ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
استاد "سید خلیل (مسعود) حاکمزاده" شاعر، نویسنده و روزنامهنگار گیلانی، زادهی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۳۷ خورشیدی، در رشت است.
▪سوابق و فعالیت ادبی و هنری:
- مسئول انجمن مستقل شعر و ادب رشت (حوزهی فعالیت استان گیلان)
- مسئول صفحهی فرهنگ و ادب هفتهنامهی صابرین
- مسئول انجمن شعر و ادب سراوان رشت
- مسئول انجمن شعر و ادب ارشاد رشت
- مسئول صفحهی ادب و هنر روزنامهی نقش قلم گیلان
- چاپ کتاب ستارههای شمالی (معرفی و شعر پنجاه و سه شاعر گیلانی به زبان فارسی) - ۱۳۸۴، انتشارات لاهیجی قم
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
میشد از خط شب عبوری سبز، از تبار گل و سپیده شوی
در سکوت نوازش مهتاب میشود خوبتر شنیده شوی
در پگاهی که بود مَهَ آلود، کوچه گرد خیال من شدهای
مثل گل روی شاخه زیبایی نه نباید ز شاخه چیده شوی
چشمههای سخاوتت جاریست در هوایی که بیتو میمیرد
در فضای فشرده چشمام، قطره، قطره، چرا چکیده شوی
دستهای ظریف و مرطوبت بیرمق مانده است و دل مرده است
ای صمیمی که مهربان بودی، وای بر من به غم کشیده شوی
مثل نیلوفری که در مرداب با افقها همیشه رفته به خواب
چه خزانی تو را کشیده به خود دوست دارم شکفته دیده شوی
در دعاهای نیمه شب تا صبح چشمهای تو پا به پایم بود
منِ بیتو، شکستنی هستم، نه، مبادا که دل بریده شوی
من برایت خیال میبافم تا که از راه رفته برگردی
غیر ممکن دوباره ممکن نیست؟ شب تاریک من سپیده شوی!!
(۲)
به اعتماد تو بخشیدم گذشتههای جوانم را
و از خیال تو میشویم دریچههای گمانم را
من از عصاره یک زخمم تو شوره زاری و میباری
به عقدههای تو پس دادم تمام تاب و توانم را
تو انحصار خودت هستی که در حصار تو درگیرم
به دست سادگیم دادم من اعتبار و امانم را
از ابتدای تو پاشیدم، به رنگ رنگ تو بد دیدم
به زمهریر تو میسوزم اِحاطه کرده زمانم را
تو اتهام دلم هستی که صد حواله غمم دادی
برای آنکه نگویم باز _بگیر دست و زبانم را
منم گناه خودم هستم که بر مدار تو میگردم
چه خوب شد که نمیبینی _ تو آشکار و نهانم را...
(۳)
دست تنها بیتو ماندم در نگاه عالمی
از نفسهایت نمیآید صدای همدمی
گاه گاهی میشود ناگه هوایی میشوم
احتملاً در سکوتم ریشه میگیرد غمی
قطرهها با وحشتی بر گونههایم میدوند
بر ترکهای دلم ای کاش میآمد نمی
خستگی با رخنهای تا استخوانهایم نشست
بیگمان راهی شدم در سرنوشت مبهمی.
...
بارها از سایهی خود کجرویها دیدهام
او تبر در دست دارد،... ادعای محرمی!!
(۴)
هر همقدمی رسید همدم نشوی
چون بوسهی باد و برگ محرم نشوی
در رابطهها همیشه تردیدی هست
در وسوسههای سیب آدم نشوی.
(۵)
من پشت درم به من نمیاندیشی؟
نزدیکترم به من نمیاندیشی؟
با اینکه شکستهام حواست باشد
زنگ خطرم به من نمیاندیشی؟!
گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
@masoud.hakemzadeh
www.rashtpoem.blogsky.com
www.shereno.com