انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

انجمن شعر و ادب رها (میخانه)

شعر و ادبیات و کمی سیاست

دختر بابا

 دختر زیبای بابا رها

تو آمدی و بهاران خندید

از پا قدم خوبت ای جانا

هر ثانیه، روزگاران خندید

 تو شبنم روی گل نشسته

در موعود با شکوه زایش

ما را به عشق نوید داده ای تو

ای زمزمه ات همه نیایش

 تو مطلع خورشید هستی، جانا

در تقویم خوش روزگاران

حوری و خدا تو را به ما داد

ای رفع عطش روزه داران

 مفهوم تمام مهربانی

از توست درخت جوانه رویید

بر شاخه ی خشک اشعار من

صدها غزل و ترانه رویید

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

بتِ ناون...


 ❆ بُتِ ناوَن:


بُتِ ناوَن فِدایِ رقص و لَرزِد 

وه قوروانِ قد و بالای بَرزِد

نهاون و وروگرد که دی هیچِن

کُلِ لورستانگَم کَم وه نَذرِد.

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


مجموعه دوبیتی ۰۰۵


- فریاد بلند:

آخر ﺗـﻮ  ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ ﻭ  ﻣﻦ ﺗﺐ  ﮐﺮﺩﻡ

ﺍﺯ داغ ﺗـــﻮ ﺳﯿﻨــﻪ‌ ﺭﺍ  ﻟﺒﺎﻟﺐ ﮐﺮﺩﻡ

ﻓﺮﯾـــﺎﺩ  ﺑﻠﻨﺪ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ"  ﺑﻮﺩ

آن ﺳﮑﺘﻪ‌ی‌ناﻗﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐﮐﺮﺩﻡ.

 

- ای کاش:

 ای کاش  مرا  پیر  کنی در بغلت

از عشق،  مرا سیر کنی در بغلت

ای کاش که با حلقۀ گیسوهایت

آزاد کنی و زنجیر کنی در بغلت

 

- ساعت دیدار:

منِ  پریشانْ  حالِ  همیشه   بیدار

تو و بر این  غربتِ ناگزیرت اصرار 

من و قلبی  شکسته از فراغت، یار

کی شود آخر ممکن، ساعتِ دیدار؟

 سعید فلاحی

سفرهٔ عشق


″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. 

نم‌نم بارانِ بهاری، عابر‌ین را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.

- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.

و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌عزیز″ پنجره را باز کرد. موجِ خنک و مطبوعی از هوای بیرون، وارد اتاق شد.

″اوس‌عزیز″ پکی دیگر به سیگارش زد و بعد بقیه‌اش را داخل زیر سیگاریِ روی طاقچه له کرد. در حالی که دود سیگارش را از بینی خارج کرد، کنار ″فاطمه‌خانم″(همسرش) نشست و دستی بر روی موهای سیاه و ژولیده اش کشید و گفت: هوایه خوبیه! نه!؟

″فاطمه‌خانم″ توانایی تکلم نداشت. با اشارهٔ چشمان‌اش، به شوهرش پاسخ داد.

″اوس‌عزیز″ دستی به سبیل‌ کلفت و خوش فرم‌اش آورد و باز  گفت: نخواستم هوایِ به این خوبی رو برای تو خراب کنم! حیفِ این هوا نیس که با دود سیگار خراب شه؟!

و ″فاطمه‌خانم″ دوباره با چشمان زیبا اما بی‌روح‌اش جواب‌اش را داد.

″اوس‌عزیز″ سال‌ها بود به این روش پرسش و پاسخ عادت داشت. دقیقأ شش سال بود که ″فاطمه‌خانم″ سکته کرده و از سر به پایین فلج شده بود و ″اوس‌عزیز″ هم عاشقانه از او مراقبت می‌کرد. لباس‌هایش را عوض می‌کرد. حمام می‌برد. غذا می‌پخت و با حوصله به همسرش می‌داد. گاهی که حوصله هم داشت، ناخن‌هایش را لاک، می‌زد. موهایش را شانه می‌کرد و صورت‌اش را سرخ‌آب، سفید آب می‌کرد. خلاصه دیگه تموم وقت و غم و هم ″اوس‌عزیز″ فقط عشق‌اش، فاطمه خانم شده بود.

سردی هوا سرِ طاس و لخت از مویِ ″اوس‌عزیز″ را اذیت می‌کرد و اما بخاطر همسرش پنجره رو باز گذاشت. پتو را روی ″فاطمه خانوم″ کشید و خودش کنارش، روی تخت نشست. ″اوس‌عزیز″ به یادِ روزهای خوشِ گذشته افتاد. به یاد روزی که آخرین بار، همراه ″فاطمه ‌خانم″ برای زیارت ″شاه‌عبدالعظیم″ رفتند. انگار قرار نیست دیگر آن روزها تکرار بشود. چند سال است که همسرش منتظره که خدا، مرگ را به او ارزانی بدهد. حتی خودش بر خلاف میل باطنی‌اش، آرزو دارد که خدا این هدیه را به همسرش بدهد تا که از این نوع زندگی پر رنج و مشقت رها گردد. در همین افکار و خیالات، یک دفعه با صدای در، از جا پرید و رفت در را باز کرد. ″حمید″ پشت در بود.

- به‌به! سلام حمید جان! خوبی پسرم؟! بیا تو عزیزم... بفرما!

″حمید″ پسر همسایهٔ قدیمیِ آنها بود که شش سال می‌شد که از هم دور شده بودند. بعد از سکتهٔ ″فاطمه خانم″، ″اوس‌عزیز″ ترجیح داده بود که به جای خانهٔ بزرگ و ویلایی به یک آپارتمان کوچک و جمع و جور بروند. 

″حمید″ تقریبأ هر روز به دیدن آنها می‌آمد و ساعتی در کنارشان بود و اگر کار یا خریدی داشتند انجام می‌داد بعد می‌رفت. دیدار و ملاقات ″حمید″ برای ″اوس‌عزیز″ هم اهمیت پیدا کرده بود. اگر روزی نمی‌آمد، شب خواب به چشمان ″اوس‌عزیز″ نمی‌نشست.

″حمید″ طبق معمول هر روز ″اوس‌عزیز″ را در نظافت و مرتب کردن خانه کمک کرد و بعد از کمی استراحت از آنها خداحافظی کرد و رفت.

دوباره ″اوس‌عزیز″ با ″فاطمه خانم″ تنها ماند. سیگاری روشن کرد و با لب‌های قهوه‌ای رنگ‌اش پک عمیقی به آن زد. باورش شده بود که سیگار غم و اندوه‌اش را کاهش می‌دهد.

با صدای آه و نالهٔ همسرش، توجه‌اش به او جلب شد و خودش را به او رساند. کنارش نشست و سرش را به معنایِ چیه؟ تکان داد.

- تشنته؟!

با هر حرکت چشمان همسرش، خواسته و منظورش را درک می‌کرد. از جا بلند شد و سراغ یخچال رفت و پارچِ آب را بیرون آورد و لیوانی پر کرد و به آرامی به او داد.

•••••

نزدیک سحر بود و ″اوس‌عزیز″ هنوز در رختخواب‌اش بیدار بود. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. به زور عقربه هایش قابل تشخیص بود. ساعت چهار و نیم بود. دستش را تکیه‌گاه گردنش کرد و به سقف نگاه‌اش را دوخت. روی سقف را ترک‌های ریز و درشت پوشانده بوده، اما به آنها توجه‌ای نداشت، بلکه در فکر و خیالات خود غرق بود. به یاد گذشته‌های دور افتاد. زمانی که برای نخستین بار همسرش را دید و دل به مهرش بسته بود...

از رختخواب بلند شد و سراغ پاکت سیگارش رفت. فندک‌اش را از روی میز تلفن برداشت و سیگاری روشن کرد و به رختخواب برگشت. دیگر سیگار هم توهمات و افکار مشوش‌اش را آرام نمی‌کرد. فکرهای گوناگون به ذهن‌اش خطور می‌کرد. بدون اینکه به سیگارش پک بزند، سیگار می‌سوخت و ذره ذره از خاکستر آتشین‌اش بر روی پتو می‌افتاد و غافل از آن در افکار خود غوطه‌ور بود.

با برخاستن بویِ پتویِ سوخته، ″اوس‌عزیز″ از خیالات پرید و دستپاچه با کف دست، قسمت سوختهٔ پتو را خاموش کرد. 

بی‌خیال سیگار شد و پتو را روی خود کشید و خوابید. چشمانش هنوز گرم نوازش خواب نشده بود که با صدایِ ناله های ″فاطمه خانم″ از جا برخواست. به طرف همسرش رفت. 

دست سفید و بی‌رمق همسرش را در دستان‌اش گرفت و پرسید: کجات درد میکنه عزیزم؟!

صورت‌اش همچون برف، سفید و سرد شده بود. چشمانِ کم سویش که هر شب با اشک می‌بست، درشت و گشاد شده بود. 

حالت صورتش از وضعیت وخیم درونش حکایت می‌کرد. ″اوس‌عزیز″ با ترسی که به درونش راه پیدا کرده بود، سریع سراغ داروهایش رفت. چند قرص و کپسول مختلف به خوردِ همسرش داد به این امید که معجزه ای بشود و حال وخیم‌اش، تسکین یابد‌.

از وضع و احوالش، سردرگم و دیوانه شده بود. کاری از دست‌اش بر نمی آمد و همسرش از درد در عذاب بود. عاجز از هر کاری، کنار عزیزش نشست. روایت چشمان‌اش، حکایت مرگ و رفتن بود. همسرش را در آغوش گرفت و به سینه می‌فشرد. نگاهش را به چشمان معشوق‌اش دوخته بود. چشمان پر از اشک ″فاطمه خانم″ خانهٔ مرگ شده بود. 

″فاطمه خانم″ با چشمانش از شوهرش خداحافظی کرد و آرام و سرخوش در آغوش یارِ با وفایش آرام گرفت. 

•••••

در مراسمِ خاکسپاری، بعد از رفتن همهٔ حاضرین، ″آقا رسول″ پدر ″حمید″، ″اوس‌عزیز″ را از روی قبر بلند کرد و با خود برد و سوار بر ماشین کرد و رفتند. 

هرچند همهٔ اطرافیان با ابراز تأسف و ناراحتی، خود را در غمِ ″اوس‌عزیز″ شریک می‌دانستند اما غم و غصهٔ درگذشت ″فاطمه خانم″ بر او بسیار سخت و جانگداز بود.

•••••

سیگارها یکی بعد از دیگری دود می‌شد اما غم و غصهٔ ″اوس‌عزیز″ همچنان پا بر جا بود. خیالات و خاطرات ″فاطمه خانم″ لحظه ای او را تنها نگذاشته بود‌.

از غمِ از دست دادن یار و همدم زندگی اش، بسیار بر او سخت رفته بود. هر لحظه همسرش را پیش رویش می‌دید که دست‌اش را به طرفش گرفته و او را صدا می‌زند.

غروب لباس پوشید و آرام و با وقار به طرف پارکِ محله رفت. کمتر از پنج دقیقه با خانه‌اش فاصله داشت. پارکی خلوت و دنج که بیشتر بچه‌ها در آن به فوتبال می‌پرداختند. 

″اوس‌عزیز″ بر روی یکی از نیمکت‌های سیمانی که دور از هیاهوی بچه‌ها بود، نشست و عصایش را تکیه‌گاه چانه‌اش کرد و به فکر فرو رفت. 

قلب کوچک و خسته و شکسته اش طاقت و تحمل غم از دست دادن همسرش را نداشت. احساس کرختی در پشت گردن‌اش می‌کرد. سمت چپ سینه اش تیر می‌کشید. ″فاطمه خانم″ کنارش بر روی نیمکت نشست و با لبخندی که شش سال می‌شد از روی صورتش محو شده بود، گفت: پیرمرد! نمیگی میچایی که دم غروب زدی بیرون؟!

″اوس‌عزیز″ مست از لبخند همسرش، بدون اینکه جوابی بدهد عاشقانه به تماشایش ادامه داد. 

ساعتی دو نفری آنجا نشستند و بعد هر دو دست در دست هم از روی نیمکت برخواستند و رفتند...

•••••

از آن پس هر وقت ″حمید″ به درِ خانهٔ ″اوس عزیز″ می‌رفت، کسی در را به رویش باز نمی‌کرد.



سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

- با سپاس از اوس عزیز که خیلی مرد بود!

دل‌تنگی



دڵم ته‌نگه‌!

بەڵام هیمای،

    --هەر پێ ئەکەنم!



نیستی و...

 نیستی و 

ایت شــبــهــا بــا قــرص هم

خــواب 

نــمــے آیــد بــه چــشــمــانــم

مــســکــن بــے خــوابــے هــایــم بود

آغــوشــت...


#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور

پاییز دلتنگی


 من که می دانم

این پاییز

به این سادگی ها

از سر دلتنگی هایم 

دست بر نمی دارد،

شاید از انبوه برگ‌های خزان

بر تن کوچه های عریان شهر

این را

تو فهمیده باشی

که اینچنین عاشقانه

از آن سمت خیابان

دست تکان می‌دهی

و من دل!.

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

مجموعه چامه ۰۰۶


 ❆ بهانه:

نارنگی بهانه است

بوی عشق می‌دهند

دستان تو

پوست بگیر این فاصله ها را

من به فصل فصل آغوش تو محتاجم.

 

❆ مرهم:

تمامِ خیابان های شهر را هم که قدم بزنم،

باز به بازوان تو محتاجم...

به آغوشت،

که دردم را تسکین می‌دهد!

مرا بی تو بودن را

هیچ کاری نیست!

 

❆ راه:

کدامین راه

تو را 

به کلبهٔ قلبم می رساند؟ 

من، کلبه ای متروکم 

منتظر آمدنت

از پای در آورده مرا

انتظار.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_کوتاه

مجموعه پریسکه ۰۱۸


❆ فاصله:

تو در طلب خدایی 

و من به رهِ میخانه

چنین فاصله باشد و، 

کجا ما به هم برسیم؟!

 

❆ جا مانده:

سالهاست رفته ای از کنارم

اما 

تمامت جا مانده است

کنارِ من...

 

❆ تنهایی من:

آن جغد شوم

که بر پرچین شب 

می‌خواند آواز

تنهاییِ من است. 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_پریسکه

@ZanaKORDistani63

@mikhanehkolop3

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com

مترسک


مترسکی هستم

در جالیزاری دور و بی ثمر

همه ی کلاغ ها

با لبخند به کنارم می نشینند

گاهى خیره مى‌شوند

به دکمه های پیراهن پر از دلتنگی ام

و گاه می کوبند

منقار بر کلاه پوسیده ام

و من فارغ از چیستی ام!

خوشحالم به این معاشرت.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

مجموعه اشعار کوتاه لیلا طیبی


- مهر:

با هم بودیم

چند صباحی در مهر

حالا که مهر تمام شد

مبادا بی‌مهریت گل کند.

 

- دستهای ما:

محکمترین قفل دنیاست

دست‌های من و تو

نمی‌گشاید آنرا،

هیچ شاه‌کلیدی!

 

- پناه:

پناهت منم

بارها گفته ای این را!

اما اکنون دلگرم شده ای

در پناه شعر هایت...

 

#کوله:

وقتی کوله ات را می‌بندی

بر روی دوشم سنگینی میکند

کوله باری از غم!

 

- پرواز بر ابرها:

بودنت در کنارم

محالی بود عجیب

مانند پرواز بر ابرها

آمدی تو

و پرواز را برایم ممکن ساختی.

 

- دوست داشتنت:

دوست داشتنت برایم

مانند دانه های تسبیح است

آه، نشود روزی 

که این بند

پاره شود

 

- جزیرهٔ خوشبختی:

دوستت دارم 

عمیق...

چنان دریا!

با ترسی مبهم

که مبادا غرقم کنی

آه، ای جزیرهٔ خوشبختی

می‌برم پناه به آغوشت.

 

- برایم بمان:

بمان برایم

گرچه ماندنت را تضمینی نیست

بودن تو راز 

تحمل سختی زندگی است.

 

#لیلا_طیبی(رها)

بغض

غمگینم

اما عکس هایم، هنوز لبخند میزنند...

و این شعر

سندی است از دلتنگی هایم

در این شب های بی پایان

ماه من!

 بانوی مهربانم

تو را با تمام خویش،

دوست دارم

تو تنها مضمونِ 

عاشقانه های جهان هستی

ای دلیل بهارهای هر ساله

ای سبزِ پر طراوت

ای آب، آفتاب، ای خاک!

زندگی،

لای انگشت هایِ تو پیچیده

و پرندگان عاشق،

بر شانه های تو آواز میخوانند

اما افسوس

اینجا،

هیچ چیز از آن من نیست 

جز نبودنت!

 حیف دلتنگی زبان ندارد

تا بگوید تو را، 

دوری ات چه ها بر سرم آورده

و کاش تو شاعر بودی

شعر می خواندی!

میدانی؟

شعر به قافیه نیست 

بغض است انباشه، 

درون گلو!

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

پدرم شاعر نیست...

پدرم شاعر است 

گرچه از اوج غزل آگاه نیست  

شعر او موی سپید 

شعر او 

تنی نحیف 

خسته از تنهایی و غم

 پدرم شاعر نیست

اما رنج هایش را

بیت بیت گریسته


پدرم شاعر نیست 

اما 

از وزن فراق آگاه است 

او خودش می داند 

درد با مرد 

هم قافیه است


پدرم حافظ نیست 

گرچه که می داند

خون دل 

از شاخه ی گل می ریزد...

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


برندگان نوبل ادبیات ۲۰۱۹

برندگان نوبل ادبیات 2019

آکادمی ادبیات سوئد نویسندگان برجسته‌ی سال ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ را اعلام کرد. سال گذشته نوبل ادبیات به دلیل شایعات و رسوایی‌ها اهدا نشده بود و به تعویق افتاد و به جایش امسال دو نفر، پیتر هانتکه اتریشی و اولگا توکارچوک لهستانی برندگان نوبل ادبیات ۲۰۱۹ شدند.

انتخاب این دو نفر و به خصوص هانتکه حاشیه‌های زیادی به دنبال داشت. انتخاب این دو نفر بعد از آن صورت گرفت که آکادمی نوبل قول داده بود تا از جوایز «مرد محور» و «اروپا محور» دوری کند و در انتخاب‌هایش گروه گسترده‌تری را در نظر بگیرد.

اولگا توکارچوک شمایل روشنفکری، رمان‌نویس و فعال فمینیست است و همیشه از منتقدان سیاست‌های لهستان بوده است. کمیته‌ی ادبیات نوبل به خاطر «روایت خیالی که با شور جهانی مخلوط می‌شود و به عنوان شکلی از زندگی مرزها را درمی‌نوردد» او را شایسته‌ی دریافت جایزه‌ی نوبل ۲۰۱۸ دانستند. توکارچوک جزو نویسنده‌های پرکار در لهستان است و از وقتی که برای ششمین رمانش یعنی «پروازها» (Flights) جایزه‌ی بین‌المللی بوکر را برد در انگلستان هم تبدیل به نامی مشهور شد.

به گفته‌ی آکادمی نوبل کارهای او روی مهاجرت و تفاوت‌های فرهنگی متمرکز است و سرشار از تیزهوشی است که ماهرانه نوشته می‌شود.

از توکارچوک تا به حال کتابی به فارسی ترجمه نشده و به رسم هر سال انتظار می‌رود که بعد از اعلام جایزه‌ی نوبل انتشارات ایرانی سریعا به دنبال ترجمه‌ی کتاب‌های او بروند.

از آن طرف انتخاب پیتر هانتکه حسابی جنجال‌برانگیز شد. نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس اتریشی که از طرف مادری ریشه‌های اسلوونی دارد، سال ۲۰۰۶ در مراسم تشییع جنازه‌ی اسلبودان میلوشویچ جنایتکار جنگی صرب شرکت کرده بود و در آن مراسم گفته بود: «من حقیقت را نمی‌دانم. اما نگاه می‌کنم. گوش می‌کنم و حس می‌کنم. به یاد می‌آورم. دلیل این که امروز این جا هستم همین است. نزدیک به یوگسلاوی، نزدیک به صربستان و نزدیک به اسلبودان میلوشویچ.»

بعد از این که حمایت او از جنایتکار جنگی صرب که علیه مردم بوسنی حملات وحشیانه‌ای را مرتکب شده بود انتقاد‌های زیادی به دنبال داشت، او نامزدی جایزه‌ی هاینریش هاین را خودش رد کرد. پیش از آن که سیاستمداران بتوانند به خاطر دیدگاه‌های سیاسی‌اش او را از بازی کنار بگذارند.

وقتی سال ۲۰۱۴ برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی ایبسن شد در اسلو تجمعات اعتراض‌آمیزی برگزار شد. این انتخاب برای آکادمی نوبل هم احتمالا آزاردهنده است. هانتکه سال ۲۰۱۴ گفته بود که جایزه‌ی نوبل ادبیات باید منسوخ شود. او گفته بود که نوبل یک محوریت اشتباه می‌سازد. اسلاوی ژیژک فیلسوف اسلاونیایی گفته است که انتخاب امسال نوبل نشان می‌دهد که هانتکه درست گفته بود!

ژیژک ادامه داد: «این سوئد امروز است. یک مدافع جنایت‌های جنگی جایزه‌ی نوبل می‌برد در حالی که کشور به قهرمان واقعی دوران ما یعنی ژولیان آسانژ وقعی نمی‌نهد. درستش این بود که به هانتکه جایزه‌ی ادبیات نوبل نمی‌دادند اما به ژولیان آسانژ جایزه‌ی صلح نوبل می‌دادند.»

هانتکه به جز ادبیات البته در سینما هم شخصیت تاثیرگذاری است. او فیلمنامه‌ی «بهشت بر فراز برلین» را برای ویم وندرس نوشته است. آکادمی ادبیات نوبل گفته است که او یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر ادبیات داستانی از سال ۱۹۶۶ به این طرف است.

آکادمی ادبیات نوبل البته به جنجال‌های هانتکه هم اشاره کرده اما گفته است: «او را نباید نویسنده‌ی درگیر سیاست مثل ژان پل سارتر دانست. او هیچ برنامه‌ی سیاسی در زندگی‌اش نداشته است.»

مسئول فرهنگی اکونومیست و مسئول جایزه‌ی بین‌المللی بوکر گفته که هر دو برنده‌ی نوبل را باید در «بستری کنار هم» سنجید. به این معنا که هر چند سبک‌های نوشتاری آن دو کاملا با هم متفاوت است اما هر دویشان درباره‌ی منطقه‌های مورد بحث و نزاع می‌نویسند. درباره‌ی نیاز اصلی انسان به این که قصه تعریف کند.

از هانتکه آثاری چون «ترس دروازه‌بان از ضربه‌‌ی پنالتی» به فارسی ترجمه شده است. او نویسنده‌ای آوانگارد است که انتخاب او از طرف اهالی نوبل ادبیات که بیشتر به ادبیات کلاسیک روی خوش نشان می‌دهند هم عجیب بود.

پاییز شد



لیلایم! 

پاییز شد،

تو، انار روی درخت را  

بچین و برایم بیاور 


انار بهانه است! 

می‌خواهم شبهای دراز پاییز را 

با عطر دستان تو 

به صبح برسانم. 


 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

قانون جذب


- قانون جذب:


نیوتون نیستی 

اما خوب می دانی 

قانون جذب مرا.


#لیلا_طیبی

سلاو له کوردستان


سلاوی مه‌ن له یارانی

له خلقی پاکی کوردستانی

له هه‌ر شار و ناوچه ی

عیراقی، شامی یا ایرانی

سلاوی من له سنه‌دژ

و خلقی خاسی کامیارانی

سلاوی من له کلهور و

له کوردکانی کرماشانی

سلاوی من له حلبچه

او پاریزگای شهیدانی

له سردشتی غریو که‌فتی

له داوانی آذربایجانی

سلاوی من له مهاباد

شاری قاضی قهرمانی

سلاو من له بوکان و

له کچ و کوران جوانی

سلاوی مه له نقده

له شنوو شاری جلدیانی

سلاوی من له شاهین دژ

له کوردانی شکاکانی

سلاوی من له هرچی کورد

له کوردانی خراسانی

سلاوی من له بجنورد و

له کوردانی قوچانی

و رامسر و جواهرده

بو کوردان له گیلانی

سلاوی من له هولیر و

سرچنار و سلیمانی

له خلقی پاکی اقلیم و

له قهرمانانی بوکانی

سلاو من له حمیل و

له چوار و هرچی مهرانی

له خاکی پاکی ایلام و

له هرچی برای ایوانی

سلاوی من له قزوین و

له کوردانی قهرمانی

سلاوی من له همدان

که مهدی قومی مادانی

سلاوی من له هر کوردی

که خوی له کورد ده زانی

له کوردان اروپایی

تا کورد عصر عثمانی.


 زانا کوردستانی

مهر جاودان

مهر جاودان:


یا رب تو آن سفر کرده را باز به من برسان

من مانده ام و این درد گران در این زمان

او را مرا همه جان است و روح و صد روان

ولله که باقی است بقای من به مهر او جاودان.


 

 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

می‌پرسی از احوالم؟!

می پرسی از احوالم؟ 

سوگوارم!

نمی بینی که آتش گلوله

سینه ی گل را دریده است 

 و دست زرد خزان 

 بر تن باغ

 که مرگِ سروها را 

 همره کاج 

 رقم می زند

و چهار خواهر را

هوس بوالهوسان

عریان کرد

 سوگوارم 

 سوگوارِ زخم های کوردستانم

 سوگوار حلبچه مسموم

و کوبانی ویرانم 

 سوگوار کوردستانم.



 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)