انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

محبوبه زیدی شاعر لرستانی

بانو "محبوبه زیدی" با نام هنری "ماه پوپک" شاعر لرستانی، زاده‌ی یک خرداد ماه ۱۳۵۴ خورشیدی در خرم‌آباد است.

  

وی ادبیات انگلیسی را تا مقطع کارشناسی، در دانشگاه شهید بهشتی لرستان خوانده و از سال ۱۳۸۵ عضو هیات امنای انجمن شعر خرم‌آباد است.



▪نمونه‌ی شعر لکی:

(۱)

مه إ تاوشت تاو چیم تو

و آگر داخ دوژخ 

دسم شوریه...

 ◇ برگردان فارسی:

من با تابش تاب چشم‌های تو 

از آتش دوزخ 

دست شسته‌ام...


 

(۲)

آو انار أ مرشه 

إ مرژنگ آو و حویرم.

منه لیوه!

إ آگر آپریسکا گیون وژم 

دسم شوریه...

 ◇ برگردان فارسی: 

آب انار می‌ریزد

از مژه‌های آب و آفتابم 

من دیوانه!.

از اخگر شعله‌ور جان خودم

دست شسته‌ام...


 

   (۳)

تکیامه، تاوسون حشک و بی آوم،

تینه روژگار

و پالدم دریا..‌.

بوأ سیل،

باون أ بوی لش اساره لریا گیونم!

 ◇ برگردان فارسی: 

تکیده‌ام، 

تابستان خشک و بی‌آبم!

تشنه‌ی روزگار،

دامن پاره،

بیا و ببین!

جشن پاگشای لاشه‌ی بخت برگشته‌ی جانم را ...


 

(۴)

هر که ماینه راس پوتک خیالم 

آو ار جام أ مهی و بوین!

چق و پوق سخون خاطرم.. 

 ◇ برگردان فارسی:

هر وقت، به زلف خیالم سر می‌کشی!!

از صفحه‌ی روزگار محوم می‌کنی!!

و تماشا کن،

صدای سوز شکستن استخوان خاطرم را...



(۵)

مه مگستم 

آساره هفت آسمونم تو بویی!

بخت هیل مه

 ممون خوش نهات تو بی!

 ◇ برگردان فارسی: 

من می‌خواستم ستاره‌ی هفت آسمانم تو باشی!

بخت کج من  

مهمان ناخوانده‌ی تو بود!


* برگردان اشعار از خود شاعر است.


■□■


▪نمونه‌ی شعر فارسی:

(۱)

[بیا به آتش تنم] 

بیا به آتش تن من 

و از خاکستر وفا نخواه

وقتی در دام باد گرفتارم! 

کوری که چه آب غرقش کند 

چه آتش 

عصا نمی‌خواهد! 

مردمان خسیس روزگار ما 

کسی را گدا نمی‌خواهند! 

وقتی حتی لاشه‌هایمان را

کرکسان بر نمی‌دارند 

وقتی سوختن، سر وپا نمی‌شناسد 

کاش کور می‌شدم

بیدار نبودم 

و نمی‌دیدم خدایان شهر را

که چگونه می‌دوند و 

مردم را به سیلاب می‌بخشند 

آن سال‌ها پدر زمین‌گیر شده بود

چون من از چشمان تو...!! 

خانه‌ی ما آشیان پرستویی بود

که ننگ گلستان را بر نمی‌تابید 

و اشک‌های من  

هیچ آتشی را سرد نمی‌کردند  

که به هزار هزار ارغوان نمی‌بخشیدمشان

من آموخته بودم 

کنج خانه‌ی ما 

از فیض آسمان‌ها بالاتر است 

بلندتر است 

و جام‌اش همیشه خالی است 

جاده‌اش ماری است زهرآلود

کسی که دست به دست‌های تشنه‌ی من نداد

که تشنگان 

آبروی زمین و زمان هستند 

زمینی که حتی  

دشمنام بر عاشقان حرام است 

زمانی که لبخند شکست حباب‌هاست 

و روزگاری

که خانه‌هایش آن قدر کوتاه است 

که تنها سر بر زانو می‌توان گذاشت! 

بیداری من 

دشمن من بود

و گردش چشمان تو 

ساقی شب شعرهای من 

که صبرم نیست 

مگر باختن به یک آن 

به یک جا!! 

در جهانی که چنان باز است  

در خیالم 

که من دیوانه همه را بیابان می‌پندارم

می ناب بر گیسوی خود می‌افشانم  

که آبروی دهر  

همه از مستی است 

و بعد عکس قاب‌های من و تو 

بر کنج دیوار

به رقص در آید 

که مردها هرچه بزرگتر 

فرو ریختن‌ها بیشتر 

و کودکان خاکباز جسورتر 

من فهمیده‌ام

معنای این خطوط نانوشته‌ات را

سایه‌ی دست‌های توست 

که عطر به خرابه‌های دیوار من می‌زند 

سمفونی شراره‌های آتش تن من است 

که وزن شعرهایم می‌شود

چشمان تو معلمان منند 

و پلک‌هایت شکنجه گرانی بی‌رحم 

که چرا 

جان و مال به سیلاب نمی‌دهم 

تن به گرداب نمی‌سپارم 

خویش به آتش نمی‌بخشم 

اگر شوق این شعر  

سماع من و تو است! 

خار در پا، آتش بر تن  

چرا به میدان نمی‌آیم! 

اگر شوق این شعر 

پرواز من و تو است...! 


 

(۲)

تابوت من پر از مویه‌های تو 

هزار پاره هم که شوی

به وداع مغرورانه‌ام

گردن باید کج کنی 

به درخت به صلیب 

به نگاه‌های پر از سوال من 

تکان بدهی اعماق خاکی را که 

به انحنای جسم سرد خود می‌کشانم 

به خیال شب می‌روم

چه آهنگ زنده‌ای است 

که تو بر تابوت من شکسته می‌شوی

چنگ می‌زنی 

می‌زنی تارت را

پر از انتظار

و من بادهای گریزان را به جای تو 

به طبیعت خود می‌کشانم 

به آغوش خاکی‌ام

و خواب از چشم‌های من بر نمی‌خیزد

که تلخ‌ترین تاریخ شعرت را

در برابر من 

در برابر خودت می‌بینی 

و بی‌پاسخ رهایم می‌کنی 

به درخت 

به صلیب...



(۳)

در بندم

هیچ مگو 

جمله‌هایت تنگ است 

می‌خوابم 

نیستی!

زمان ایستاده است 

و من تمام فصل‌ها را فراموش کرده‌ام...


کجایی؟

ماه کامل پر از نقره‌ی این آسمان

بانوی باد و باران...

با تو از ندا به ندا گفته‌ام

چرا این پیامبر نمی‌رسد 


با تو 

با صد حنجره

که در عرش هستی است 

هزار بوسه در چشمت کاشته‌ام

گفتی سایه سار می‌شوم

گفتم: خسته‌ام...

خسته از این خواب بلند!

سر به دار شدی

به اختیار

آمدم و هزار دلیل برای خاکستر شدنم...

دود می‌بارد، دود

شاعر از کوچه گذشت 

سال‌ها بود خیابان خالی بود...



(۴)

گاهی دوستت دارم‌ها 

بی‌فایده‌اند 

مثل موفق باشیدهای

انتهای برگه امتحانی...


 

(۵)

طعم ارتفاع می‌دهد لب‌هایت 

مرزها همه اتفاقی‌اند عشق من!!

و لحظات موزون جهان

فقط با پلک زدن تو 

خیز بر می‌دارند.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (رها) 




منابع 

@radioro_kurdestan

www.mahbubezeidi.blogfa.com

www.sherenab.com


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.