ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کتاب آد و غولهای یخی
کتاب "آد و غولهای یخی" (ODD and the frost giants) نوشتهی "نیل گیمن" با ترجمهی "فرزاد فربد" است.
آقای "نیل ریچارد مککینون گِیمِن" (به انگلیسی: Neil Richard Gaiman) نویسندهی داستان کوتاه، فیلمنامهنویس، رماننویس، خالق کتاب کامیک، رمان گرافیکی، تئاتر صوتی و فیلم انگلیسی یهودی. سبکهای علمی،تخیلی و خیالپردازی، زادهی ۱۰ نوامبر ۱۹۶۰ میلادی، در همپشایر انگلستان است.
وی با "آماندا پالمر" موسیقیدان آمریکایی، ازدواج کرده و ساکن آمریکاست.
آقای "فرزاد فربد"، مترجم ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در کرمانشاه است، که بیشتر در زمینهی برگردان آثار ادبیات گمانهزن فعالیت میکند. او برای ترجمهی مجموعه داستانهای «هنک، سگ گاوچران» و کتابهای نیل گیمن، فیلیپ پولمن و جان لوکاره شناخته میشود.
■□■
کتاب "آد و غولهای یخی" در سال ۱۳۹۰ توسط انتشارات پریان، در ۸۸ صفحه، منتشر شد.
داستان این کتاب پیرامون پسرکی به نام "آد" است، که با سه خدای "آسگارد" که توسط "غول یخی" تبدیل به حیوان و تبعید شدند آشنا میشود.
"خدای لوکی" تبدیل به "روباه" و "ثور" خدای تندر به "خرس" و "لرد اودین" خدای خدایان تبدیل به "عقاب" شده است.
در دهکدهی "آد" زمستان طولانی شده است و به پایان نمیرسد. هیچ کس دلیلش را نمیداند. آد، با پایی معلول که ناپدریاش نیز به او توجهی ندارد، از خانه میگریزد. راه رفتن در برف و سرما برایش سخت است و او به زحمت با کمک چوب زیر بغلش راه میرود. آد در جنگل با خدایان تبعید شده برخورد میکند. آنها راز به پایان نرسیدن زمستان را برای او بر ملا میکند.
آد راهی سفری عجیب میشود، سفری که در ذهنش نمیگنجد. در این سفر او به غول یخی مهاجم بر میخورد، غولی که مانع آمدن بهار و برگشت زندگی به طبیعت شده است. او با نیروی خرد و عشق بر غول یخی پیروز میشود و او را راهی سرزمین خود میکند و شهر باستانی خدایان شمال نجات مییابد. بهار بر میگردد و سرانجام آد خود را در روستای خود مییابد. او که اکنون جوانی رشید شده و درد پایش کاهش یافته است، راهی خانه میشود و...
■□■
▪بخشهایی از متن کتاب:
(۱)
پدر هنگام حمله به روستای ما در اسکاتلند با مادرم روبهرو شد. آنجا در سمت جنوب اینجاست. پدر دید که مادر سعی دارد گوسفندهای پدرش را در غاری پنهان کند و او زیباترین موجودی بود که پدر تا آن زمان دیده بود.
پس او و گوسفندها را با خود آورد. تا زمانی که زبان خود را به او نیاموخت و به او نگفت که او را به همسری میخواهد به او دست نزد؛ اما گفت که در راه بازگشت به خانه مادر چنان زیبا بود که جهان را نورانی میکرد؛ و چنین بود.
مادر جهان را پرنور میکرد، مثل آفتاب تابستان.
(۲)
بعضی وقتها در یخ هم رنگینکمان دیدهام، همینطور در کنارهی ساختمانها، وقتی خورشید از میان قندیلها میتابد؛ و با خودم میگفتم یخ همان آب است، پس آنهم باید رنگینکمان داشته باشد.
وقتی آب یخ میزند رنگینکمان در آن به دام میافتد، مثل یک ماهی در حوضچهای کمعمق؛ و نور خورشید میتواند آن را آزاد کند.
(۳)
حرف زدن آزاد است، اما مرد عاقل زمان مناسبی را برای حرف زدن انتخاب میکند.
(۴)
مرد دانا میداند کجا ساکت بماند. فقط احمقها هر چه را که میدانند به زبان میآورند.
(۵)
حرف زدن با موجودی که میتواند مردی را مثل یک بچه موش خرد کند حس غریبی دارد. آد با خود گفت: لااقل موش میتواند بدود و فرار کند.
✍ #زانا_کوردستانی