ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زندهیاد "عزتالله ابراهیمنژاد"، شاعر و فارغالتحصیل رشتهی حقوق از دانشگاه چمران اهواز و یکی از قربانیان حمله به کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ است.
کتاب "به آسمان" مجموعه اشعار و مقالات ویست که توسط انتشارات ثالث و آتیه در سال ۱۳۷۹ در ۸۲ صفحه و دو هزار نسخه، چاپ و منتشر شد.
این کتاب با مقدمهی "سیدعلی صالحی" منتشر شده است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
[ما را به خاطر بیاورید]
ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم
شور و عشق در سینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم
سینه بر خاک سوده
مردیم
ما را به خاطر بیاور!
ما را که سینه سرخانی خنیاگر بودیم
و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار
و نه بر شاخسار
که در بازار
پیش از آنکه آوازهخوان شویم
بر شاخهای تکیده از تکیهگاه خویش
جان وا سپردیم
به خاطر دارم پیامشان را
سرنوشتشان را
آری...
و همیشه در گذرگاه خاطرم در گذر است
آوازهای صامت سینهسرخان سینه بر سیخ
و تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
و از تکرار یادشان
شاید پیش از آنکه شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم.
(۲)
ما را چه میشود؟!
در هنگامهای که لشگر موج بر چهار سوی وطنمان
سینه میکشد
و ما پی چنیهای در پستترین دهلیزها و شکافها
به کرمی مبتلائیم
و فارغ از وطن به سرزمین دامها
به چرا شدهایم
شما را چه شده است!
هنگامی که وطن، وطن بود
نه بوی خاک و نه نوازش نسیم و نه آفتابش
در شما غنچه شوقی را نمیشکفت
و از لحظات جاودان و بزرگش
ساعات کوچک چاشت و نهار و شام
همچون دانهتان
گوارای یادتان بود
وینک که سیل آب ـ مائدهها را بر آب راند
بال شما تا ارتفاع لقمهای پرواز داند
زیرا فراخنای وطنتان به حجم شکمتان
و وسعتش به شمارِ دانهها ـ حقیر است
و مرا چه میشود!؟
هنگام که لشگر موج از جغرافیای وطنم
جزیرهای به تنگی چشم حسودش گذاشته است
ـ
اما این وطن برای من وطن است
تا خیزابهای سرکش موج
رام جنگلهای لاغر من است
چون سواری پرنده
بر آتشفشان کوهسار
گرده فیل
چرا که من تنها سوار بازمانده زمینم
و روزی پهنه آسمان را
به یادبود گستردگی آن
با بالهایم در چشمانداز آفتاب نقش میکُنم.
تا آفتاب را چه شود!؟
میترسم که قرص دل او
چون قلب کوچکم در خون نشیند
و از غصه دلش تنگ شود
چون چشم دشمنان
چون سرزمین من!.
(۳)
...در افقهای دور دست
کسی
دوشیزگی جانم را میسترد
بیکرانگییی که از آنم نیست
و
چشمم را اشکبار میکند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی