ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی مرد از خانه خارج شد؛ او دزدکی وارد خانهاش شد. زن با دیدنش از خوشحالی، در پوستاش نمیگنجید. عشقاش را بوسید و به آغوش کشید. تا ظهر با هم به معاشقه پرداختند و ظهر قبل از بازگشت مرد، از خانه خارج شد.
سه ماه بود با مریم آشنا شده بود و حدود یک ماهی میشد هر روز بعد از خروج شوهرش به سراغش میرفت.
در راه به زرنگی خودش احسنت میگفت و به برنامهی فردایش با مریم فکر میکرد.
چند خیابان آن طرفتر خانه داشت. وقتی وارد خانه شد. برگهای کاغذ را روی تخت خوابش دید. دستخط زنش بود.
- من در کنار تو عشقی حس نکردم. دنبالم نگرد من با عشقم برای همیشه از این شهر رفتیم!.
#زانا_کوردستانی
: