ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بانو "نیکناز رضوی حقیقی" فرزند "سید محمود"، شاعر و نویسندهی ایرانی، زادهی بوشهر و اکنون ساکن در شیراز است.
ایشان ادبیات انگلیسی خوانده و جزو نخستین مدرسین کارگاههای آموزش شعر در جنوب کشور است.
تعدادی از اشعارش در کتاب "رگهای روشن" چاپ و منتشر شده است.
وی مؤسس انجمن ادبی "دلنویسان" نیز هست.
▪نمونهی شعر:
(۱)
در من تناسخ کن ای عشقِ ناباور
گاهی صدایم کن در پلّهی آخر
هرکس که عاشق شد از جانِ خود سیر است
ماییم و افتادن در چالهای بدتر!
تسبیحِ بگسَسته دانَم که زیبا نیست
باید چه عذری شد بر دَرزِ یک ساغر؟!
انسان عاشق را تدبیر مردن نیست
زیرا که او مرده با علّتی بهتر!
مانند یک لِنجی در حالِ غرقم، غرق...
دل برده است از من طوفانِ پایانبَر!.
(۲)
در انتظارِ هیئتِ این واژگان درد
ما رازِ مرده پشت هر یک برگهای زرد
ما آبِ پشت پای هر پایِ مسافریم
هر قطره بغض دارد و مانند بغضِ مرد!
تاوِل که میزند نبین این دستهای زن
آتش نبوده بلکه او از انتظارِ سرد
سرباز غربتیم و وقتی روی برجکیم
از خانهمان که دور و ما از خویشتن که طرد
لبریز میشوم ولی از رو نمیروم!
من تاسِ پرت شدهام بیرونِ تخته نرد...
(۳)
اندوه و درد و شعرِ من حکمی کلیشه دارهاند
شکلی جدید از حسرتی در شعر ریشه دارهاند
اینجا ظهور واژهها، مانند رستاخیز من
از شعر برمیخیزد و عمری همیشه دارهاند
تقسیم سلولیّ غم مختل به افزایش شده
تومور به تومور واژهها هم یکهو رعشه دارهاند
گاهی نمیدانی بری یا که بمانی، بر یقین
حسّ بلاتکلیف را ذرّات شیشه دارهاند
طرحی عمیق از فاصله تبدیلِ عادت میشود
رفته به رفته دردها رفتار تیشه دارهاند...
(۴)
بالاتر از سیاهی هم رنگ فراموشیّ ماست
خاکسترم که تیره شد مدیون خاموشیّ ماست
شکی به روشنایی هم باید به شب گاهی کنیم
آگاهِ شکلِ اَبلهان! این شکل توداریّ ماست!
پنهان که بوده از همه پنهان نباشد از شما
این واژههای لخته خون، تحسین خودداریّ ماست
گاهی به مو که میرسد پاره ولی هرگز که نه
این ریسههای خونِ دل محصول جان یابیّ ماست
اندازههای فاصله تولید خیاطیّ کیست؟
بشکاف میزنم ببین این جنگ تدریجیّ ماست...
(۵)
باز کسی سکوت شب را شکست
گلولهای تیر شد
و آینهای را شکاند
باز زنی در شب، شب شد
از جغرافیایی تصرف شده!
در من امیدی به رنگ خاکستری،
درختها را زغالی کرد
این طیف کور به تو میآید!
جسم دیگری از من،
۳ بامداد در مغز من میایستد
هم جهت با عقربهی ساعت میچرخد
در راس ساعتی جفت،
مرا به آفرینشم میرساند.
من آفرینشی داشتهام
در پوست تنی که مال من نخواهد بود.
باز دردهای تکراری!
ظلمات در ظلمات پوست میاندازد
باز ساعت در صبحی چندش حرفهای رایگان زد!
و هفت صبح جمعه در قهوهای سرد شد
باز دردهای تکراری...!
دلمان گریهای متنوع میخواهد!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
https://instagram.com/niknaz_razavi?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
www.niknazrazavi2022khanesheeriran.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com