عنوان مجموعه اشعار : هاشور در هاشور ۱۴
شاعر : سعید فلاحی
عنوان شعر اول : ۱نگاه خیره ی من ،،،
با چشمانی بیگانه از خودم؛
ماتِ نگاهِ سردت بود...
دردانگیز بود برایم که،
چرا مثلِ گذشتهها'''
نگاهم را،
با تبسمِ همیشگیات
--پاسخ ندادی؟!
...
نکند--
سکّوی یخزدهی غسالخانه
گرمای مهرت را
سرد کرده بود؟!
آه!
آه؛
--پدر!
عنوان شعر دوم : ۲روسریات را کنار بزن!
این مرز پارچهای،
دیواری مرگبارست
مقابل عاشقانههای من...
♥
اینجا،،،
سربازی جان بر کف متوقف ست،
پشت خاکریزی پارچهای!
عنوان شعر سوم : ۳مرا از اینجا ببر،
تا آبی آغوش نیلگونت،
تنگاتنگ موج بازوانت!
لابه لای مرجانهای سرخِ دامنت،
شناور با ماهیان دستانت!
مرا از اینجا ببر،،
مى خواهم "بهشتم"
--در اعماق پیراهن "تو" باشد.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
شعر اول « سعید فلاحی » یک مرثیه است اما بر خلاف مرثیه های سنتی به مرگ نگاهی واقع گرایانه دارد و متوفی را موجودی در عرش اعلا نمی بیند . در هر صورت اما مرثیه وجه عاطفی پر رنگی دارد . در هر مرثیه ای این خطر وجود دارد که این عاطفه برجسته تر از تخیل شاعرانه گردد و تمامیت شعر را به خود اختصاص دهد . مرثیه ی راوی این شعر برای پدرش بر گفت و گویی مونولوگ با فرد از دنیا رفته تکیه دارد که خود به خود شاعرانه است اما در عین حال کاملا کلیشه ای و خودکار است . گفت و گویی که هر فردی با متوفی انجام می دهد . موضوع دقیقا همین جاست ، آنجا که محتوای این صحبت تازه نیست و به شدت آشناست . از همین رو متن به نثر شاعرانه و ادبی تبدیل شده است و از شعری با تعبیرات و مضامین بکر فاصله گرفته است . در واقع به جای متنی حسی با متنی احساساتی روبروییم .
در شعر دوم اساس شعریت متن بر تشبیه رویری معشوق به دیواری مرگبار (!) و سپس خاکریزی پارچه ای (!) ست . هر تشبیهی به وجه شبه و تناسبی میان طرفین تشبیه نیاز دارد تا باورپذیر و زیبا جلوه کند . به شخصه وجوه شبه تشبیهات این متن را محکم و زیبا نمی دانم . این عدم پذیرش ناشی از عدم تناسب بصری میان طرفین تشبیه است . تعبیر دیوار یا خاکریز برای جسمی نرم و لطیف و نه چندان صُلب ، منطقی نیست . تشبیه راوی به سربازی جان بر کف هم فاقد پشتیبانی لازم از سوی دیگر کلمات است . در نهایت اما تعبیر مرز پارچه ای نسبت به دیگر تعابیر این شعر کم و بیش پذیرفتنی تر و منطقی تر به نظر می رسد .
شعر سوم « فلاحی » مثل دیگر اشعار او ایده ی تازه ای ندارد اما تلاش می کند تا با تکیه بر تصاویر و مضامینی نو همان ایده ها را بازآفرینی کند . موج بازوان ، مرجان های سرخ پیراهن ، آبی آغوش و ... من این ر ا برای این سطح از تجربه ی شاعری کافی نمی دانم . او باید به دنبال خلق ایده های نو برای تشکل شعر باشد و بیش از این به فرم های تازه بیاندیشد . در شعر او فعلا ایده ی نویی نمی بینم و او را مشغول بازتولید ایده های کهنه می یابم .