استاد "ضیاءالدین خالقی"، شاعر، نویسنده، منتقد و فعال فرهنگی گیلانی، زادهی سال ۱۳۴۲ خورشیدی، در لنگرود است.
استاد "علی پایدار گودرزیان القاصآباد" شناخته شده به نام "علی گودرزیان" و تخلص "ع-پایدار" شاعر، نویسنده، خبرنگار و فعال اجتماعی، سیاسی اهل لرستان، به سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در یکی از روستاهای کنار «زز» الشتر، دیده به جهان گشود.
آلفرد جویس کیلمر (به انگلیسی: Alfred Joyce Kilmer)، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی، مدرس و ویراستار آمریکایی، زادهی ۶ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی، در نیو برانزویک، نیو جرسی آمریکا بود.
استاد "سیفالله غضنفری" شاعر لرستانی، زادهی سال ۱۳۳۸ خورشیدی در روستای "حسینآباد نظر علیوند" از توابع شهرستان رومشکان میباشند.
استاد "حسین شکربیگی" شاعر و نویسندهی ایلامی، زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، است.
استاد "نەبەز گوران" (به کُردی: نهبهز گۆران) شاعر، نویسنده، مترجم و روزنامهنویس کُرد، است.
"نهبهز" به معنی نستوه و شکست ناپذیر است.
وی در هفده مارس ۱۹۷۷ میلادی، در شهر کوچک بیاره واقع در منطقهی هورامان اقلیم کردستان دیده به جهان گشود.
"هلمت گوران" دیگر شاعر و نویسندهی کُرد، برادر اوست.
نهبهز، برای نشریات مختلفی همچون، روزنامههای هاولاتی، ئاوینە و مجلات جهان و لفین مطلب مینوشت و در خلال این همکاریها، چندین بار توسط حزب بعث بازداشت و زندانی شد.
▪کتابشناسی:
- حزب بعث و ایدئولوژی آن
- شب مهتابی (رمان)
- مرزبان (رمان)
- دیوانەای در این شهر است (رمان)
- میخانەی وسطی (رمان)
- من بعد از تو پژمرده شدهام (شعر)
- مازیار شنگالی (رمان)
- امیرنشین خال و خاک (رمان)
- نامهها را از در داخل ننداز، کسی در این خانه نیست (شعر)
- چشم آبی درسیم
- دختر کاهفروش
و...
■□■
(۱)
من از شهری میترسم
که مردمانش،
پنهانی عشقورزی میکنند و
آشکارا به هم کینە میورزند.
(۲)
دروازهای میخواهم
که بر روی زخمهای حافظهام بسته شود
دروازهای که هرگاه باز و بسته شد
میان خاکسترهای تنهاییام
گرمای وجودم را احساس کنم.
(۳)
میخواهم ولگرد و ولنگار
هر روز، خانە بە خانە و
کوچە بە کوچەی شهر را بگردم و
از اهالیاش بپرسم:
-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریکتر از درون آدمی...؟!
(۴)
نیمە شبان، از غریبهای نامەای به دستش رسید
نوشتە بود؛
اگر آنجا، در وطنت مُردی،
دوست داری بر سنگ قبرت چه حک شود؟
گفت: میخواهم با خطی خوانا بنویسند
دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانهای شدم
چون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...
(۵)
رئیس جمهور تمام زندگی خود را
صرف نابودی زبان کُردی کرد؛
اما دقیقن شبی کە مُرد،
پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...
(۶)
وطن،
برای برخی افراد آرامشگاه است و
برای برخی دیگر آرامگاه...
(۷)
بعضی اوقات
زندگی آنقدر از من دور است
که شبیه ستارهای میشوم
که تاکنون کشف نشده است!
(۸)
بعضی اوقات
آنقدر مرگ را نزدیک خود میبینم
که فراموش میکنم
آغوش خاک
آخرین منزلگاه من است.
(۹)
بسان هر انسانی دیگر،
چه آرزوها که نداشتم!
لیکن،
بیسرزمینی آنقدر مرا آزار داد
که همه آرزویم داشتن وطنی شد...
(۱۰)
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقیست
درد من و خورشید پایان نمییابد...
(۱۱)
به ناگاه،
احساس غریبی وجودم را فرا میگیرد و
به خودم میگویم:
-- ای نگونبخت!
چرا با زندگی چنین درآمیختهای؟!
وقتی میان این همه آدمی،
آنکه باید پشت و پناهت باشد،
بیپناهت میکند...
(۱۲)
زمستانی را دوست دارم
که با هیچ آغوشی گرم نشود!
انسانی را دوست دارم
که هیچ جنگی، نابودش نکند!
عشقی را طلب میکنم،
که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
(۱۳)
تمام دروازههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجرهای هم راضیست.
تمام پنجرههای بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضیست.
(۱۴)
اگر که به کودکی باز گردم،
با خطی درشت،
بر تختهسیاه خواهم نوشت:
-- نمیخواهم بزرگ بشوم!.
(۱۵)
در تلاش بافتن فرشی هستم،
که طرح گل میانهاش، تصویر توست.
مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،
که مابین آنها تو طلوع کنی.
میخواهم رویاهایم را زمانی ببینم،
که چون صدای تو پر باشد از زندگی.
(۱۶)
انسان چون
دل به ارتش خود ببندد،
پشت سر خود،
غیر از ویرانه،
چیزی به جای نخواهد گذاشت.
(۱۷)
این روزگار،
فقط به درد آن میخورد،
دورادور به آن بنگری و
همچون رهگذری به آن بخندی.
(۱۸)
هر شخصی
برای پا گذاشتن به دنیا،
روشنایی میافروزد،
بیآنکه چشم به راه پروانهای باشد که دورش بگردد
بی چشم داشت نوری از چراغ دست کسی...
(۱۹)
بنگر، که این دنیا پر از آدمهای متکبر است،
که باید دور شوی از آنها،
دوری از آنها،
یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقیست.
(۲۰)
چه میشود
که این مرتبه،
پیش از باران،
تو بباری؟!...
شعر: #نەبەز_گوران
برگردان: #زانا_کوردستانی
دکتر "شادان علی احمد" مشهور به "شاده علی" شاعر کُرد است.
[فریبا]
پیپاش را گوشهی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکههای آوار شدهی سقف را پاک کرد.
اسباب و اثاثیهی تخریب شدهی خانهاش را ورانداز کرد. آهی کشید و پکی عمیق به پیپ زد.
در زلزلهی دیشب، خانههای زیادی خراب شدند.
پیپاش را کناری گذاشت و سراسیمه به جستجو در اتاق پرداخت. تمام گوشه و کنارهها را با وسواس و دقت بررسی کرد. زیر یکی از کمدها پیدایش کرد.
- ببخش من را! گیج و منگم! تو را به کلی فراموش کرده بودم!.
دستی به سر و رویش کشید و صورت زیبایش را پاک کرد. زیبا، جوان و دلفریب بود؛ همچون اسمش.
- خدا را شکر صحیح و سالمی. بلایی سرت میآمد دق میکردم.
سراغ گرامافون رفت. جلوی یکی از پنجرهها، روی زمین افتاده بود.
- خدا کند سالم مانده باشد!.
سالم بود. صفحهی داخلش را چرخاند و سوزن را گذاشت.
- آه! ای الههی ناز...
نگاهی به فریبا انداخت.
- نگران نباش؛ به کمک هم میسازیمش!
بعد قاب عکس را به آغوش کشید و زار زار گریه کرد.
#زانا_کوردستانی
[قهرمان]
به زور سیزده، چهارده ساله میشد. چهرهای استخوانی و اندامی ترکهای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود.
عاشق فوتبال بود. مجذوب رونالدو و متنفر از لیونل مسی. پوسترهایی از تیم محبوب و بازیکنانش را به در و دیوار اتاقش چسبانده بود.
صبح تا شب کارش فوتبال کردن بود و فوتبال دیدن. درس و مشقاش هم همینها شده بود. آنقدر در زمینهای خاکی، زمین خورده بود که کف دستها و زانوهایش پینه بسته بود.
متأثر از این علاقهی شدیدش به فوتبال، دلش میخواست فوتبالیست بشود، گل بزند و قهرمان جامجهانی. هر کجا که میرفت؛ توپی جلوی پایش بود و با فکر به قهرمانی به آن لگد میزد.
در خیالات خود بود و نرم نرمک توپاش را جلو میراند. بی توجه به خواهش و التماسهای رونالدو، که میخواست به او پاس بدهد؛ خودش یکه و تنها توپ را جلو میبرد. دوست داشت خودش این گل را بزند و همینطور که میدوید به وسط...
صدای ترمز و بوق خودرو با نالههایش در آمیخت.
#زانا_کوردستانی
استاد "رفیق صابر" (به کُردی: رهفیق سابیر / انگلیسی: Refiq) شاعر کُردزبان، زادهی سال ۱۹۵۰ میلادی در قَلادزی، اقلیم کردستان است.
آقای "آرش آقایی بازگیر" متخلص به "کشکان" شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی لرستانی، زادهی سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در پلدختر است.
خانم "مریم رضایی" شاعر کرمانشاهی، زادهی مهر ماه ۱۳۶۳ خورشیدی در اسلامآباد غرب است.
استاد "حسین نوروزیپور"، شاعر و نویسندهی ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۶ خورشیدی، است.
استاد زندهیاد "غلامعباس موتاب" متخلص به "ثابت ایمانی" فرزند "رحیم" شاعر لرستانی، در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در بروجرد دیده به جهان گشود.
بانو "شهین راکی" شاعر خوزستانی، زادهی سوم اسفند ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در مسجدسلیمان است.
بانو "شهین راکی" شاعر خوزستانی، زادهی سوم اسفند ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در مسجدسلیمان است.
آقای "سید صادق خاموشی" فرزند "سید خداداد خاموشی"، زادهی اسفند ماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در شهرستان اسلامآباد غرب است.
زندهیاد "کورش صفوی"، زبانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی، زادهی ۶ تیر ماه ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران بود.
بانو "نگار جمشیدنژاد" شاعر ایرانی، زادهی ۱۵ دی ماه ۱۳۵۴ خودشیدی در تهران است.
استاد زندهیاد "مسعود احمدی"، شاعر و ویراستار ایرانی، در دهم مرداد ۱۳۲۲ خورشیدی، در کرمان دیده به جهان گشود.
آقای "علیرضا فراهانی" شاعر توانخواه ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۱ خورشیدی بود، که در روز پنجشنبه ۱۷ فروردین ماه ۱۴۰۲ به علت نارسایی قلبی درگذشت.
استاد "فرخ تمیمی" شاعر و مترجم ایرانی، فرزند "میرزا محمدخان طالقانی"، در ۱۱ بهمن ماه سال ۱۳۱۲ خورشیدی در شهر نیشابور دیده به جهان گشود.
آقای "یون فوسه" به عنوان بزرگترین نمایشنامهنویس معاصر نروژی و یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان زنده دنیا شناخته شده است، که توانست در سال ۲۰۲۳ میلادی، به عنوان صد و شانزدهمین برنده نوبل ادبیات، این مهم را به دست بیاورد.
وی این جایزه را «برای نمایشنامهها و نثرهای بدیعش که صدای ناگفتنی را میدهد» به دست آورد.
آکادمی سوئدی نوبل در جریان اعلام این نویسنده به عنوان برنده نوبل ادبیات امسال، از کتابهای «دیگر نام»، «من چیز دیگری است» و «نام جدید» که در فاصله سالهای ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ منتشر شدند به عنوان دستاوردهای بزرگ فوسه یاد کرده است.
همچنین "آندرس اولسون" رئیس کمیته نوبل در قالب بیانیهای ضمن مقایسه فوسه با نویسندگانی همچون "ساموئل بکت"، "توماس برنهارت" و "گئورگ تراکل"، این نویسنده نروژی را به عنوان فردی توصیف کرده که پیوندهای زبانی و جغرافیایی را با تکنیکهای هنری مدرنیستی ترکیب میکند.
او کارنامهی ادبی قابل توجهی از جمله ۴۰ نمایشنامه، چندین رمان، شعر، مجموعه مقاله، کتاب کودک و ترجمه دارد، و یکی از پر اجراترین نمایشنامهنویسان اروپا محسوب میشود.
یون فوسه در سال ۱۹۵۹ میلادی، در غرب نروژ به دنیا آمد، دوران کودکی را در ساحل دریا قد کشید و بالید و در برگن به مدرسه و دانشگاه رفت و جامعه شناسی و فلسفه خواند.
منتقدان صاحب نام و محققان بسیاری درباره یون و آثارش کتاب ها و رساله های زیادی نوشته اند، آن چنان که حجم آنها از آثار خود یون افزون تر است.
فوسه نخستینبار در سال ۱۹۹۹ میلادی به دنبال اجرای نمایشنامه «کسی میآید» در پاریس به شهرت رسید. او پیش از نوشتن نخستین نمایشنامهاش، ۱۵ سال رمان، داستان و شعر برای کودکان نوشته است. وی به درخواست یک کارگردان جوان نروژی کای یونسن، در سال ۱۹۹۴ نمایشنامه «و ما هرگز از هم جدا نمیشویم» را نوشت. سال ۱۹۹۶ برای «کسی میآید» موفق به دریافت جایزه ایبسن شد.
او زبان تئاتری را در اواخر قرن بیستم متحول کرد و نگاهی نو به آن بخشید. ویژگی منحصر به فرد در آثار فوسه، زبان و فرم روایی اوست. او در نمایشنامههایش از شیوهای شاعرانه استفاده میکند، او کلمات را به صورت پلکانی و متقاطع مینویسد، تقریبا شبیه شعر نو، که همین ویژگی او را از بین دیگر نمایشنامهنویسان هم عصرش متمایز میکند.
آثار عظیم او که به زبان نروژی نینورسک نوشته شده و ژانرهای گوناگونی را در بر میگیرد، شامل انبوهی از نمایشنامه، رمان، مجموعه شعر، مقاله، کتاب کودکان و ترجمه است.
اغلب آثار فوسه در ایران، با ترجمه "محمد حامد" در نشر نیلا منتشر شده است، نشر شباهنگ و نی هم آثاری از او منتشر کردند.
از آثاری که از این نویسنده در ایران ترجمه و منتشر شده است میتوان به دختر با بارانی زرد، کسی میآید، مجموعههای نمایشی سگهای مرده و صورتهای مرگ، دخترک روی مبل و زمستان، و هرگز جدا نمیشویم، شب آوازهایش را میخواند، اسم، دیدار، سایهها، بیدار و خواب، آنجا، بنفش، ساکالا و آزادی اشاره کرد.
▪نمونهی شعر:
(۱)
[A human being is here by Jon Fosse]
…
A human being is here
and then disappears
in a wind
that vanishes
inwards
and meets the rock’s movements
and becomes meaning
in always new unity
of what is
and what is not
in a silence
where wind
becomes wind
where meaning
becomes meaning
in lost movement
of everything that has been
and at once is
from an origin
where the sound carried the meaning
before the word divided itself
and since then never left us
But it is
in all past and it is in all future
and it is
in something
that doesn’t exist
in its vanishing border
between what has been
and what shall come
It is infinite and without distance
in the same movement
It clears up
and disappears
and remains
while it disappears
And it lights up
its darkness
while it speaks
of its silence
It is nowhere
It is everywhere
It is near
It is far
and body and soul meet
there as one
and it is small
and as big
as everything that is
as small as no thing
and where all wisdom is
and no thing knows
in its innermost self
where nothing is divided
and everything is at once itself and everything else
in the divided
which is not divided
in endless boundary The way I let it disappear
in obvious presence
in vanishing motion
and walk around in the day
where tree is tree
where rock is rock
where wind is wind
and where words are an incomprehensible unity
of everything that has been
of everything that disappears
and thus remains
as conciliatory words
◇ برگردان فارسی:
[یک انسان اینجاست]
یک انسان اینجاست
و سپس غیب میشود
در درون خود
همراه با باد ناپیدایی که میوزد
و ملاقات میکند با تکانههای صخره
و در میآید به شکل معنا
در وحدتی همیشه تازه
در سکوت محض
از آنچه هست و آنچه نیست
جایی که باد
باد میگردد
جایی که معنا
معنا مییابد
در حرکتی بیاختیار
از همه آن چیزهایی که بوده است
و به یکباره است
از یک منشأ
جایی که صدا، معنا را با خود میبرد
پیش از آنکه کلمه خودش را بشکند و تقسیم کند
و دیگر از آن پس
هیچگاه ما را ترک نخواهد
اما، آن در تمام گذشته و در تمام آینده جاری است
و آشکار است
در چیزی که نیست
چیزی در مرز محو شدن
میان آنچه بوده
و آنچه خواهد شد
آن نامتناهی و بدون فاصله است
در همان حرکت پاک و
محو میشود
و آنجا میماند
در حالی که ناپدید میگردد
روشن میگردد
تاریکیاش
در حالی که سخن میگوید
از سکوتش
هیچ جا نیست
همه جا هست
نزدیک است
دور است
و جسم و روح
به هم میآمیزند
و یکی میشوند
و کوچک است
تا اندازهایی بزرگ
بسان هر چیزی که هست
به کوچکی هیچ چیز
و همه حکمت در آنجا است
و هیچ نمیداند در درون خود
جایی که هیچ چیز تقسیم نمیشود
و همه چیز به یکباره
خودش میگردد
و هر چیز دیگری در آن
تقسیم شده
که تقسیم نمیشود
در مرز بیپایان
طوری که اجازه دادم
ناپدید گردد
در حضور آشکار
در حرکت ناپدیداری
حالا بیا و
در روشنا قدم بزن
در جایی که درخت درخت است
جایی که صخره صخره است
جایی که باد باد است
و جایی که کلمات
در یک وحدت گنگ (نامفهوم) هستند
از همه چیزهایی که پیش از این بوده است
از هر چیزی که ناپدید میشود و همچنان باقی خواهد ماند
به شکل کلماتی آشتی دهنده.
▪ترجمه: #سعید_جهانپولاد
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
زندهیاد "کورش اسدی"، نویسنده و منتقد ادبی در ۱۸ مرداد ۱۳۴۳ در آبادان به دنیا آمده و در اواخر دهه پنجاه به تهران مهاجرت کرد.
دکتر "عبدالحسین فرزاد"؛ نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد، پژوهشگر، استاد دانشگاه و فرهیختهای از دل هامون سیستان است.
بانو "فائقه سرخوش"، نویسنده، شاعر و پژوهشگر کرمانشاهی، است.
استاد "محمود رسولآبادی" شاعر، فرهنگی و عکاس کرد، در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در پاوه چشم به جهان گشود.
وی در سال ۱۳۳۷ به استخدام ادارهی فرهنگ (آموزش و پرورش) درآمد و علاوه بر آن در زمینهی عکاسی نیز با ثبت وقایع و رویدادهای فرهنگی و اجتماعی و … به فعالیت پرداخت.
مجموعه اشعار او با نام "تاریکخانه" در ۱۲۱ صفحه چاپ انتشارات ئارۆ پاوه، در برگیرنده موضوعاتی همچون دوستی سرزمین مادری، مناجات، تصوف، یادی از حلبجه و یادی دوستان و اقوام و … میباشد که به زبان فارسی و هورامی سروده شده است.
▪︎نمونهی شعر:
[بێزار جه ژیان]
دیسان ئاماوه وههارێ جه نۆ
ڕهنگین کهردهوه سارا و کهش و کۆ
دهدری بێدهرمان دیسان دیویا
ئهساس شادٚیم یهکسهر شیویا
من که ڕۆی ئهزەڵ ههر نامورادٚ بیم
دایم ڕهنجه ڕۆ وێنهی فهرادٚ بیم
تهنیا چهند ڕوژێ شادٚی دیم وه چهم
ئهویچ جای وێش دا به پهژاره و به خهم
پهی چێش چارەی من مشیۆ سیاو بۆ؟
جهرگی لەتلەتم دایم کهواو بۆ
نه ڕوژم مهعلووم نه شهو دیار بۆ
دڵهم پەڕ جه خهم چهم پەڕ غوبار بۆ
یاڕهب بهنووری موستهفا قهسهم
به مهقامی بهرز ئهولیا قهسهم
ڕهحمێ بکهر پێم بینای بان سهر
بهنا به خاتر سالاری مهحشهر
عهتا کهر پهنهم مهرگێ به ئاسان
عاشق به مهرگم بێزار جه ژیان
کێ وههارش ههن دوور جه دڵدارش
دوور جه دڵسۆزێ دیدٚه خومارش
تا کهی چهمهڕای ئامای یاران بوو؟
چوون زهمینی وشک تهژنهی واران بوو
تا کهی ئهسرینی دیدٚهم جاری بۆ؟
تا کهی دهردی دڵ نادیاری بۆ؟
تا کهی چوون پاییز گهڵا ڕێزان بۆ؟
چوار فهسڵی پاییز پهرێم خهزان بۆ؟
تا کهی ڕوژانم چوون شهوی تار بۆ؟
زندگی جهلام چوون ژهحری مار بۆ
تا کهی جاری بۆ هوونی دڵ نه چهم؟
تا کهی بکێشوو باری دهرد و خهم؟
تا کهی زامی دڵ ههردهم کاری بۆ؟
هووناوی دهروون نه چهم جاری بۆ
تا کهی باری خەم بکێشوو به کۆڵ
مهجنوونوار گێڵوو سارا و هەرد و چوڵ
کهسداری بێ کهس تهنیا و تاکی وێم
ناموراد ناشاد جگەر چاکی وێم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی