انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

عادل حیدری

عادل رحیمی

آقای "عادل حیدری"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۱۰ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، در فارسان استان چهارمحال و بختیاری است.

  

او پس از اخذ دیپلم، در سال ۱۳۸۱، در رشته‌ی جغرافیای طبیعی دانشگاه سراسری تبریز پذیرفته شد، و از همان سال نخست به سمت شعر و شاعری جذب و در انجمن‌های ادبی تبریز حاضر شد. پس از فارغ‌التحصیلی، برای خدمت سربازی به اهواز اعزام شد و در این دوره نیز فضای شعری اهواز را تجربه کرد.
ایشان هم اکنون به عنوان مسئول روابط عمومی شهرداری فارسان و دبیر انجمن شعر مولوی فارسان مشغول به فعالیت است و تاکنون چندین مقام در کنگره‌های شعر کشوری و استانی، از جمله جایزه‌ی سومین کنگره ملی شعر فاطمیه را کسب کرده است.
از او مجموعه شعری با عنوان «سم نداشتم» چاپ و منتشر شده است. این مجموعه در قطع رقعی و ۱۱۲ صفحه، در سه بخش شعرهای دفاع مقدس، آیینی و شعرهایی با موضوع آزاد سروده شده است.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[تقدیم به همسران صبور شهدا]
دو دل بود، می‌خواست امّا بگوید
فقط با خودت، با تو تنها بگوید
نشست و کمی گریه کرد و به هم ریخت
دو دل بود ساکت شود یا بگوید؟
اگرچه دلش از تو پُر بود امّا
سکوتش نمی‌خواست این را بگوید
ولی موج راهی ندارد به جز این
که دلشوره‌اش را به دریا بگوید!
خودش را ورق زد، به دیروز برگشت
کمی بعد آماده شد تا بگوید
علی! باوفا! رسمِ مردی همین است؟
کنارَت کسی هست از ما بگوید؟
علی! چارده سال پایَت نشستم
که دنیا بَدَت را مبادا بگوید
تو رفتی و بعد از تو این بچّه باید
به یک عکسِ در قاب بابا بگوید
قرار است جای تو هر شب برایش
همین عکسِ در قاب املا بگوید
‹‹من این عکسِ در قاب را دوست دارم!››
قسم خورد این را به دنیا بگوید!.

(۲)
هر سال، یک روزش فقط روزِ پدر بود
امّا همان یک روز هم، او کارگر بود
هی حرف پشتِ حرف، نه... باید عمل کرد
امّا مگر دردش فقط دردِ کمر بود؟
گلناز! دَرسَت را بخوان دکتر شوی بعد
بابا بیاید پیشِ تو، عمری اگر بود
گلناز دختر بچّه‌ی نازی‌ست امّا
بابا دلش می‌خواست گلنازش پسر بود
بیچاره این گلناز، خانم دکتری که
نُه ماه از هر سال بابایش سفر بود
آن روز با سیمان و نان از کار برگشت
روزی که در تقویم‌ها روزِ پدر بود!

 

(۳)
دلِ شکسته، تنِ خسته خانه می‌خواهد
دوباره گریه‌ی امشب بهانه می‌خواهد
دلیلِ گریه‌ی هر شب! کمی شریکم باش
که گریه بیشتر از اشک شانه می‌خواهد
هزار بار نوشتم، هزار بار نشد
نوشتن از تو غمی شاعرانه می‌خواهد
دلم گرفته و از بوی خانه خسته شدم
دلِ گرفته کمی چایخانه می‌خواهد!
برای داشتنش حاضرم بقیه‌ی عمر…
ولی چه فایده وقتی مرا نمی‌خواهد؟

 

(۴)
طفلکی از همان سال‌ها پیش، آرزو داشت من زن بگیرم
مدّتی با نداری بسازم، بعد یک وامِ مسکن بگیرم
چون به قولِ خودش خام بودم، قول دادم کنارش بمانم
اوّلش زیرِ آن سقفِ چوبی، تا کمی بعد آهن بگیرم
کاش در قلّکِ کودکی‌هام، سکّه‌ها جنس‌شان کاغذی بود
تا که یک بار هم روزِ مادر، جای جوراب دامن بگیرم
کاش در آینه گم نمی‌شد، بچّگی‌های پیراهنم تا
جای اینقدر ‹‹ای کاش›› فردا، نانِ صبحانه را من بگیرم
شاید امروز دیر است امّا، سال‌ها پیش‌تر قول دادم
آخرش انتقامِ تو را از، وصله و چرخ و سوزن بگیرم
شاید امروز دیر است مادر! بی‌تو این روزها... راستی کاش
آخرِ هفته یادم بماند، شیره و نان و روغن بگیرم!.

(۵)
به اعتقادِ دهِ ما بهار کوتاه است
بهار از نظر این دیار کوتاه است
زیاد سخت نگیریم، عمر دستِ خداست
بگیر دستِ مرا روزگار کوتاه است
چه قدر روز و شبم بی‌تو تلخ و طولانی‌ست
کنارِ تو سفرِ قندهار کوتاه است
در این مسیر چنان با تو حرف دارم که
برای گفتنشان یک قطار کوتاه است
زمین به دورِ تو روزی دو بار می‌چرخد
به این بهانه که طولِ مدار کوتاه است
شکسته قایقی‌ام روی آب سرگردان
چه‌قدر فاصله تا آبشار کوتاه است
صدای دردِ دلم را کسی نمی‌شنود
دلم گرفته و سقفِ مزار کوتاه است!.

(۶)
آرزو داشتم از تنهایی، با خودم این همه خلوت نکنم
جای این قدر دعا و گریه، کاش می‌شد به تو عادت نکنم
از همان روز که رفتی دیگر، به نگاه همه بدبین شدم و
توبه کردم که به این آسانی‌، عشق را با همه قسمت نکنم
کاش بیکار نبودم شاید، ذرّه‌ای زندگی‌ام بهتر بود
لااقل کاش در این بدبختی، چاره‌ای بود که خدمت نکنم
آی مَردم خودتان می‌بینید، سال‌ها در صفِ مرگم امّا
مَرد باشید وَ این نوبت را، بگذارید رعایت نکنم
راستی این دو سه شب تنهایی، داشت کم کم به سرم می‌زد که…
دوست دارم که در این یک مورد، با کسی غیرِ تو صحبت نکنم
حرف سرمایه‌ی مَرد است نه درد، به خدا بی‌رگ و نامَردم اگر
گوشه‌ای دِنج خودم را آخر، یک شب از دستِ تو راحت نکنم!

(۷)
جای خالی تو در سینه‌ی من یک بغل است
قصّه‌ی دوری تو تلخ شبیهِ عسل است
«دوستت دارم» ِ من حرفِ جدیدی ست ولی
داستانی‌ست که تاریخچه‌اش از ازل است
بی‌خبر رفتی و دوری‌ت به من ثابت کرد
منشأ سخت‌ترین زلزله‌ها یک گُسل است
زخمِ رُسوا شدنم روی زبان‌هاست هنوز،
زندگی‌نامه‌ی من دفترِ ضرب‌المثل است
زنده‌ام! زنده ولی منتظرِ فاتحه‌ای
سینه‌ی سوخته‌ام قبرِ هزاران غزل است
راستی بعدِ خدا از تو چه پنهان حالا
آخرین دوست که مانده‌ست برایم اجل است!

گردآودی و نگارش:
#زانا_کوردستانی

┄┅═✧❁

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد