ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۱۶ #سعید_فلاحی(زانا کوردستانی)
- بدبختی:
پیرهن ام را تن صندلی می کنم
می نشینم روبهرویش...
می پرسم:
--خوشبخت هستی؟
...
آه؛
او هم میداند،
بی تو خوشبختی
برای من
مفهومی گنگ دارد!
___________________
- بیقراری:
قایم باشک بازیهایمان،
--یادت هست؟!
بار آخر من تا ۵۰ شمردم وُ،
تو دستِ پدرت را گرفتی،
وَ رفتی!
دیگر نیامدی...
...
اما من هر روز
همان کوچه را چشم میگذارم.
آه!
هر جای این دنیا پنهان شدهای
وقتش رسیده،
بیرون بیایی!
___________________
- رسالت عشق:
سالها اجدادمان
رو در روی هم جنگیدند!
اما حالا من و تو
روبروی هم نشسته ایم وُ
--قهوه می نوشیم!
این است رسالت عشق.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور