انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

شعر

باپیرم مرد،

باوکمیش!

بڕاکانەم یەک‌به‌یه‌ک پاتوڵ و فەڕتووس،

مووه‌کانی منیش قڕبۆز!

هەموو جیهانەم پیر و بەعومر بوون،

بەڵام داخی تۆ هێشتا جەوانە،

                     ای کوردستان!

پدر بزرگم مرد،

پدرم هم!

برادرهایم تک به تک فرتوت،

موهای من هم جوگندمی!

همه‌ی جهانم پیر شدند،

اما داغ تو هنوز جوان است ای کردستان...




#زانا_کوردستانی

شعر

باپیرم مرد،

باوکمیش!

بڕاکانەم یەک‌به‌یه‌ک پاتوڵ و فەڕتووس،

مووه‌کانی منیش قڕبۆز!

هەموو جیهانەم پیر و بەعومر بوون،

بەڵام داخی تۆ هێشتا جەوانە،

                     ای کوردستان!

پدر بزرگم مرد،

پدرم هم!

برادرهایم تک به تک فرتوت،

موهای من هم جوگندمی!

همه‌ی جهانم پیر شدند،

اما داغ تو هنوز جوان است ای کردستان...




#زانا_کوردستانی

شعر

نا فەروخیم، واکو دەمم بدورەن!

نا واکو رودەکیم، نەوین!

زانام لە کوردستان،

شاربەدەری دوویر لە نیشتمان...

...

چاک ئەدانزانی وا هویچ منداڵیک 

دوویر لە ئامێزی دایکی 

زیندو نابێت.

نه فرخی‌ام که دهانم را بدوزند،

نه که رودکی‌ام، نابینا! 

زانا هستم از کردستان،

تبعیدی‌ی دور از وطن...

خوب می‌دانستید هیچ کودکی 

دور از آغوش مادرش 

جان به در نخواهد برد...





#زانا_کوردستانی

شعر

باپیرم به زمانی رۆژگ 

لەگەڵ "سیمیتقو"* شەهید بۆ.

باوکەم واکو ئاگاداری کەڵامی قەدیم بۆ 

لەگەڵ "شێخ عەبیدوڵا!* لە وڕمی گومەسار بۆ.

بڕاکەم وەختی نزای یا عەلی لەسەر لیۆی بۆ 

لە ئینفال سپوردە بۆ.

تەواویان، 

بە دەستی ئەو نەفەراتی کە ئەیان ۆت:

ئیمە لەگەڵ کوفر شەڕ ئەکەیم نە لەگەڵ کورد!.*

پدر بزرگم با زبان روزه 

همراه با سیمیتقو* کشته شد.

پدرم که حافظ قرآن بود 

همراه شیخ عبیدالله* در ارومیه مفقودالاثر!

برادرم یا علی گویان، در انفال دفن،

همگی،

به دست کسانی که می‌گفتند: 

ما با کفر می‌جنگیم نه با کُرد!.



#زانا_کوردستانی



------------

۱ خەباتکاری کوردی بەرهەڵست رەزاشا 

۲ شێخ عەبیدوڵا نەهری لە خەباتکارانی کورد 

۳ وتەیک لە ئایەت‌ڵڵا بەهەشتی  

۱ مبارز کُرد مخالف رضا شاه

۲ شیخ عبیدالله نهری از مبارزان کُرد

کتاب مرگ و زندگی

کتاب مرگ و زندگی


کتاب "مرگ و زندگی" مجموعه آثاری از "جان اشتاین بک" نویسنده‌ی نامدار آمریکایی‌ست که توسط آقای "سیروس طاهباز" ترجمه شده است.

آقای "جان ارنست اشتاین‌ بک جونیور"، زاده‌ی ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ و درگذشته‌ی ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸ میلادی، یکی از شناخته شده‌ترین و پر خواننده‌ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکاست. 


کتاب "مرگ و زندگی"، منتخبی است از ادبیات پراکنده جان اشتاین‌بک، که در قالب یک مجموعه داستان، با چندین و چند اشتباه مختلف در ترجمه و البته حروف‌چینی نه چندان مطلوب و قطع و ممیزی‌های عجیب در متن داستان‌ها، که خواننده را گاه و بی‌گاه سردرگم و آشفته می‌کند، اما بلاغت و شیوایی قلم اشتاین‌بک، او را دوباره به مسیر باز می‌گرداند.

به نظر نگارنده بزرگترین خطای نگارشی مترجم استفاده از نام "جان استن‌بک" به جای نام "جان اشتاین‌بک" نامی که در ذهن و یاد و ادبیات تمام مردم ایران و فارسی‌زبانان ماندگار شده است، بوده است.

این کتاب را "موسسه‌ی انتشارات نگاه" در ۱۰۸ صفحه و قطع پالتویی برای نخستین بار در سال ۱۳۹۷ خورشیدی، در ایران چاپ و منتشر کرده است.


■●■


کتاب مجموعه‌ای منتخب شده از شش اثر اشتاین‌بک است. در ابتدای کتاب بعد از سخن ناشر، بخشی به معرفی اشتاین‌بک اختصاص داده شده با عنوان "سال‌ها و کارها" و در ادامه در بخشی مجزا، گفتار جان اشتاین‌بک، هنگام دریافت جایزه نوبل در ۱۰ دسامبر ۱۹۶۲ در استکهلم را هم آورده است و بعد از آن منتخبی از شش داستان را به نام‌های زیر گنجانده است:

- مولی مورگان و پدرش / از صفحه‌ی ۱۹ تا ۴۴ 

- چگونی "دانی" از جنگ که بازگشت، خود را وارث یافت / از صفحه‌ی ۴۵ تا ۵۲ 

- تدفین پدربزرگ / از صفحه‌ی ۵۳ تا ۶۸ 

- خطاب / از صفحه‌ی ۶۹ تا ۹۲ 

- بوی خوش و خنک برف / از صفحه‌ی ۹۳ تا ۱۰۲ 

- چراغی دیگر / از صفحه‌ی ۱۰۳ تا ۱۰۵


به مانند سایر شاهکارهای اشتاین‌بک، مفاهیم به کار برده شده در این داستان‌ها برای مخاطب ملموس و درد آشناست. 

آثار اشتاین‌بک، به جای فراهم آوردن فرصتی برای فرار از دنیای پیرامون، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می‌کنند. قلم او صدای انسان‌های ستم دیده در دنیای مدرن است.


■●■


در داستان "مولی مورگان" به عنوان شاخص‌ترین داستان این کتاب، نویسنده به جای مقدمه‌چینی برای فرار از دنیای پر از ستم و نابرابری، مخاطبین را به رویارویی با واقعیت دعوت می‌کند. 


در بخش‌هایی از این داستان می‌خوانیم: 

(۱)

هنگامی که پدر می‌رفت، مادر بار دیگر نالان می‌شد و چشم‌هایش سرخ می‌شد. با غرولند از بچه‌ها می‌خواست که دوستش داشته باشند، انگار که دوست داشتن بقچه‌ای بود که می‌شد دستش داد.


(۲)

نسیمی از دل دره، همچون آه مردی خفته، برخاست و فرو نشست.


(۳)

یک بار پدر رفت و دیگر برنگشت. هیچ وقت پول نمی‌فرستاد و کاغذ هم نمی‌نوشت. اما این بار دیگر حسابی غیبش زد. تا دو سال منتظر شدند بعد مادرشان گفت او باید مرده باشه. بچه‌ها از این فکر لرزیدند، اما باور نکردند. چون آدمی به خوبی و زیبایی پدرشان نمی‌شد که بمیرد. لابد در گوشه‌ای از دنیا سرگرم ماجرایی تازه بود. لابد مشکلاتی بود که نمی‌توانست به خانه برگردد. روزی که آن دلیل‌ها از میان می‌رفت او می‌آمد. روزی با سوغات‌های بهتر و قصه‌های خوب‌تر از همیشه باز می‌گشت. اما مادرشان می‌گفت لابد تصادفی شده. لابد مرده. مادرشان حواس پرت بود. آگهی‌های کار را می‌خواند که بتواند خرج خانه را تهیه کند. پسرها گل‌های کاغذی می‌ساختند و با خجالت می‌فروختند…


◇ در داستان "تدفین پدربزرگ" می‌خوانیم:

(۱)

مادر گفت: "می‌خواستم تمام تن پدربزرگو بشورم. اما پتوی شما خراب می‌شه. بوی مرده هیچ‌وقت از رختخواب نمی‌ره. یه سگ بود که تا دو سال بعد از مردن مادرم کنار تشکی که اون روش مرده بود زوزه می‌کشید و می‌لرزید." 


(۲)

یک وقت از کسی شعری شنیدم که می‌گفت: "هرچه زنده است، مقدس است." 


◇ در داستان "خطاب" می‌خوانیم:

(۱)

من هیچ‌وقت فرصت تماشا نداشتم. هیچ‌وقت سبز شدن برگ‌ها رو ندیدم. هیچ‌وقت ندیدم قضایا چطور اتفاق می‌افتن. صبحی کف چادر یه خط از مورچه‌ها راه افتاده بود. نتونستم تماشاشون کنم. تو فکر چیز دیگه‌ای بودم. بعضی وقتا دلم می‌خواد تمام روزو بشینم و به ساس‌ها نگاه کنم و فکر هیچ چیز دیگه رو نکنم.


◇ در داستان "چراغی دیگر" می‌خوانیم:

(۱)

این راست نیست که چراغ‌ها مشترکند و جهان خرمن آتشی‌ست یگانه. هر آدمی چراغ خویش را دارد، چراغ تنهای خویش را.


(۲)

هنگامی که چراغی به خاموشی می‌گراید سخت تاریک‌تر از آن می‌شود که هرگز چراغی در کار نبوده باشد.



#زانا_کوردستانی