماید همه سبز
همه را سرو صنوبر، همه شمشاد کنید
آتش جنگ و ستم دور کنید از کشور
همگی تحفه به اولادهی شداد کنید
ببرید قاف غرور تا به ستیغ پامیر
بر آینده چنین زندهگی بنیاد کنید
لذت آب و هوا را ببرید هر شب و روز
هر یکی شکر به این لطف خداداد کنید
باشد این آرزوها در دل محمود همیش
پاس این آرزوها کرده ورا یاد کنید.
(۴)
عروس عشق خفته در گلستان
به کشم و جرم و درواز و به خواهان
نوا آمد سحر از سوی بستــان
ز آن مرغ سحر خیز و خوشالحان
ز منقارش صدای صد نیستان
همی گفت این سخن با سوز و افغان
بدخشان سرزمین آریاییست
بدخشان زیور ملک خداییست.
...
ز ققرهی کبک مستش دره در جوش
دمن تا قلهی پامیر گلپوش
شراب و انگبین از چشمهها نوش
کجا عقلات به سر ماند کجا هوش
همین آواز از کوهاش کنی گوش
که دریا نعره بر دارد که بخروش
بدخشان سرزمین آریاییست
بدخشان زیور ملک خداییست.
...
بود این سرزمین ملک معانی
محل و زادهی قبادیانی
به مد علم دارد پاسبانی
شکوه و منزلت را خوش بدانی
جهان منزلگه و این دار فانی
فقط با معنویت زنده مانی
بدخشان سرزمیـن آریاییست
بدخشان زیور ملک خداییست.
...
سرافراز است از امروز و دینه
که دارد خرقهی شاه مدینه
بود خلقاش همه نیک و امینه
شده پاک از غرور و کذب سینه
بمیرد دشمنش از سوز و کینه
ندارد این شکوه و سر زمینه
بدخشان سرزمیـن آریاییست
بدخشان زیور ملک خداییست.
(۵)
خدایا احتیاج هر کس و ناکس مکن ما را
به غیر خویش دیگر هرزهی اقدس مکن ما را
بدهی از خوان نعمات خودت رزق فراوانم
چشم در انتظار موسوم جو رس مکن ما را
گرفتارم ز هر روزی دگر امروز میدانی
مخیر ساز و از این بیشتر پامس مکن ما را
تو میدانی و من هم نیز میدانم خدای من
گنهکارم ولی از درگهی خود پس مکن ما را
بده نضج کمالات و هنر را سر فرازم کن
ز جمع بندگانی نیمه و نارس مکن ما را
خدایا معرفت را کن چراغ سرنوشت من
به معراجت رسانم هیچگاه بیاس مکن ما را
تو هستی رحمتالعالمین من خاطیام یا رب
عقوبت را نیکو میساز دلواپس مکن ما را
به اذن خویش کن محمود را جاوید در عالم
چو دیگر بندگانت زایل و دارس مکن ما را.
(۶)
هر نفسم یاد تو را میکنم
خویشتن از غصه جدا میکنم
لذت عشق تو به لب میرسد
نام تو را تا که صدا میکنم
سرخی رخسار تو آید به یاد
خون دلم را به هوا میکنم
جان به لبم، لب به لب من گذار
من ز لبت خویش دوا میکنم
خاک قدمهای تو را من همیش
در تن خود فکر ردا میکنم
گر ملکالموت شوی جان دهم
گر تو شوی خضر بقا میکنم
هستی به من پادشاهی گلرخان
من به درت خویش گدا میکنم
خون سرشک همرهی خون جگر
در کف پای تو حنا میکنم
بیشتر از این تو مکن امتحان
ورنه عریضه به خدا میکنم
داری چو محمود بسا شیفته
لیک خود از ار که جدا میکنم.
(۷)
بودن من به کنار تو جگر میخواهد
یک عمر زندگی در بین شرر میخواهد
عشق همراهی هوس ساز نگردد هرگز
شاخِ خشکیدهی اشجار تبر میخواهد
من گنهکارم و تو پاکترین جنس خدای
سود دیدار بسی رفع ضرر میخواهد
تا رسم من به حریمِ گل و گلزار رخت
به مژه روز شبان عزمِ سفر میخواهد
طوطی شوقِ ترا آیینه تنها بس نیست
جلوهی باغ و گلستان و شکر میخواهد
دلبری مختص خال و خط و رعنایی نیست
دلربایی دو جهان کسبِ هنر میخواهد
خاک گردم من اگر پای تو در خاک نهی
قدمِ نازِ تو فرشِ ز گهر میخواهد
به نوازش گریی گوشِ تو خود میدانم
غزلِ چندی ز محمود اثر میخواهد.
┄┅═✧❁