سجاد روانمرد
آقای "سجاد روانمرد"، شاعر و مداح لرستانی، زادهی بروجرد است.
او در جشنوارهی مختلفی موفق به کسب عنوان شده است، از جمله:
◇ نمونهی شعر:
(۱)
رسیده شأن تو از دل خاک تا به افلاک یا محمد(ص)
چرا که افلاک زیر پای تو میشود خاک یا محمد(ص)
نمیرسد آدمی به درک مقام تو تا به روز محشر
که جایگاه تو از ازل بوده فوق ادراک یا محمد(ص)
تو آمدی و گرفت دنیا هویت از برکت وجودت
دلیل خلقت تو بودهای طبق نصّ «لولاک» یا محمد(ص)
کسی که در کوه زد صدا یا علی(ع) شنیده است در جوابش
دو مرتبه داده پاسخش را به لحن پژواک یا محمد(ع)
تو و علی(ع) روح واحدی بودهاید اگر در دل دو پیکر
به شوق روی تو کرده پس کعبه سینه را چاک یا محمد(ص)
پناه عالم تویی که هر دفعه رد شدی از دل بیابان
به دامن تو دخیل بستهست خار و خاشاک یا محمد(ص)
زبان من قاصر است و باید بخوانم اینجا برای مدحت
سرودهی نابی از غزلهای «میرشکاک» یا محمد(ص)*
« ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد(ص) را
نمیگیرد خدا هم در دلم جای محمد(ص) را»
----------
*اشاره به غزل زیبای استاد یوسفعلی میرشکاک
(۲)
باران رحمت تو به ما بیامان رسید
از دست تو به سفرهی ما آب و نان رسید
با کام تلخ نام تو را تا صدا زدم
چندین پیالهی عسل از آسمان رسید
حُر دشمن تو بود ولی شد شهید تو
پیش تو از کجا به کجا میتوان رسید
هر اربعین به سمت تو جاری شد این جهان
دریای زائران تو تا بیکران رسید
در روز حشر خنده کنان میرسد اگر
هرکس به کربلای تو گریه کنان رسید
پایان سبز، وعدهی سرخی راه توست
پس باید از مسیر تو تا جمکران رسید.
(۳)
همیشه باز خواهد شد گره از کار با گریه
شفا میگیرد آخر آدم بیمار با گریه
گرفتاری ندارد روز محشر آن که در روضه
سلامی داده سمت تو فقط یک بار با گریه
به یاد تشنگیها و ترکهای لبت با بغض
همیشه آب خوردم لحظهی افطار با گریه
به یاد دخترت با دخترم دیروز با سرعت
گذشتم از میان کوچه و بازار با گریه
همیشه میگذارم در فراق صحن تو سر را
به جای شانهات بر شانهی دیوار با گریه
دوباره اسمی از دیوار آمد ناگهان در من
نوای روضههای کوچه شد تکرار با گریه
شنیدم از همان روزی که زهرا(س) پشت در افتاد
چَکُش را میزند بر میخ در نجار با گریه.
(۴)
عجیب نیست که دائم سر زبان من است
حسن قشنگترین واژه در جهان من است
اگر به گفتن ذکرش همیشه مشغولم
زبان برای همین کار در دهان من است
همیشه أشهَدُ أَنّ حسن کریم الله(ع)
پس از علی ولی الله(ع) در اذان من است
گدای سفرهی او بودهاند اجدادم
همین بزرگترین فخر خاندان من است
به تیره روزی شبهای خویش مفتخرم
برای اینکه حسن(ع) ماه آسمان من است
غم نداری خود را نمیخورم هرگز
چرا که مُهر حسن(ع) پای آب و نان من است
مرا به شاعر درگاه او شناختهاند
هزار شکر که در شهر این نشان من است
قبول اگر غزلم در خور مقامش نیست
ولی محبت او برتر از توان من است
اگر چه جان جهان شد برای ما اما
همیشه گفته حسن(ع) جان حسین(ع) جان من است.
(۵)
نه! جز تو دیگر امالمومنینی(ع) نیست در عالم
برای حضرت خاتم(ص) نگینی نیست در عالم
انیسی بهتر از احمد(ص) برای تو نبوده، پس
برایش بهتر از تو همنشینی نیست در عالم
بدونشک پذیرفتی چنان دین پیمبر(ص) را
که مانند یقین تو یقینی نیست در عالم
تو پشتیبان سختیهای پیغمبر(ص) شدی یعنی
به غیر از چادرت حصنحصینی نیست در عالم
شده عرش خدا فرش قدمهای تو در خانه
شرافتمندتر از آن، زمینی نیست در عالم
توسل کردهام هر بار بر زهرا(س) و اولادش(ع)
که جز اولاد تو حبلالمتینی نیست در عالم
تو بودی گنج ارزشمند حق در دست پیغمبر(ص)
که غیر از او برای تو امینی نیست در عالم
همانگونه که امالمومنینی(ع) نیست غیر از تو
بهجز حیدر امیرالمومنینی(ع) نیست در عالم
فقط اولاد تو ارثیهدار خوبیات هستند
که دستان تو در هر آستینی نیست در عالم
کفن آخر برایت از بهشت آمد، خدا را شکر...!
بهجز این روضهها حرف حزینی نیست در عالم.
(۶)
چنان شیری که از بیشه خرامان میزند بیرون
علی(ع) از قلب بیت الله خندان میزند بیرون
علی(ع) مرز میان کفر و ایمان است، با مهرش
یقیناً از میان کفر، ایمان میزند بیرون
کسی که حب حیدر(ع) دارد از آتش نمیترسد
که جای شعله از هیزم گلستان میزند بیرون
یقین دارم که اسماعیل(ع) ذکر یا علی(ع) گفته است
که زمزم از لب خشک بیابان میزند بیرون
زمان خواندن مدحش میان جمع دقت کن
پس از نام علی(ع) از هر دهان جان میزند بیرون
کسی که با علی(ع) آغاز کرده کار و بارش را
سراسر برکت از روزی دکان میزند بیرون
کسی که اهل تفسیر است میداند بدون شک
فقط مدح علی(ع)، از بطن قرآن میزند بیرون
اشارت میکند خورشید هم با شوق از مغرب
به عشق ماه رویش از گریبان میزند بیرون
رصد میکرد میدان را علی(ع) قبل از رجز خوانی
از این آرامش در جنگ طوفان میزند بیرون
چنان بر قلب لشگر میزد انگار از دل دریا
به سمت ساحل، امواج خروشان میزند بیرون
علی(ع) از میمنه بر قلب لشگر میشود داخل
علی(ع) از میسره با تیغ بران میزند بیرون
خمارآلوده میبوسد چنان هر گوشه را انگار
شراب کهنه از دیوار ایوان میزند بیرون
به دامان نجف دست توسل میزند عالم
همیشه سائل از دربار سلطان، میزند بیرون.
(۷)
روی ضریحت میگذارم تا سرم را
انگار در آغوش خود دارم حرم را
با گریه آمد هر کسی با خنده برگشت
فهمیدم اینجا معنی جود و کرم را
با دست خالی آمدم چیزی ندارم
آوردهام با خود فقط چشم ترم را
من رو به روی گنبد تو نذر کردم
تنها النگوهای دست مادرم را
مثل کبوترهای صحنت پهن کردم
در زیر پای زائران بال و پرم را
حالا که دقت میـکنم صحنی نداری
هرچند میگردم همه دور و برم را
با این خیالات دلم جای ضریحت
باید به روی خاک بگذارم سرم را
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁