ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زندهیاد "عثمان شریفزاده"، شاعر تاجیک، زادهی ۳۱ مارس ۱۹۴۵ میلادی، در روستای "قلعه دشت” در ناحیهی فیضآباد تاجیکستان است.
در سال ۱۹۷۱ در رشتهی تاریخ و فیلولوژی دانشگاه دولتی تاجیکستان فارغالتحصیل شد.
نخستین مجموعه شعرش را با نام «خانهی عشق» در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد و در سالهای ۱۹۹۰ کتاب "روح زندانی"، ۱۹۹۸ کتاب "روح سرکش"، ۲۰۰۴ کتاب "قهقهه گیری خیز"، ۲۰۰۶ کتاب گلچین اشعارش با نام "قلمنهال غم"، و ۲۰۰۷ کتاب "از حقتراشی تا حقتلاشی" را چاپ و منتشر کرد.
وی که از سال ۱۹۹۴ به عضویت جمعهی نویسندگان تاجیکستان در آمده بود، در ۱۵ ژوئن سال ۲۰۰۹ درگذشت.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[کوه اندوه]
صبحدم مادر من روی نماز آمد و… رفت
در نمازش خم آخر چه دراز آمد و رفت
وقت «الله» نماز او سر خم، رو به خدا
سر به بالاش نکرد و دم راز آمد و رفت
شیر دمسو به نمازی نیازش این بود
جانماز سفر و درد و نیاز آمد و رفت
دم جان خود به خودش آیت یاسین میخواند
سوره حضرت یاسین به گداز آمد و رفت
آفتاب عین طلوع بود، که او کرد غروب
مه غروبی شد و خورشید جناز آمد و رفت
ابر نیسان و یکی نمنم باران نیسان
در نیستانیِ جان ناینواز آمد و رفت
به «گلستان»، که همه خاک مزارش گلپوش
گویی تابوت هوایی به فراز آمد و رفت
خم و پیچینده و آهسته عصاکش میرفت
به فضا، گویی، کنون چرخ طراز آمد و رفت
در کفن قامت او راست بود و بیغم بود
کوه از دوش بیفکند و به ساز آمد و رفت
کوه اندوه به دل از غم فرزند و زمان
او دیگر تاب ناورد و به راز آمد و رفت
هفتهای بعد به خوابم چه بلا زیبا بود
قصر زیبا، لب دریاچه به ناز آمد و رفت.
(۲)
مادرم در زیر خاک و من چرایم روی خاک
تنگ آمد، ای خداوند، از برایم روی خاک
قامتم مثل درخت پیش حولی یم شکست
ماتمم افزایی، ای ماتمسرایم، روی خاک
در ته خاک خنک تنهای تنها مادرم
ماندهام بیرون، حضورش چون درایم، روی خاک؟
زرد شد رنگش، خیالم، چشم و رویش خاکپوش
خاک دنیا بر سر من، چون برایم روی خاک
مرگم افزا، مرگم افزا، ای خدای لایزال
بعد مرگ مادر اکنون ناگیرایم روی خاک
من جگر در خاک ماندم، ای دریغا، وا جگر
پس جگر در زیر خاک و من چرایم روی خاک.
(۳)
هیچ شاعر مثل مادر این قدر بیدار نیست
در سر گهواره شعرش چنین افگار نیست
زست درد شاعران را صبح درمان و شفا
لیک چون مادر همیشه هیچ کس بیمار نیست
هست عمری دشمن شیرین مادر طفل او
هیچ کس را اینچنین هم دشمن غمخوار نیست
بگذرد از بهر شعر خام شاعر یک زمان
لیک بر فرزند چون مادر کسی پادار نیست
نیست شاعر ذرهای با آن بزرگی پیش او
گر نباشد مادر، آخر، شاعر و اشعار نیست
ماده را، ای شاعر هستی آدم، شاد باش
هیچ یک ایجاد چون ایجاد تو در کار نیست.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمه
www.sabzmanesh.net
و...